گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد چهارم
.چوب خوردن شحنه هرات‌



: همچنين در تاريخ‌نامه هرات تأليف هروي مي‌خوانيم كه:
«در شهور سنه اربع و ستين و ستمائه ابقا خان پس از شنيدن سخنان شكايت‌آميز ملك شمس الدين، فرمان داد شحنه هرات «مركتاي» را هفتاد و هفت چوب بزنند. هرقدر امرا اصرار كردند كه ملك شمس الدين از گناه شحنه درگذرد، مؤثر نيفتاد و سرانجام ملك شمس الدين بيست و پنج چوب ببخشيد. آنگاه مركتاي را به رسم مغول فروخوابانيدند و شلوار گشاده چهل و نه چوب بزدند و گفتند پنجاه و دو چوب زديم. ملك شمس الدين گفت چهل و نه چوب بيش نخورده است. هرقدر امرا اصرار كردند كه اين سه چوب را ببخشيد مؤثر نيفتاد. بار ديگر وي را خوابانده و سه چوب ديگر او را زدند ...» «3»
______________________________
(1). فيه ما فيه، پيشين، ص 132.
(2). تاريخ‌نامه هرات، پيشين، ص 441 به بعد.
(3). همان، ص 289.
ص: 650
حافظ به رفتار رياكارانه شيخ و زاهد و مفتي و محتسب مي‌تازد و پرده از روي كار آنها برمي‌دارد.
خدا را محتسب ما را به فرياد دف و ني بخش‌كه ساز دين از اين افسانه بي‌قانون نخواهد شد
نه قاضيم نه مدرس، نه محتسب نه فقيه‌مرا چه كار كه منع شرابخواره كنم؟
مي خور كه شيخ و واعظ و مفتي و محتسب‌چون نيك بنگري همه تزوير مي‌كنند
محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببردقصه ماست كه بر هرسر بازار بماند
مبوس جز لب ساقي و جام مي حافظكه دست زهدفروشان خطاست بوسيدن
باده با محتسب شهر ننوشي زنهاركه خورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد
احوال شيخ و قاضي و شرب اليهودشان‌كردم سؤال صبحدم از پير مي‌فروش
گفتا نگفتني‌ست سخن گرچه محرمي‌دركش زبان و پرده نگهدار و مي بنوش «1»

رفتار محتسبين در عهد شاهرخ‌

: «شاهرخ سخت تظاهر به دين‌داري مي‌كرد. به دستور او محرمات شرعي ممنوع شده بود. در پايتخت براي تعقيب بدكاران دو نفر محتسب مأمور شده بود، با اينكه شرعا و عرفا ورود به منازل مردم اكيدا قدغن شده و محتسبين نيز مشمول اين قانون شرعي بودند، مع هذا از فرط تعصب، اين اصل مراعات نمي‌شد. محتسب حق داشت به خانه اشراف و بزرگان شهر كه مورد سوءظن واقع شده بودند، داخل شود و خفايا و مخازن را جستجو كند. هرگاه شراب يا آلات شرابسازي پيدا مي‌شد، شخص مجرم در هرمرتبه و مقامي كه بود، مورد مجازات محتسب واقع مي‌شد، و حتي ممكن بود كه كار به ضرب و شتم بكشد. (در سال 1440 م./ 843 ه) مفتشين دربار شاهرخ اطلاع دادند كه در سراي جوكي و علاء الدوله مخزن شراب ديده شده است، به محتسبين تعاليم لازم صادر گرديد، ليكن آنان جسارت نكردند به سراي شاهزاده وارد شوند. شاهرخ به اسب‌سوار شد و به معيت محتسبين به سراي شاهزاده رفت، مخازن و خفاياي منزل جوكي مورد بازرسي قرار گرفت و خمهاي شراب در حضور همه نابود گرديد. عبد الرزاق ص 354.»
______________________________
(1). دكتر محمود بختياري، عليقلي، راهي به مكتب حافظ، تهران، 1245، ص 124 به بعد.
ص: 651
الغ بيگ برخلاف پدر، در ضيافتها و مراسم دربار سمرقند از استعمال مشروبات الكلي جلوگيري نمي‌كرد، آوازخوانان و موسيقي‌دانان سمرقند شهرت فوق العاده‌اي داشتند و از طرف ثروتمندان و صاحبان قدرت بلاد ديگر دعوت مي‌شدند. از شرح حال خواجه احرار بخوبي فهميده مي‌شود كه در اوايل سال 1420 ميلادي در مجلس جشني كه يكي از ثروتمندان تاشكند برگزار كرده بود، از موسيقي‌دانان و مغنيان سمرقند استفاده نموده بود.
بسيار جالب توجه است كه حسام الدين شيخ الاسلام سمرقند، فرزند عبد الملك و جانشين عبد الاول سمرقندي، در اين مورد ابدا اظهار مخالفت نمي‌كرد و از شيوه الغ بيگ جدا طرفداري مي‌نمود. شيوخ دراويش ماوراء النهر در حالي كه شديدا با اعمال خلاف شرع الغ بيگ مخالفت مي‌كردند، به رئيس قانوني مسلمين آن سرزمين كه دست كمي از حكمران سمرقند نداشت، اتهاماتي وارد مي‌نمودند. شيخ الاسلام به مناسبت پايان ساختمان گرمابه‌اي كه ساخته بودند، مجلس جشني ترتيب داد و آوازخوانان و موسيقي‌دانان شهر را جمع كرده بود. محتسب شهر كه از ماجرا اطلاع حاصل كرده بود، به عمل خلاف شرع وي اعتراض كرد و گفت:
«اي شيخ الاسلام بي‌خبر از قوانين اسلام، به استناد كداميك از اصول شرع محمدي شركت زن و مرد در يك مجلس، و رقص دسته‌جمعي آنان جايز است. اين نوع زندگي شگفت‌انگيز شيخ الاسلامهاي سمرقند تازگي نداشت. در قرن دوازدهم ميلادي نيز زندگي باشكوه و رفاه‌آميز صدر جهانهاي بخارا، مؤمنين آن شهر را متأثر و خشمناك ساخته بود. گويا صدر جهانهاي بخارا و شيخ الاسلامهاي سمرقند به طبقه اريستو كرات آن زمان منسوب بودند. در مقابل رفتار شيخ الاسلامها، شيوخ فرقه نقشبنديه به شدت مبارزه مي‌كردند. آنان نه تنها به اعمال غير قانوني شيخ الاسلام معترض بودند، بلكه از حقوق مردم ماوراء النهر نيز دفاع مي‌كردند.»
اهل كلام كه با طبقه اريستوكرات (- اشراف) بي‌ارتباط نبودند، با دراويش تركستان دايم در جنگ و جدال بودند. اين جريانات مختص به ماوراء النهر بود. در مغرب آسيا جريان كار برخلاف اين بود. اهل كلام عقيده داشتند قوانين الهي بايد كاملا اجرا شود. در صورتي كه صوفيان يا به اصطلاح دراويش، طالب آزادي بيشتري بودند و با بي‌قيدي زندگي مي‌كردند.
مي‌دانيم كه در كشور ايران لغت صوفي به معني آزادي و لاقيدي تفسير و توجيه مي‌شد. در تركستان چنان‌كه ديديم، رفتار دراويش برعكس اين طريقه بود. آنان مدافع سرسخت دين اسلام بودند و عقيده داشتند احكام الهي بايد بدون كم و كاست و بدون تفسير و توجيه اجرا شود، و شيخ الاسلام حق ندارد برخلاف شرع قدمي بردارد و از وظيفه‌اي كه به عهده گرفته است غافل باشد. همان‌طور كه مذكور افتاد، همه اين كارها، به نام مردم و به عنوان حفظ حقوق قاطبه ملت اسلام انجام مي‌گرفت. اهل كلام تركستان، در حالي كه خود را مقيد به مراعات احكام و كلام خداوندي مي‌دانستند، با غفلت و بي‌قيدي به كارهاي خلاف شرع دست مي‌زدند.
در رشحات عين الحيات، درباره سير تصوف در آسياي مركزي (از قرن 13 به بعد) مطالبي
ص: 652
نوشته شده و حكاياتي مضبوط است كه در آنها از خصومت دراويش و صوفيان ماوراء النهر با الغ بيگ و شيخ الاسلام او سخن رفته است. اين خصومت چنان در قلوب طرفين ريشه دوانيده بود كه حتي خدمات شيخ محمد پارسا قطب دراويش بخارا كه در برانداختن خليل سلطان و روي كار آمدن الغ بيگ مستقيما دخالت كرده بود، مورد نظر و توجه الغ بيگ و شيخ الاسلام واقع نشد. گويا در زمان تيمور، شمس الدين بن محمد الجزايري براي تحقيق در پاره‌اي احاديث ضاله كه ساخته و پرداخته مغرضان بود، به سمرقند آمده بود. در زمان الغ بيگ نيز اين مسأله مورد توجه واقع شد و به دستور وي محمد پارسا را به اتهام جعل احاديث گمراه‌كننده به محاكمه كشيدند. پارسا براي شركت در محاكمه از بخارا به سمرقند آورده شد، محكمه با حضور شيخ الاسلام حسام الدين و ساير فقهاي بنام سمرقند تشكيل يافت. محمد پارسا ضمن دفاع از خود، به احاديثي اشاره كرد كه از نظر شيخ الاسلام مقلوب و تحريف شده شناخته شد. پارسا براي رسواگران شيخ الاسلام و فقهاي حاضر در آن مجلس، به كتابي اشاره كرد كه در كتابخانه شخصي شيخ الاسلام موجود بود. شخصيتي را براي آوردن كتاب مورد بحث به منزل شيخ فرستاد و آن شخص دست‌خالي بازگشت. حسام الدين از وجود چنين كتابي در ميان كتب خود اظهار بي‌اطلاعي كرد. محمد پارسا بار ديگر شماره كتاب و رديف و شكل آن را به مأمور داد، و بدين ترتيب شيخ الاسلام را رسوا ساخت.
يكي از شيوخ مشهور ماوراء النهر موسوم به نظام الدين خاموش، به مناسبت زشتكاري فرزندش از طرف دربار و شيخ الاسلام مورد تعقيب قرار گرفت. فرزند شيخ خاموش متهم بود كه با بعضي از زنان حرمسرا روابط نامشروع برقرار كرده و پس از كشف ماجرا متواري گرديده است.
شيخ مزبور را به مناسبت عدم توجه نسبت به طرز رفتار فرزند، به حضور الغ بيگ آوردند.
در بين راه، شيخ محترم را سر برهنه سوار الاغ كردند و در ملأ عام او را به طرف دربار حركت دادند. در آن موقع الغ بيگ در باغ ميدان بود، شيخ را با حقارت تمام به حضور پذيرفت، و به محض ورود، او را شديدا مورد مؤاخذه و سرزنش قرار داد. شيخ خاموش در مقابل تحقير و سرزنش پادشاه، فقط پاسخ داد: در جواب سخنان تو فقط من يك پاسخ دارم، آن هم اين است كه من مرد مسلماني هستم و دروغ حرف نمي‌زنم، اگر مسلمان بودن مرا قبول داري، فبها و نعم. و اگر باور نداري، هرچه دلت مي‌خواهد بكن ...
كلمات محكم و سخنان از دل برآمده شيخ، در دل حكمران سمرقند تأثير عجيبي بخشيد؛ و در حال، دستور آزادي او را صادر كرد. الغ بيگ روي همين تحقير و سرزنشهاي بي‌مورد با عدم موفقيتهاي زياد مواجه شد. حتي پس از مدت زماني، به دست فرزند خودش به قتل رسيد ... «1»

گفتگوي محتسب شهر با الغ بيگ‌

: در زمان تيمور لنگ در داخل دربار شاهي و قصور و
______________________________
(1). الغ بيگ و زمان او، پيشين، ص 178.
ص: 653
كاخهاي درباري، كارهاي خلاف شرع زياد صورت مي‌گرفت. ولي متشرعين و محتسبين از بيم استبداد تيموري دم فرومي‌بستند و سخني نمي‌گفتند، شاهرخ، چنان‌كه ديديم متظاهر به دينداري بود، ولي الغ بيگ كه مردي دانشمند رياضيدان بود، چنان‌كه از قراين و امارات برمي‌آيد، زياد به مسائل مذهبي دلبستگي نداشت و به طبقه روحانيون از بن دندان معتقد نبود.
و با اينحال براي اين‌كه روحانيان عليه او توطئه نكنند، با آنان مدارا مي‌كرد. در عهد الغ بيگ از بركت آزادي نسبي كه وجود داشت، متشرعين بيش از پيش زبان به انتقاد مي‌گشودند، چنان‌كه در مراسم جشن ختنه كردن عبد العزيز فرزند خردسال الغ بيگ ... اوباش و عشرت‌طلبان شهر كه در پي اين‌گونه فرصتها بودند، در ميدان «قاني‌گيل» گرد آمدند و در روز روشن به ميخوارگي و پايكوبي پرداختند. وضع داخل دربار دست‌كم از وضع ميدان مزبور نداشت، در اين اثنا محتسب سمرقند سيد عاشق، در حالي كه از شدت تأثر از تعصب برافروخته شده بود، بدون ترس و باك، الغ بيگ را مخاطب قرار داد و فرياد زد: «تو دين محمدي را محو كردي و با اين عمل ننگين به كفار كمك نمودي.» الغ بيگ به سختي بر خشم و غضب خود مسلط شد و جواب داد: «تو خلف صدق سادات و صاحبان دين بودي كه من تو را به اين سمت مهم برگزيدم، تو اغلب آرزو داري كه تحت شكنجه و عذاب در راه دين شهيد شوي و به پاكان ملحق گردي، ولي خاطرجمع باش من اين آرزوي ترا عملي نخواهم ساخت ...» بعد از چند روز در سمرقند حمامي كه خواجه عصام الدين بنيان نهاده بود، شروع به كار كرد. «1» به قول نويسنده حبيب السير در شبي كه آن حمام را گردان مي‌ساختند، زنان معينه سر حمام رفته در ميان مردان نشسته و آغاز تغني كردند، و سيد عاشق بر اين صورت مطلع شده نزد خواجه عصام الدين رفت و گفت اي شيخ الاسلام به كدام مذهب جايز است كه زنان در يك مجلس نشسته سرود گويند. خواجه عصام الدين از شنيدن اين سخن برآشفته، روز ديگر نزد ميرزا الغ بيگ رفت و به زبان دادخواهي آنچه سيد عاشق گفته بود، معروض داشت. و چون ميرزا الغ بيگ به واسطه استماع سخنان «قاني‌گيل» از سيد آزرده‌دل بود، فرمود كه فردا قضات و علما جمع شوند تا پرسش اين قضيه نماييم و سيد عاشق را مجرم ساخته تأديب فرماييم ... «2» در آن موقع يكي از روحانيون عاليقدري كه اجازه داشت بدون واسطه عرايض خود را به حضور شاه معروض دارد، يعني مولانا ابو فتاح، به حكم تصادف به دربار آمد و از ماهيت واقعه پرسيد. چون شاه جريان را اعلام كرد، ابو فتاح گفت: «سيد نيك نكرد كه نسبت به شما و شيخ الاسلام اين نوع سخنان بر زبان آورد. در همين اثنا، سربازي به شاه مراجعه كرد و به عرض رسانيد كه من ميل دارم با زن برادرم كه مدتي است بيوه شده است، ازدواج كنم.
ليكن زن به اين امر راضي نيست و به يك مرد بزاز توجه دارد. الغ بيگ براي انجام مطلوب شاكي، به يساول خود تعاليمي صادر كرد. ابو فتاح كه از اول تا آخر ناظر جريان بود، به الغ بيگ گوشزد
______________________________
(1). الغ بيگ و دوران او، ص 208 به بعد.
(2). حبيب السير، پيشين، ج 4، ص 35.
ص: 654
كرد كه از نظر شرعي در اين‌گونه موارد تراضي طرفين شرط اساسي است. ضمنا ابو فتاح عقيده محتسب را كه گفته بود، در زمان حكمراني الغ بيگ احكام دين خلل‌دار شده است، تأييد كرد.
سخنان ابو فتاح به قدري در الغ بيگ مؤثر افتاد كه در حال دستور داد به محاكمه محتسب خاتمه داده شود. اين‌گونه حكايات و روايات در كتب تاريخي آن زمان بسيار است، ولي همه آنها نميتواند مورد قبول ما واقع شود، آنچه مورد تأييد مورخين ميباشد اينست كه روابط و مناسبات روحانيون و الغ بيگ چندان رضايت‌بخش نبوده است، بعقيده روحانيان پس از وفات خلفاي راشدين، الغ بيگ نيز مانند ساير حكمرانان و زمامداران ممالك اسلامي پادشاه دادگري نبود در زمان حكمراني وي، اشخاص باشخصيت و شريف از ترس لكه‌دار شدن شرافت و حيثيت اجتماعي خود، حاضر نبودند شغل قضاوت را بپذيرند ...» «1» به طور كلي ميتوان گفت پس از حمله مغول، از رعايت احكام و مقررات دين مبين اسلام تا حدي كاسته شد و زنان چنانكه بايد، رعايت مقررات اسلامي را نمي‌كردند؛ ولي پس از استقرار حكومت صفويه، بار ديگر رعايت مباني مذهبي و احترام به احكام ديني مورد توجه قرار گرفت.
در كتاب تذكرة الملوك در پيرامون محتسب و ديگر مأمورين انتظامي در عهد صفويه به اختصار مطالبي ذكر شده است: فصول هفتاد و ششم و هفتاد و نهم، مربوط به كلانتر و نقيب اصفهان است و وظايف مقام اخير را به طور مفصل در بر دارد. كلانتر، كدخدايان را تعيين مي‌كند، و در توزيع مبلغ ماليات و سرشكن كردن عوارض بين اصناف نظارت دارد و برآورد ماليات اصناف را زير نظر مي‌گيرد و رعيت (كشاورزان يا طبقات فرودست‌تر اجتماع) و غيره را حمايت مي‌كند.
... مواجب كلانتر ذكر نشده است، از آنجا كه مشار اليه بيشتر حافظ منافع اجتماعي و مردم بود تا دستگاه حكومت، طبيعي مي‌نمايد كه مواجب و مستمري او از وجوهي كه از اصناف و كسبه اصفهان تحصيل مي‌شد تأمين گردد.

نقيب‌

: معاون يا نايب كلانتر به شمار مي‌آيد. احتمال قوي مي‌رود كه كلانتر و نقيب از ميان سرشناسان محل انتخاب مي‌گرديدند. ولي قرينه‌اي از نحوه انتخاب آنان در دست نداريم. «2»
«داروغه كه در زبان مغولي به معني رئيس است، يك اصطلاح عمومي اداري است. از مفاد احسن التواريخ (ص 489) چنين مستفاد مي‌گردد كه داروغه به طور كلي به حكام اطلاق مي‌شود، اما بعدها لقب حاكم پايتخت گرديد. از جانبي نيز در ادارات بزرگ دولتي منشيان طراز اول كه بر ديگر منشيان سمت سرپرستي و نظارت داشتند، داروغه خوانده مي‌شدند و داروغه دفترخانه نيز، اين لقب را داشت. از مبلغ مواجب داروغه دفترخانه چنين برمي‌آيد كه سمت و شغل وي داراي اهميت بوده است ... داروغه دفترخانه زيردست مستوفي الممالك قرار
______________________________
(1). الغ بيگ و زمان او، پيشين، ص 209.
(2). تذكرة الملوك، ترجمه مسعود رجب‌نيا، پيشين، ص 151.
ص: 655
داشت ...» «1»
«... داروغه داراي مستمري هنگفتي از سيصد تا پانصد تومان و موقعيت وي بلاشك مقتضي داشتن عوايد بسيار بيشتري بود. در اواخر زمان صفويه، اين سمت اختصاص به اعضاي خاندان سلطنتي گرجستان داشت. معاونين داروغه در تذكرة الملوك «احداس» خوانده مي‌شوند. و اين عنوان توسط كشيشي كاتوليك ... عسس‌باشي و دزدگير و شبگرد و سلطان الليل ذكر و تأييد مي‌شود. شاردن و چند تن ديگر چنين كسي را حاكم شب، سوار نگهبان، رئيس شبگردان مي‌خوانند كه شب در شهر مي‌گردد و هميشه مراقب مسائل مهم است ... و متخلفان را دستگير مي‌سازد ... كاتبين ايراني احداث را با حرف سين نوشته‌اند ولي صحيح آن «احداث» است ...» در ذيل قواميس العرب اثردوزي، چنين آمده است: «رئيس تأمينات شهرباني، كسي كه قطع و اسكات دعاوي را به عهده دارد. سلطان الليل، نگهبانان مخصوص براي حفاظت بازار و غيره تعيين مي‌كرده و محتملا داراي شبكه وسيعي از كارآگاهان و جاسوسان بوده است.» (نگاه كنيد به شاردن، ج 6، ص 78)
«... نام صاحب نسق كه مأموري است رسمي، در تذكرة الملوك چند جا در مورد تنظيم فهرست قيمتهاي جاري ... و مسكوكات قلب آمده است. ولي هيچ‌گونه توضيح بيشتري در باب وظايف وي موجود نيست و به نظر مي‌رسد كه وي فقط صاحب‌منصبي مأمور اجراي صرف بوده است. در زمان قاجاريه نسقچي‌باشي رياست ميرغضبان يا دژخيمان را داشته است ...» «2» به طوري كه از كتاب را فائل دومانس برمي‌آيد در دوره صفويه نيز مردم نسبت به مأموران انتظامي و متظاهرين به اسلام و منافقين خوشبين نبودند.

داروغه طماع‌

: «در زمان شاه عباس دوم مقرر گرديد كه در ميان كشاورزان اصفهان، كساني كه داوطلب سربازي هستند و ميل به كارهايي جنگي دارند، به وسيله داروغه انتخاب شوند. ولي داروغه از اين فرمان سوءاستفاده كرد و از همه به خصوص از فرزندان متمولين، خواست كه خود را آماده سربازي كنند. هركس پولي داشت، رشوه داد و از خدمت سربازي معاف شد. محمد بيك (اعتماد الدوله) كه به وسيله جاسوسان خود از ماجرا آگاه شده بود، به مردم اعلام كرد كه سرباز داوطلب مي‌خواهم، و هيچ‌كس مجبور به انجام خدمت سربازي نيست. در نتيجه سيل شاكيان به سوي اصفهان روان شد. شاه سخت غضبناك گرديد و فرمان داد كه داروغه رشوه‌گير را به ميدان بزرگ ببرند و چندين جمعه متوالي پايش را به چوب بندند و بعد پاهاي او را ببرند.» «3»

وضع شهرداري و نرخ اجناس در عهد زنديه‌

: از وضع شهرباني و شهرداري در دوره زنديه و قاجاريه نيز اطلاعات پراكنده‌اي در دست است به نظر مي‌آيد كه خان زند نظافت شهر را وظيفه خود مردم مي‌دانست و متوجه ساختن مردم را به اين امر، وظيفه دولت. زيرا او در حدود
______________________________
(1). همان، ص 126.
(2). تذكرة الملوك، همان، ص 153.
(3). سفرنامة تاورنيه، پيشين، ص 828.
ص: 656
سيصد نفر را به اسم «ريكا» در استخدام داشت كه تمام روز را در كوچه‌ها و بازارها راه مي‌رفتند و مردم را يادآور مي‌شدند كه بازارها و كوچه‌ها را جارو بكشند و آب بپاشند و كوي و برزن را كه گذرگاه خاص و عام و محل تردد و استفاده عموم است پاك و پاكيزه نگهدارند. ظاهرا اين جماعت كلاه و چوبدستي خاصي داشتند ... در اصفهان ... دستور داد كه نرخ جميع مواد خوراكي را معين و مشخص نمايند و براي هرصنفي لباس خاصي قرار داد و محتسب را متوجه و موظف به اجراي اين قواعد كرد ... ميزان ماليات شهر و حومه اصفهان را كه به صورت «مال المقاطعه» از طرف حاكم پرداخته مي‌شد، به ميزان چهل هزار خروار غله سي هزار خروار غله و ده هزار خروار شلتوك ثبت كرد، و با عمال و حكام شرط شد: كه اگر شما يك دينار بر قيمت اجناس بيفزاييد، ما دو دينار علاوه بر مال المقاطعه از شما خواهيم خواست، با مؤاخذه و سياست ... (حداقل سياست چوب و فلك بود و حد وسط بريدن گوش و بيني و كندن چشم و حداكثر كشتن).
اين اسم است صورت نرخ ارزاق عمومي و مايحتاج عامه در زمان كريمخان، برطبق نوشته مؤلف رستم التواريخ: مقياس وزن درين نرخها من شاه است، يعني دو من تبريز. و مقياس پول دينار، يعني 1000/ 1 تومان ... اينك صورت نرخ اجناس:
يك من به وزن شاه
گندم/ يك من به وزن شاه/ 50/ دينار
جو/ يك من به وزن شاه/ 25/ دينار
عدس/ يك من به وزن شاه/ 60/ دينار
ارزن/ يك من به وزن شاه/ 15/ دينار
ذرت ناني/ يك من به وزن شاه/ 20/ دينار
گوشت گوسفند/ يك من به وزن شاه/ 160/ دينار
هيزم/ يك من به وزن شاه/ 20/ دينار
ماش/ يك من به وزن شاه/ 150/ دينار
نخود/ يك من به وزن شاه/ 60/ دينار
لوبيا/ يك من به وزن شاه/ 80/ دينار
برنج/ يك من به وزن شاه/ 160/ دينار
روغن خواركي/ يك من به وزن شاه/ 800/ دينار
ذغال/ يك من به وزن شاه/ 60/ دينار
انگور خوب/ يك من به وزن شاه/ 60/ دينار
خربزه خوب/ يك من به وزن شاه/ 50/ دينار
هندوانه خوب/ يك من به وزن شاه/ 40/ دينار
ص: 657
يك من به وزن شاه
كاهو/ يك من به وزن شاه/ 15/ دينار
شلغم/ يك من به وزن شاه/ 25/ دينار
پنير/ يك من به وزن شاه/ 200/ دينار
ماست/ يك من به وزن شاه/ 40/ دينار
عسل/ يك من به وزن شاه/ 500/ دينار
تنباكوي اصفهان/ يك من به وزن شاه/ 800/ دينار
روغن چراغ/ يك من به وزن شاه/ 200/ دينار
شكر لاهوري/ يك من به وزن شاه/ 800/ دينار
طلاي ناب/ 400 مثقال/ 100/ تومان
اسب خوب دونده/ 10/ تومان
استر خوب/ 10/ تومان
گاو آب‌كش/ 1/ تومان
گاو شيرده اعلي/ 1/ تومان
«طلاب علوم ديني در زمان صفويه مخصوصا از عهد شاه سليمان و شاه سلطان حسين، از مزاياي فراواني برخوردار بودند. نادر چنان‌كه گفتيم قلم نسخ بر روي تمام اين عوايد و مزايا كشيد. و روحانيان و طلاب را بار دوش جامعه خواند. در زمان كريم خان سعي كردند براي طلاب بار ديگر حقوقي مشخص كنند. ولي خان زند گفت ما نرخ اجناس را معين كرديم. هر طالب علمي كه مبلغ يك تومان نقد داشته باشد، در يك سال تمام ده نفر عيال را نفقه و كسوه مي‌دهد و مي‌تواند به قناعت مشغول تحصيل شود. بنابراين تعيين وظيفه براي طالب علم ديگر معنايي ندارد. كريمخان غير از ابنيه و عمارات جالبي كه از خود به يادگار گذاشت، دستور داد همه كوچه‌ها و بازارها را با سنگهاي بزرگ فرش كنند و جويهايي براي عبور آب باران و برف در ميان كوچه‌ها و بازارها ساختند، و در هرصد قدم چاهي كندند تا آبهاي زيادي به داخل آن سرازير شود، و روي چاه را با قطعه سنگي پوشانيدند.» «1»
مؤلف رستم التواريخ در تأييد اين موضوع مي‌نويسد: «به دستور كريمخان زند همه كوچه‌ها و بازارهاي شهر شيراز را با سنگهاي بزرگ، به موزوني سنگ بست كردند و در هرچهل گز راه، بك چاه سرپوشيده به جهت آب باران قرار دادند و جدولهاي موزون به جهت گذاشتن آب برف و باران در ميان كوچه‌ها و بازارها ساختند و در سر هرچاهي قطعه سنگ مشبكي نهادند.
______________________________
(1). كريمخان زند، پيشين، ص 185 به بعد (به اختصار).
ص: 658
مشهد شهير به مسجد نو كه از بناهاي اتابكان مي‌باشد و از وسعت و دلگشايي در هفت كشور مانندش نيست انهدام و خرابي يافته بود، در كمال خوبي و مرغوبي و موزوني آنرا ساخته و پرداختند.» «1»
عليمردان خان در دوران قدرت خود «مقرر فرمود كه كوچه‌ها و بازارها را پاك و پاكيزه و هموار بدارند و اخراجات دار الشفا را از سركار ديوان اعلي بدهند. و مقرر فرمود كه فقراي با استحقاق يعني پيران فرتوت از كار افتاده بي‌مداخل بي‌ذخيره و اطفال يتيم بي‌كس و اشخاص ناقص الاعضاي بي‌مداخل را موافق حساب به اغنيا و متمولين بسپارند و التزام نامچه از ايشان بگيرند كه متكفل احوال ايشان باشند و هريك از اغنيا كه از اين مطلب روگردان باشند، وصله ناهمرنگ مانند يهود به پيش جامه خود بدوزند.» «2»
محتسب و مأمورين انتظامي از ديرباز مورد بي‌مهري مردم بودند و ظاهرا رفتار ظالمانه آنها با خلق در اين داوري تأثير فراوان داشته است مظالم مأمورين انتظامي در عهد قاجاريه نيز دوام يافت.
باده با محتسب شهر ننوشي زنهارخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد حافظ

داروغگان و بازاريها

: سرهنگ درويل كه در زمان فتحعلي شاه به ايران آمده، درباره رفتار داروغگان و بازاريها چنين مي‌نويسد: «تأمين امنيت و اداره امور حقوقي بازارها با داروغگان است ... آنها بدون اين‌كه مسئوليتي احساس كنند، از قدرت خود سوء استفاده كرده و از اين راه پول هنگفتي به جيب مي‌زنند ... من خود در شهر اروميه ديدم كه شخصي براي به دست آوردن منصب داروغگي، مبلغ ده هزار تومان پيشكش كرد ... بازرگانان مجبورند به هرقيمتي شده علاوه بر داروغه، دل وردست‌هاي او را نيز به دست آورند وگرنه با دسيسه‌هاي آنان روبرو خواهند شد.
زيرا اين فرومايگان مي‌توانند به عناويني از قبيل تهمت كم‌فروشي يا باز كردن و بستن دكانها، زودتر يا ديرتر از موعد مقرر، بازرگانان و ارباب حرف را به مجازاتهاي سخت بدني و جريمه‌هاي سنگين محكوم كنند.
بازارها نيز بمانند كاروانسراها به افراد دولتمندي كه آنها را ساخته يا خريده‌اند، تعلق دارد.
اينان از اين راه درآمد قابل‌توجهي به دست مي‌آورند. در هرشهري قسمتي از بازار به بيگلربيگي‌ها تعلق دارد، و چون كسي به اعمال آنها رسيدگي نمي‌كند، مي‌توانند درآمد هنگفتي براي خود تأمين كنند. چه بسا كه از جريان معاملات جلوگيري كرده و يا ساعات بستن و باز كردن دكانها را به ميل خود تغيير مي‌دهند. از اين راه معمولا خسارات جبران‌ناپذيري به بازرگانان و پيشه‌وران وارد مي‌آيد. بيگلربيگي‌ها براي اخاذي از دكانداران خبرهاي راست يا دروغي اشاعه
______________________________
(1). رستم التواريخ، پيشين، ص 335.
(2). رستم التواريخ، پيشين، ص 255.
ص: 659
مي‌دهند. و امر به بستن بازارها مي‌كنند. گاهي صرفا نارضايتي خود را ملاك اقدام در اين باره قرار مي‌دهند، آنها به خوبي مي‌دانند كه بازاريهاي بي‌پناه كليد در دست، با هدايا و پيشكشهاي قابلي براي رفع سوء تفاهم به آستان‌بوسي خواهند آمد. كسي حق ندارد شب در دكان بخوابد، زيرا به محض بسته شدن دكانها، بازار زير مراقبت داروغگان قرار مي‌گيرد. آنها در نقاط مختلف بازار، مردان مسلحي به نام ميرو عسس مي‌گمارند، ساعت نه شب به بعد، قرق شروع و هررهگذري بازداشت مي‌شود، رهگذران ناشناس چوب و فلك مي‌شوند. آنها كه در مظان تهمت دزدي يا سوء قصد باشند، دماغ يا گوش‌شان بريده مي‌شود. اما كساني كه مرتكب دزدي شوند، به مرگ محكوم شده، در برابر دار الحكومه سر از تنشان جدا مي‌شود تا عبرت بينندگان گردند. هر صنفي دو رئيس دارد. داروغگان براي جمع‌آوري خراج به حساب بيگلربيگي يا شاه با رؤساي اصناف سروكار دارند ... رؤساي اصناف مسئول نگهداري حساب پرداختي افراد صنف و نيز رسيدگي به شكايات و تنظيم دادخواست براي تسليم به حكومت و يا وليعهد و شاه هستند. تعيين نرخ و تفتيش اوزان با داروغه‌هاست ...» «1»

شغل كلانتري و ضرابي‌گري‌

: راجع به تصدي شغل كلانتري و ضرابي‌گري در كاشان، اختلافي بروز كرده بود، و بعدا با دستخط صريح محمد شاه مشكل حل شده است: تصدقت گردم، عاليجاه ميرزا باقر خان پدر بر پدر كلانتر كاشان بوده‌اند، اين مواجب را در ايام مرحوم آقا محمد خان و اوايل دولت خاقان مغفور، پدران ميرزا باقر خان حسب الفرمان مي‌گرفته‌اند بعد سلسله ضرابي كه منسوبان ملك الشعراء باشد، اين مواجب را صادر كرده مي‌گرفتند.
در سه چهار سال قبل، ميرزا باقر خان فهرستي كه مبني بر حقيقت اين كار بود، معروض داشته حسب الامر اقدس اعلي مواجب به ميرزا باقر خان مرحمت شد. بعد ميرزا محمد ضرابي كه اين مواجب را مي‌برد، فرماني مجدد صادر كرد. باز ميرزا باقر خان حكمي گرفت. حالا طرفين احكام متعدد در دست دارند و هردو موافق احكامي كه در دست دارند، مطالبه مواجب را از فدوي مي‌كنند. حقيقت را لازم دانستم به عرض بندگان ولي النعمي رسانيده، تا حكم صريحي در اين باب بفرمايند كه مايه آسودگي فدوي شده، يكي ازين دو نفر را جواب بگويم. زياده جسارت نمي‌ورزد و السلام.

حاشيه به خط حاج ميرزا آقاسي‌

: هو اللّه، عاليجاها، فرزندا، خود نوشته كه پدر بر پدر كلانتر بود، بي‌جهت چرا ازو بگيريد و به اين بدهيد به حضور اقدس همايون روحنا فداه عرضه دار كه في الحقيقه حق با عاليجاه ميرزا باقر است، تا چه حكم صادر شود. طايفه ضرابي همان ضرابي‌گري به آنها كفايت مي‌كند، كلانتري با اين عارف كامل باشد، روح شاه عباس ماضي شاد باد. و السلام.
______________________________
(1). سفرنامه دروويل، پيشين، ص 78 به بعد.
ص: 660

دستخط محمد شاه‌

: هو. از قراري كه جناب حاجي نوشته، حق با عاليجاه ميرزا باقر است.
اين منصب و اين مواجب را ميرزا باقر داشته باشد. جمادي الثاني، سنه 1262. «1»

سازمان جديد شهرباني‌

: ناصر الدينشاه در سال 1295 قمري پس از مشاهده نظم و انضباطي كه در شهرهاي اروپا برقرار بود، بر آن شد كه در ايران نيز سازمان شهرباني پديد آورد. در مراجعت يك نفر مستشار ايتاليايي بنام «كنت دومنت فورت» را استخدام كرده با خود به ايران آورد. اين مرد پس از ورود به تهران، به تنظيم مقرراتي چند همت گماشت و عده‌اي را پس از آموختن راه و رسم پليسي، با لباسهاي مخصوص به كار شهرباني گماشت، تا دزدان و خطاكاران را مورد تعقيب قرار دهند. مؤلف المآثر و الآثار مي‌نويسد: «... اينك شحنگي شهر و پاس بيوتات و اسواق دار الخلافه با اين گروه انبوه مي‌باشد. در سد طريق سرقت و حفظ نظام عام، اين اداره را مدخليتي تمام است ... در اين تاريخ مدير مشار اليه (كنت دومنت فورت) خود داراي لقب نظام الملكي و امتياز امير توماني‌ست و اجزاء و اعضايش صاحبان مراتب و مواجب ديواني.» «2»
كارشناس ايتاليايي پس از مطالعه در سازمان اجتماعي ايران، ايجاد سازمان امنيه را مقتضي نديد، و در مقدمه نظامنامه تشكيلات پليس ايران، چنين نوشت: «در كشور پهناوري چون ايران كه فعلا فاقد آمار و احصائيه خانوادگي است، تشكيل ژاندارمري مقدور نيست. در مملكتي كه قريب سه مليون عشاير مسلح دارد، براي نيروي انتظامي مقدور نيست در مقابل آنها مقاومت كند. پس اكنون عشاير و افراد مزدور كه از طرف حكام و والي‌ها به عنوان «قره‌سواران» استخدام و در جاده‌ها و معابر عمومي گمارده مي‌شوند، كما في السابق بايد در خدمت باشند، تا اين‌كه اوضاع ايران روزبه‌روز تغيير يابد و اسلحه عشاير محدود گردد. آن وقت تشكيل ژاندارمري مقدور خواهد بود. ولي تشكيل ساير واحدهاي تأمينيه، يعني پليس، فعلا براي پايتخت لازم است و متدرجا در شهرهاي ديگر امكان خواهد داشت.» «3»
قره‌سوران چريكهاي موظف عشايري، نشان شير و خورشيد را بر كلاه تخم‌مرغي شكل خود نصب، و سلاح و قطار فشنگي با خود حمل مي‌كردند و تنها پس از استقرار مشروطيت، قانون امنيه دولتي به تصويب رسيد.
به اين ترتيب دسته‌اي به نام پليس، تشكيل شد كه با سرداري و كلاه‌پوستي و با نشان شير و خورشيد در كوچه‌ها و خيابانها گردش كرده و مراقب حفظ نظم بودند.
در سال 1297 ه يعني دو سال پس از تصدي كنت دومنت فورت، پليس تهران تشكيلاتي به شرح زير داشته است:
رئيس اداره جليله پليس: كنت دومونت فورت.
______________________________
(1). مجله راهنماي كتاب، شماره دي و اسفند 1352، ص 766.
(2). اعتماد السلطنه، المآثر و الآثار، تهران، 1307 ه، ص 120.
(3). د. اميني، تاريخ دو هزار و پانصد ساله پليس ايران، تهران، ص 25.
ص: 661
نايب كل اداره پليس: عباسقلي خان.
مستشار و صاحب‌منصب اول اداره پليس: عبد الحسين خان.
مستشار اداره پليس و رئيس مجلس تحقيقات و دعاوي: زين العابدين خان.
مستشار اداره جليله و رئيس محله سنگلج: ميرزا سعيد.
رئيس محله دروازه دولت: ميرزا محمد حسين.
رئيس محله چاله‌ميدان و عودلاجان: ميرزا محمد حسين خان.
رئيس محله بازار: ميرزا سيد احمد.
داروغه دار الخلافه: نايب حسن.
نايب كل اداره احتساب و مهندس شهردار الخلافه، ميرزا علي اشرف خان سرهنگ.
باقي اجزاء پليس از صاحب‌منصب و تا بين 394 نفر.
ناگفته نگذاريم كه در آن ايام، چون عبور و مرور شبانه از ساعت معيني ممنوع بود، اداره نظميه كلمه مخصوص را به نام اسم شب معمول كرد و آنرا روي ورقه‌اي مي‌نوشتند و به عنوان جواز عبور به اشخاص مورد نظر مي‌دادند. بعدها «بليط شب» كه عبارت از مقواي سفيدرنگي بود، به عنوان جواز عبور، مورد استفاده قرار گرفت و بيشتر اتباع بيگانه از آن استفاده مي‌كردند. «1»
در نمايشنامه‌ها و آثار فكاهي عهد قاجاريه، به فساد مأمورين شهرباني و غرض‌ورزي آنها اشاره شده است. از جمله در نمايشنامه بقال‌بازي در حضور، يكي از بازيگران نمايش به نام بابا خان آقا مي‌گويد: اين يكي ديگر مزه دارد: هرچه سردمدار و پفيوز و اوباش بي‌باشي كه از طفوليت دزد و حيز بودند كلجه (- نيم‌تنه نظامي) نظام و قداره و كلاه داد و اسمش را گذاشت فوج نظميه. آخر اي بي‌مروت بي‌انصاف، تا كي از براي استعمال همين لفظ نظميه كه تقليد خالي است، اين قدرها به دولت و جان و مال مردمان بيچاره بايد ضرر زد و يك فوج دزد را نظميه نام نهاده بر رعيت مسلط كرد؟
كريمخان- الحمدللّه كه از بركت اين فوج، بعد از اين جنده‌ها با قداره و كلاه نشاندار به خانه فاسقها تشريف خواهند آورد و چند برابر تشخص پيدا خواهند كرد از دولت سر مولانا. «2»
فردريچارد در سفرنامه خود وضع ظاهري يك نگهبان را چنين توصيف مي‌كند: ساعت يازده و چهل و پنج دقيقه نگهبان به ساعت خود نگاه مي‌كند و شروع به خميازه كشيدن مي‌كند در حالي كه دهان خود را تا سرحد امكان مي‌گشايد و صدايي از حلقوم خود خارج مي‌نمايد. وي اين كار را تا ساعت 12 همچنان ادامه مي‌دهد. «3»
در وضع مأموران انتظامي تا استقرار مشروطيت تغيير اساسي داده نشد. وكلاي دوره دوم
______________________________
(1). مجله بررسيهاي تاريخي، سال هفتم، ش 1، مقاله احسان اشراقي.
(2). از صبا تا نيما، پيشين، ج 1، ص 331.
(3). سفرنامه فردريچارد، پيشين، ص 11.
ص: 662
قسمتي از پليس تهران در 1328
ص: 663
مجلس شوراي ملي، براي بهبود وضع انتظامات شهرها و ايجاد سازمان جديد به سبك غرب، در سال 1330 هياتي از سوئد براي اداره شهرباني آوردند و به كمك آنان سازمان جديد شهرباني پايه‌گذاري شد. و از آن پس سازمانهاي وابسته به آن روزبه‌روز توسعه و وسعت يافت.
ايرج ميرزا در اواخر عهد قاجاريه به وضع اسف‌بار شهرداري كه در آن موقع بلديه گفته مي‌شد اشاره مي‌كند و از گل و لاي و گند و كثافاتي كه به هرسو پراكنده بود شكايت مي‌كند:
پر شد در و ديوار بلد از گل و از لاي‌كو خاك كه گويم به سرت اي بلديه
جز گه و گند و كثافت چيزي‌اندرين شهر نديدم بنده
هركجا شهر مسلمانان است‌از گُهُ و گند بود آكنده ... «1» آقاي دانشور جهانگرد ايراني ضمن توصيف مسافرت خود در كردستان، مي‌نويسد كه من دندان‌پزشكي را ديدم كه در دهان خود دنداني نداشت. علت را پرسيدم، جواب داد چند سال پيش رئيس شهرباني دندانش درد مي‌كرد، من براي درآوردن دندان او رفتم. برحسب تصادف قسمتي از دندان شكست و من هم انبر ريشه‌كش نداشتم. رئيس شهرباني به درد شديدي مبتلا شد و به دندان‌پزشك ديگري رجوع كرد. او چون وسيله داشت، ريشه را بيرون آورد. روز ديگر من بدبخت را رئيس شهرباني احضار كرد و دستور داد همه دندانهاي مرا از ريشه درآوردند. «2»
______________________________
(1). ايرج ميرزا، به اهتمام دكتر محجوب، ص 103.
(2). محمود دانشور، ديدنيها و شنيدنيهاي ايران، تهران، 1327، ج 2، ص 300.
ص: 665

فصل 6. ديوان اشراف و بريد

اشاره

ص: 667

ديوان اشراف و ديوان بريد سازمانهاي جاسوسي و اطلاعات و ارزش اجتماعي و سياسي آنها

وظايف ديوان اشراف و ديوان بريد

در دوران قرون‌وسطا ديوان اشراف و ديوان بريد، و تلاش و مراقبت دائمي منهيان و جاسوسان، در رسانيدن اطلاعات نظامي و سياسي و مالي، نقش و تأثير بسزايي در تثبيت و تحكيم قدرت حكومت مركزي داشت. نه تنها امرا و سلاطين ايران، بلكه خلفاي عباسي، با پيروي از روش سياستمداران ايراني، براي آنكه غافلگير نشوند و در مقابل امر انجام‌شده‌يي قرار نگيرند، عده‌يي از دختران و پسران مستعد و زيرك را تربيت مي‌كردند، و آنان را يا به عنوان غلام و كنيز و يا به نام منهي و مشرف به نقاط مختلف مملكت گسيل مي‌داشتند، تا فعاليتهاي گوناگون استانداران و مأموران مؤثر و برگزيده دولت، مخصوصا كارهاي مأمورين ديوان استيفا را مورد مراقبت قرار دهند و اعمال نيك و بد آنان، و تلاشهاي مخالفان و فئودالهاي محلي و ياغيان را، در كوتاهترين مدت در نامه‌هائي به نام «ملطفه» بنويسند و به وسيله سواركاران آزموده و مأموران ديوان بريد به حكومت مركزي يا «مشرف‌كل» اعلام دارند، تا دولت قبل از آنكه حادثه‌يي رخ دهد، در مقام چاره‌جويي برآيد، و به فعاليت مخالفان و بي‌تدبيري و ستمگري مأموران پايان بخشد.
به طوري كه استاد فقيد اقبال آشتياني نوشته است:
نامه‌رسان بريد (عهد صفويه)
ص: 668
ديوان اشرف در حقيقت در اداره اموال ديواني و ضبط محاسبات و جمع و دخل‌وخرج، مكمل ديوان استيفا بود و مشرف‌كل مملكت، مثل مستوفي كل، به هرولايت از جانب ديوان خود يك نفر مشرف نايب مي‌فرستاد كه حكم رئيس تفتيش كل مالي را داشته است. اين است صورت يكي از مثالهاي دولتي عهد سلاجقه در تعيين خواجه عميد الدين به نيابت اشراف جرجان.
خواجه عميد الدين كه در امانت‌گذاري و معرفت رسوم معاملات و دقايق محاسبات از اقران و اكفاء مميزست و در هنرمندي و خويشتن‌داري از اصحاب قلم به مازندران متفرد، نيابت ديوان اشراف ... فرموده شد كه جملگي آنرا در قلم گيرد و از قليل و كثير غافل نباشد و بر دخل‌وخرج وقوف يابد و نقير و قطمير از قلم خود فرونگذارد ... نسخت به ديوان اشراف مي‌فرستد ... فرمان چنان است كه عمال و متصرفان گرگان دام تمكينهم ... بي‌علم و معرفت او كاري نگذارند و تصرفي نكنند و همچنين نايب‌سراي رياست دام تمكينه بي‌حضور او قسمتي نكند و آنچه كرده است معلوم گرداند و جملگي گماشتگان از ترك و تازيك حرمت او موفور دارند. و شكر و شكايت او مؤثر و مسموع دانند. «1»
به طوري كه از فحواي كتب و منابع تاريخي بعد از اسلام برمي‌آيد، چه در دستگاه خلافت و چه در حكومتهاي محلي و مستقل ايران منهيان، مشرفان و جاسوسان غير از نظارت مالي، مكلف به كسب اخبار و اطلاعات سياسي نيز بوده‌اند و به اين ترتيب نقش مهمي در زندگي سياسي كشور داشتند. مؤلف كتاب تجارب السلف مي‌نويسد: قبل از آن‌كه مأمون طاهرين الحسن را به امارت خراسان برگزيند، با وزير خود احمد ابو خالد مشورت كرد. احمد اين سمت را براي طاهر تأييد كرد و از او نزد خليفه ضمانت نمود. پس از چندي طاهر راه عصيان سپرد و نام مأمون را از خطبه برانداخت. در اين موقع احمد به خادم خود كه به عنوان جاسوس و مأمور مخفي در دستگاه طاهر بود، دستور داد تا از زهري كه نزد خود داشت اندكي در غذاي طاهر ريزد.
او چنين كرد و طاهر درگذشت و نگراني خليفه مرتفع شد. جانشين او عبد اله بن طاهر با وجود خدماتي كه به دستگاه خلافت كرده بود، مورد عنايت مأمون نبود و خليفه از قيام او بيم داشت.
به همين مناسبت به كنيز جاسوسي كه بدو هديه كرده بود، دستور داد عبد اله را مسموم سازد.
ولي آن دختر كه عاشق بي‌قرار عبد اله شده بود، توطئه خليفه را بر وي آشكار ساخت.
همچنين در شرح‌حال عمرو ليث مي‌نويسند: «يكي از عادات عمرو ليث آن بود كه غلامي خرد خريدي ... و تربيت ايشان كردي. چون بزرگ مي‌شدند آن جماعت را به امرا بخشيدي، و دست از رعايت ايشان بازنمي‌داشت تا آن مماليك مجموع حالات مالكان خود را در خفيه به عرض مي‌رسانيدند. و چون امرا از قضيه غلامان بي‌خبر بودند، گمان مي‌بردند كه جمعي از جنيان ملازم پادشاه‌اند و او را از حال نهاني اعلام مي‌نمايند.» «2»
______________________________
(1). اقبال آشتياني، وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقي، به كوشش دانش‌پژوه و يحيي‌ذكاء، پيشين، ص 31 به بعد.
(2). روضة الصفا، ج 4، ص 18.
ص: 669

نقش مشرفان در عهد غزنويان‌

: به طوري كه از تاريخ بيهقي و ديگر منابع برمي‌آيد نقش مشرفان و منهيان در عهد غزنويان بسيار دقيق و حساس بود، امير منوچهربن قابوس مردي عاقبت‌انديش و مدبر بود، و دوستي خود را با خاندان غزنوي و امير مسعود براي بقاي دولت خويش لازم مي‌شمرد، و سرانجام براي راحتي خيال خود از مسعود تقاضاي امضاي عهدنامه دوستي نمود. مسعود نيز كه از امير محمد برادر خود بيمناك بود، براي حفظ موقعيت خود با اين عهد پيمان موافقت كرد. به طوري كه ابو الفضل بيهقي به تفصيل ياد كرده است، مسعود منشي خود را فرامي‌خواند و عهد و سوگندنامه‌اي را كه خود نوشته بود، به منشي مي‌دهد. منشي پس از قرائت عهدنامه، چون در آن رعايت سياست نشده بود، سخت بيمناك مي‌شود مسعود كه آثار ناراحتي را در ناصيه منشي خود مي‌بيند، از وي علت اضطراب و نگراني را سؤال مي‌كند. وي مي‌گويد ... امير محمود هشيار و بيدار و گربز (دلير) و بسياردان است و بر خداوند (يعني مسعود) نيز مشرفان و جاسوسان دارد، و بر همه راهها طلايه گذاشته است و گماشته، اگر كس را بجويند و اين عهدنامه بشناسند و به نزديك وي برند، از عهده اين، چون توان بيرون آمدن؟ امير گفت:
راست همچون اين است كه تو مي‌گويي ... سپس منشي او با توجه به سوءظن شديد سلطان محمود نسبت به مسعود، عهدنامه زير را به رشته تحرير درمي‌آورد: همي گويد مسعود بن محمود كه به ايزد و به زينهار ايزد و بدان خداي كه نهان و آشكاراي خلق داند كه تا امير جليل منصور منوچهر بن قابوس طاعت دارد و فرمانبردار و خراجگزار خداوند سلطان معظم ابو القاسم محمود باشد ... من دوست او باشم به دل و با نيت و اعتقاد، و با دوستان او دوستي كنم، و با دشمنان او مخالفت و دشمني، و معونت و مظاهرت خويش را پيش وي دارم و شرايط يگانگي به‌جاي آرم ...
پس از امضاي اين عهدنامه منوچهر با خيالي فارغ تا سال 420 كه حيات داشت، روزگاري به خوشي و راحتي سپري كرد.
ابو الفضل بيهقي هزار سال پيش در تاريخ پرارج خود به جاسوسان گوناگونيكه در لباسهاي مختلف در دربار سلاطين به فعاليت مشغول بودند اشاره مي‌كند. از جمله مي‌نويسد كه به محمود گزارش دادند كه مسعود در هرات، خانه مخصوصي براي عياشي خود ترتيب داده و به صورتهاي الفيه و شلفيه آراسته است ... از انواع گردآمدن با زنان همه برهنه ... محمود هرچند مشرفي داشت كه با اين امير فرزندش (يعني مسعود) بودي، پيوسته تا بيرون بودي با نديمان و انفاسش مي‌شمردي و آنها مي‌كردي (يعني به محمود گزارش مي‌داد)، مقرر بود كه آن مشرف در خلوت جايها نرسيدي، پس پوشيده بر وي مشرفان داشت از مردم چون غلام و فراش و پيرزنان و مطربان و جز ايشان كه بر آنچه واقف گشتندي بازنمودندي، تا احوال اين فرزند هيچ‌چيز بر وي پوشيده نماندي و پيوسته او را به نامه‌ها ماليدي (يعني گوشمالي مي‌داد) و پندها مي‌دادي كه وليعهدش بود و دانست كه تخت ملك او را خواهد بود و چنان‌كه پدر وي بر وي جاسوسان
ص: 670
داشت پوشيده، وي نيز بر پدر داشت، هم از اين طبقه كه هرچه رفتي بازنمودي، و يكي از ايشان نوشتكين خاصه خادم بود، كه هيچ خدمتگار به امير محمود از وي نزديكتر نبود ... نوشتكين كه از طرف مسعود نيز در دربار محمود جاسوسي مي‌كرد براي حفظ آبرو و حيثيت وليعهد، بي‌درنگ به خانه خود رفت و سواري زبردست برگزيد و از او خواست كه در شش روز و شش شب و نيم به هرات‌رود و نامه محرمانه او را به مسعود برساند. در اين نامه مسعود را از ماجرا آگاه كرده بود و به او هشدار داده بود كه ... خيلتاش سلطاني خواهد رسيد تا آن خانه را ببيند ... و قفلها بشكند.
امير اين كار را سخت زود گيرد ... در عين حال نوشتكين تا آنجا كه ممكن بود در اعزام جاسوس و تأمين ساز و برگ سفر تعلل كرد تا جاسوس خصوصي او هرچه زودتر به مسعود برسد و او را از جريان كارها واقف گرداند. به اين ترتيب قبل از آمدن خيلتاش سلطاني، مسعود نقشهاي عشرتگاه خصوصي خود را با گچ پوشانيد و مأمور مخصوص محمود آنچه ديده بود به سلطان اعلام كرد. پس امير محمود گفت: بر اين فرزند من دروغها بسيار مي‌گويند و ديگر آن جست‌وجويها فرابريد ... «1»

فعاليتهاي جاسوسي‌

به طوري كه اشاره شد، يكي از سازمانهاي بسيار دقيق و حساس آن عصر، سازمان اشراف و سازمان منهيان و جاسوسان بود كه به طور منظم در داخل و خارج كشور و در تمام مناطق مورد علاقه دولت مشغول فعاليت و كسب اطلاعات بود. در فرستادن اين مأموران، دقتهاي كافي مي‌شد. گاه جاسوس به صورت بازرگان، تاجر و گاهي به صورت درويش و گدا يا غلام و اسير، و زماني به صورت يك خدمتگزار يا آشپز به انجام مأموريت مشغول مي‌شد و اطلاعات حاصله را غالبا در «ملطفه» يا نامه كوچكي مي‌نوشت و در داخل عصا يا در اندرون موم يا پارچه‌اي مي‌پيچد و براي شخصيت موردنظر مي‌فرستاد. چنان‌كه بيهقي از قول سلطان مسعود مي‌نويسد ... امير گفت: آن ملطفه‌هاي خرد كه بونصر مشكان ترا داد و گفت آن را سخت پوشيده بايد داشت تا رسانيده آيد، كجاست؟ گفت: من دارم، و زين فروگرفت و ميان نمد باز كرد و ملطفه‌هاي در موم گرفته بيرون كرد و پس آن را از ميان موم بيرون گرفت. امير ... گفت: بخوان تا چه نبشته آمد.
مدارك تاريخي نشان مي‌دهد كه سلاطين و شاهزادگان هريك متقابلا در دستگاههاي يكديگر به وسايل و صور گوناگون جاسوساني مي‌گماشتند تا از جرياناتي كه له يا عليه آنان مي‌گذرد باخبر گردند. به طوري كه ابو الفضل بيهقي در تاريخ خود نوشته، محمود در دستگاه مسعود و مسعود در دربار محمود از بين غلامان و مطربان و فراشان و نديمان، چند تن را با وعده و وعيد وادار به جاسوسي مي‌كردند ... كه بر آنچه واقف گشتندي بازنمودي، تا از احوال اين فرزند (مقصود مسعود است) هيچ خبر بر وي (يعني سلطان محمود) پوشيده نماندي. «2»
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، به تصحيح دكتر فياض، پيشين، ص 145 به بعد.
(2). تاريخ بيهقي، به تصحيح دكتر فياض، پيشين، ص 145.
ص: 671
بيهقي در جاي ديگر، از اختلافاتي كه بين محمود و مسعود وجود داشته سخن مي‌گويد و مي‌نويسد كه يك‌بار غلامان و سران سپاه محمود، به مسعود مراجعه مي‌كنند و او را از سوءنيت پدر به وي آگاه مي‌سازند. و حتي مي‌گويند كه اگر مسعود موافقت كند وي را فروگيريم (يعني محمود را) ولي مسعود به آنان روي موافق نشان نمي‌دهد و مي‌گويد ... البته همداستان نباشيم ...
كه امير محمود پدر من است و من نتوانم ديد كه بادي تيز بر وي وزد، و مالشهاي وي مرا خوش است ... او خود پير شده است و ضعيف گشته ... من زندگي وي خواهم ... و از شما بيش از آن نخواهم كه چون او را قضاي مرگ باشد كه هيچ‌كس را از چاره نيست، در بيعت من باشد. و عبد الغفار را فرمود تا ايشان را سوگند داد و بازگشتند. «1» به گفته بيهقي سلطان مسعود در اعزام جاسوس و مراقبت در احوال مأمورين سياسي سخت استاد بود پس از آنكه سفير خليفه با تحف و هدايا و عهدنامه‌هاي سياسي راهي بغداد شد سلطان مسعود غير از مأمورين رسمي مردي منهي را پوشيده فرستاد كه بر دست اين قاصدان قليل و كثير هرچه رود بازنمايد و امير مسعود در اين باب آيتي بود بيارم چند جاي آنچه او فرمود در چنين كارها. «2»
به نظر استاد فقيد سعيد نفيسي ... ديوان اشراف مانند بازرسي كل كشور در روزگار ما بود.
مشرفان در همه كارهاي كارگزاران دولت نظارت داشتند. يك عده از مأموران ديوان اشراف را مشرف مي‌گفتند كه علنا به كارها مي‌رسيدند. عده ديگر را «منهي» و كار آنها را «انهاء» مي‌گفتند كه پنهاني اعمال و رفتار مأموران دولت را به پايتخت مي‌نوشتند. «3» اگر بگوئيم كه ديوان اشراف در آن روزگار كار سازمانهاي پليسي را انجام مي‌داد راه خطا نرفته‌ايم.
بار تولد مي‌نويسد: كلمه «اشراف» به معني تحت اللفظي مراقبت از نقطه‌اي بلند است و مشرف مراقب. به گفته نظام الملك بايد آنچ به درگاه رود او مي‌داند، و به وقتي كه خواهد و حاجت افتد، مي‌نمايد. و اين كس بايد كه از دست خويش به هرشهري و ناحيتي نايبي فرستد.
در تأليف بيهقي، مشرفان را در رديف مستوفيان: خزينه‌داران نام برده‌اند كه از اموال دربار صورت برمي‌داشتند. و از اينجا چنين استنتاج توان كرد كه نظارت و مراقبت مشرفان بيشتر در مورد وجوهي كه مختص نگهداري بود، اعمال مي‌گشته است «4» از ديرباز جاسوسي و اشراف و مراقبت در احوال ديگران عملي ناروا و مذموم بود و غالبا مردان باشخصيت به اين كار تن نمي‌دادند.
بيهقي در جملات زير به اين معني اشاره مي‌كند: ... يك چيز خطا كرد كه وي را بفريفتند، تا بر خداوندش مشرف باشد. و فريفته شد به خلعتي ... مشرفي بكرد و خداوندش در دلو شد (يعني از پاي درآمد)، و او نيز. چاكرپيشه را پيرايه بزرگتر از راستي نيست.
در تاريخ بيهقي مكرر از مشرفان و فعاليتهاي جاسوسي آنها در محيط دربار و زواياي مختلف كشور سخن به ميان آمده است: «و شغل درگاه همه بر حاجب غازي مي‌رفت كه
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، به تصحيح دكتر فياض، ص 162.
(2). همان كتاب ص 390.
(3). تاريخ خاندان طاهري، پيشين، ص 324.
(4). تركستان‌نامه، پيشين، ص 497.
ص: 672
سپاه‌سالار بود ... و كدخدايش سعيد صراف در نهان بر وي مشرف بود كه هرچه كردي پوشيده بازنمودي.» «1»
دكتر محمد علي اسلام ندوشن در يادنامه ابو الفضل بيهقي از رواج بازار جاسوسي در عهد سلطان مسعود سخن مي‌گويد و از جمله مي‌نويسد: خادم به مخدوم خيانت مي‌كند، آن‌گونه كه در مورد سعيد صراف پيشكار نمازي و طغرل، حاجب امير يوسف مي‌بينيم، كه هردو به جاسوسي خداوندگار خود گمارده شده‌اند و سرانجام سر آنها را بر باد مي‌دهند. بيهقي كار طغرل را با اين عبارت تاثرانگيز بيان مي‌كند: «يوسف چه دانست كه دل و جگر معشوقش بر وي مشرف‌اند.» «2»
رفتار مخدوم نسبت به خادم نيز به از اين نيست. نحوه توقيف علي قريب و اريارق از جانب مسعود، شاهد اين معناست. نخست هردو را مي‌نوازد و به لطف خود فريفته مي‌كند تا خوب غافل شوند، آن‌گاه با غدر و تزوير به دستگيري آنان فرمان مي‌دهد. تمام درهاي دستگاه، بر پاشنه جاسوسي مي‌چرخد. هيچ‌كس ايمن نيست.
بيهقي در حق سلطان مي‌گويد: «در اين باب آيتي بود.» (يعني در باب گماردن جاسوس «3»

شغل بريدي و اشراف‌

شغل بريدي و اشراف در دستگاه حكومت غزنويان اهميت فراوان داشت، ليكن به گفته بيهقي كار اشراف مهمتر و حساس‌تر بود: «اين خداوند (مسعود) بريدي بدو داد، و اشراف كه مهمتر بود به بو القاسم ...» «4»
بيهقي در موارد مختلف به نقش منهيان و فعاليت آنان در رسانيدن اخبار اشاره مي‌كند وي ضمن وقايع رمضان 426 ه مي‌نويسد: «... آن منهيان كه بودند پوشيد به نسا نامه‌هاي ايشان رسيد و نبشته بودند كه چندان آلت و نعمت و ستور و زر و سيم و جامه و سلاح و تجمل به دست تركمانان افتاد كه در آن متحير شدند و گفتي كه باورشان نيايد كه چنين حال رفته است.» «5»
گاه مقام و موقعيت اميران و استانداران در گرو گزارش منهيان بود بيهقي در مورد حاجب بزرگ سباشي امير خراسان و نگراني سلطان مسعود از طرز كار او چنين مي‌نويسد: «... امير سخت مقصر مي‌دانست حاجب را بر لفظ او پيوسته مي‌رفت كه او اين كار را برنخواهد گزارد و امير خراسان او را خوش آمده است او را بايد خواند و سالاري ديگر بايد فرستاد ... و اين بدان مي‌گفت كه نامه‌هاي سعيد صراف كدخداي و منهي لشكر پيوسته بود مي‌نبشت كه «حاجب شراب نخوردي» اكنون سالي است كه در كار آمده است و پيوسته مي‌خورد و با كنيزكان ترك ماهروي مي‌غلطد و خلوت مي‌كند و به هروقتي لشكر را سرگردان مي‌دارد ...» «6»
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، ص 167.
(2). تاريخ بيهقي، پيشين، ص 250.
(3). يادنامه بيهقي، دكتر اسلامي (ندوشن) پيشين، ص 5.
(4). تاريخ بيهقي، به تصحيح دكتر فياض، ص 635.
(5). همان ص 636.
(6). همان، ص 706.
ص: 673
در دستگاه سلطنت «وكيل‌در» موقعيت ممتازي داشت بيهقي مي‌نويسد: «و ملطفه‌يي از صاحب بريد ري رسيد از آنكه بو المظفر حبشي معزول گشت از شغل بريدي و كار ببونصر دادند و اين آزادمرد به روزگار امير محمود رضي اله عنه وكيل‌در اين پادشاه بود رحمة اله عليه و بسيار خطرها كرد و خدمتهاي پسنديده نمود و شيرمردي است ...» «1»
ناگفته نماند كه اشراف در كار ديگران و جاسوسي از ديرباز عملي مكروه و زشت بود و افراد باشخصيت به اين شغل پست تن نمي‌دادند.
در تاريخ بيهقي مي‌خوانيم كه «روزي سلطان مسعود از بونصر مشكان نام دبيران مي‌خواهد و عبيد اللّه، و بو الفتح حاتمي را كه در اين كار استادي و مهارت داشتند از اين شغل بركنار مي‌كند، چون بونصر با شگفتي علت تغيير اين شغل را مي‌پرسد مسعود در پاسخ مي‌گويد: اين دو تن در روزگار گذشته مشرفان بوده‌اند از جهت‌سرا در ديوان تو امروز ديوان را نشايند- بونصر گفت بزرگا غبنا كه اين حال امروز دانستم. امير گفت اگر پيشتر مقرر گشتي چه كردي؟ گفت هردو را از ديوان دور كردمي كه دبير خائن به كار نيايد امير بخنديد و گفت اين حديث بر ايشان پديد نبايد كرد كه غمناك شوند ...» «2»
ضمن وقايع سال 421 ه ابو الفضل بيهقي مي‌نويسد: «امير (مسعود) آواز داد عبد اللّه را، عبد اله از صف پيش آمد، امير گفت به ديوان رسالت مي‌باشي؟ گفت مي‌باشم گفت چه شغلي داشتي به روزگار پدرم؟ گفت صاحب بريدي سرخس، گفت همان شغل به تو ارزاني داشتيم ...
عبيد اله زمين بوسه داد و به صف باز رفت.
پس بو الفتح حاتمي را آواز داد، پيش آمد، امير گفت مشرفي مي‌بايد بلخ و تخارستان را، وافي و كافي و ترا اختيار كرده‌ايم، و عبدوس از فرمان ما، آنچه بايد گفت با تو بگويد، وي نيز زمين بوسه داد و به صف باز شد.
پس بونصر را گفت كه منشور بايد نبشت اين دو تن را تا توقيع كنيم ... دو منشور نبشته آمد و به توقيع آراسته گشت.
صاحب بريدي سيستان كه در روزگار پيشين به اسم، حسنك بود، شغلي بزرگ با نام، به طاهر دبير دادند و صاحب بريدي قهستان، ببو الحسن عراقي، و در آن روزگار ... مشاهره همگان هر ماهي هفتاد هزار درم بود ...» «3»
بيهقي با قلم تواناي خود داستان جاسوسيهاي طغرل را در دستگاه امير يوسف (برادر سلطان محمود) بيان مي‌كند و نشان مي‌دهد كه طغرل كه غلامي زيبا در دستگاه محمود بود، چون مورد توجه يوسف قرار گرفت از طرف سلطان محمود به او بخشيده شد و امير يوسف كه سخت دلباخته او بود به وي نيكوئيها كرد و او را حاجب و نديم و واقف اسرار خود گردانيد، غافل از
______________________________
(1). همان، ص 605
(2). بيهقي، به تصحيح دكتر فياض، ص 176.
(3). تاريخ بيهقي، به تصحيح دكتر فياض، ص 177 به بعد.
ص: 674
آنكه مسعود او را به مال و مقام فريفته بود، تا در دستگاه مخدوم خود، به نفع مسعود جاسوسي كند، بيهقي مي‌نويسد «... در نهان حاجبش را طغرل، كه وي را عزيزتر از فرزندان داشتي بفريفتند به فرمان سلطان، و تعبيه‌ها كردند تا بر وي مشرف باشد و هرچه رود مي‌بازنمايد تا ثمرات اين خدمت بيابد، به پايگاهي بزرگ كه يابد و اين ترك ابله ... ندانست كه كفران نعمت شوم باشد ... و يوسف چه دانست كه دل و جگر و معشوقش بر وي مشرف‌اند؟»
سرانجام در سفر غزنين بين مسعود و يوسف ملاقاتي دست مي‌دهد و شبي از شبها او را با عبدوس و طغرل كافر نعمت روبرو مي‌كنند و به قلعه سگاوند مي‌برند، بيهقي كه ناظر اين وقايع دلخراش بود مي‌نويسد: «امير يوسف را ديدم كه بر پاي خاست و هنوز كلاه و موزه و كمر بود و پسر را در آگوش گرفت و بگريست و كمر باز كرد و بينداخت ... و طغرل را گفت: شاد باش اي كافر نعمت از بهر اين ترا پروردم و از فرزند عزيزتر داشتم تا بر من چنين ساختي ... برسد به تو آنچه سزاوار آني ...» بيهقي مي‌نويسد «گفته امير يوسف به حقيقت پيوست طغرل از عمر خود طرفي نبست و در جواني با ناكامي و رسوائي درگذشت.» «1»

يك گزارش محرمانه تاريخي‌

چنان‌كه در صفحات پيش ديديم يكي از سازمانهائي كه در عهد غزنويان به نحوي شايسته وظيفه خود را انجام مي‌داد، ديوان بريد و ديوان اشراف بود. جالب توجه است كه مأمورين مخفي يعني منهيان و جاسوسان مسعود به حكايت تاريخ بيهقي تا آخرين روزهاي حيات او به اسرع اوقات اطلاعات لازم به وي ابلاغ مي‌كردند ولي اين سلطان مستبد و ميگسار، به اندرز ناصحان گوش نمي‌داد و غالبا در جهت خلاف مصالح خويش پيش مي‌رفت، بيهقي ضمن توصيف رويدادهاي هفتم ماه رمضان 421 ه مي‌نويسد: «... ملطفه‌هايي منهيان آوردند كه چون خبر رسيد از سلطان كه از سرخس برفت رعبي بزرگ برين قوم (يعني سلجوقيان) افتاد و طغرل، اعيان را گرد كرد و بسيار سخن رفت ...».

جلسه مشورتي سران سلجوقي‌

«آخر گفتند طغرل را كه مهتر ما تويي، بر هرچه صواب ديدي ما كار كنيم، طغرل گفت ما را صواب آن مي‌نمايد كه بنه پيش كنيم و سوي دهستان رويم و گرگان و آن نواحي بگيريم كه تازيكان سبك‌مايه و بي‌آلت‌اند، و اگر آنجا نتوانيم بود به ري برويم كه ري و جبال و سپاهان ماراست و به هيچ حال پادشاه به دم ما نيايد، چون، ما از ولايت او رفتيم كه اين پادشاهي بزرگ است و لشكر و آلت و عدت و ولايت بسيار دارد و پايان جنگ ما بدانست و از دم ما بازنخواهد گشت و ما مي‌دانيم كه درين زمستان چند رنج كشيديم ... همگان گفتند اين پسنديده‌تر راي باشد و برين كار بايد كرد.
داود هيچ نگفت، وي را گفتند كه تو چه گوئي؟ گفت آنچه مي‌گفتيد و قرار داديد چيزي نيست به ابتدا چنين نبايست كرد و دست به كمر چنين مرد نبايد زد، امروز كه زديم و از ما بيازرد
______________________________
(1). بيهقي، به تصحيح دكتر فياض، ص 325 به بعد.
ص: 675
و جنگها رفت و چند ولايت او خراب كرديم تا جان ببايد زد، كه اگر او را زديم بر همه جهان دست يابيم و اگر او ما را زد ازين فرار دور نمائيم ... و بدانيد كه اگر دستي نازده برويم انديشد اين پادشاه كه ما بترسيديم و بگريختيم و دم ما گيرد و به نامه همه ولايت‌داران بر ما آغاليدن گيرد و ناچار دوست بر ما دشمن شود، و اين قحط كه بر ما بوده است و امروز نيز هست ايشان را همچنين بوده است و هنوز هست چنانكه از اخبار درست ما را معلوم گشت ... اين عجز است مر او را نبايد ترسيد، يبغو و طغرل و يناليان و همه مقدمان گفتند اين راي درست‌تر است، و بنه گسيل كردند ...» «1» به اين ترتيب سران سلجوقي، تصميم نهايي خود را داير به تعرض و پيش روي اعلام كردند ولي مسعود از اين اطلاعات گرانبها براي سروسامان دادن به وضع آشفته خويش استفاده نكرد. نظام الملك نيز به اهميت كار مشرفان در فصل نهم كتاب خود اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «كسي كه بر وي اعتماد تمام است، او را اشراف فرمايند تا آنچه به درگاه رود او مي‌داند و به وقتي كه خواهند و حاجت افتد مي‌نمايد. و اين كس بايد كه از دست خويش به هر ناحيتي و شهري نايبي فرستد سديد و كوتاه‌دست تا اعمال و اموال را تيمار دارد و آنچه رود از اندك و بسيار به علم باشد، نه چنان‌كه به سبب مشاهره و مزد ايشان باري بر رعيت افتد و به تازگي رنج به حاصل شود. و ايشان را آنچه به كار آيد از بيت المال بدهند تا ايشان را به خيانت كردن و رشوه ستدن حاجت نيفتد. و اين فايده كه از راستي كردن ايشان حاصل شود ده چندان و صد چندان مال باشد كه بديشان دهند به دقت خويش.» «2»

لزوم اعزام بازرس مخفي‌

: نظام الملك در فصل سي و هفتم توصيه ميكند براي كشف حقيقت و آشنا شدن با رفتار حقيقي مقطعان و احوال كشاورزان، بهتر آن‌ست كه ... ناگاه يكي از خواص كه كسي او را گمان نيفتد كه او را به چه شغل مي‌فرستند، به بهانه، آنجا فرستادن تا يك دو ماه در آن ناحيت گردد و حال شهر و روستا و آباداني و ويراني ببيند و از هركس آنچه مي‌گويند در معني مقطع و عامل بشنود و خبر حقيقت بازآرد. «3»
در دايرة المعارف فارسي، ديوان اشراف چنين تعريف شده است: لفظ اشراف كه در عربي به معني از بالا به فرود نگريستن است، تا حدي وظيفه مشرف را معلوم مي‌دارد. اين وظيفه به قول مؤلف سياست‌نامه (فصل نهم) عبارت از اين است كه مشرف آنچه به درگاه رود مي‌داند و به وقتي كه داند و حاجت افتد، مي‌نمايد. «4»
رئيس ديوان در هرشهري و ناحيه‌اي نماينده و نايبي داشته است نرشخي در تاريخ بخارا ديوان اشراف را در رديف ديوانهاي دهگانه بخارا نام برده است. از عبارت بيهقي كه در ذكر تجديد وزارت خواجه حسن ميمندي نام مشرفان درگاه را به مناسبت در رديف خازنان سلطان آورده
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، ص 826.
(2). در دايرة المعارف فارسي سياستنامه، به اهتمام هيوبرت، پيشين، ص 78.
(3). همان، ص 168.
(4). دايرة المعارف فارسي، پيشين، ص 155.
ص: 676
پيداست كه امور دستگاه وزارت نيز از اشراف و نظارت آنان خارج نبوده است. از دوره صفويه به بعد، مشرف معني محدودتري پيدا مي‌كند. چنان‌كه در آثار عهد صفويه القاب «اشراف طويله» و «مشرف خزانه» در بين عناوين ديده مي‌شود، و در اين اواخر به معني مباشر و كسي كه بهره مالكانه را از رعيت مي‌گيرد اطلاق شده است.
به طور كلي دستگاه جاسوسي در عصر غزنويان بسيار وسيع و قوي بود. ولي سلاطين سلجوقي به سازمان بريد و ديوان اشراف توجه چنداني نداشتند. برتلس در شرح حال ناصرخسرو، به سازمان جاسوسي آن دوران اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «بنداري در ذكر فتنه اسماعيليان در آخر قرن يازدهم (يعني دعوت جديد)، از قول انوشيروان وزير سلجوقي، موجباتي را كه باعث چنين بدبختي براي كشور شد، ياد مي‌كند. به عقيده انوشيروان، چون سلجوقيان دستگاه «صاحب بريد» نداشتند، حسن صباح و ياران اسماعيلي توانستند در طي ساليان دراز، دست به تبليغات سري بزنند و در خفا، آن همه شورش و آشوب را برپا نمايند. اين شبكه جاسوسان (كه آنها را صاحب خبر و مشرف هم مي‌گفتند) به واسطه تضادي كه در اصل استبداد اشرافي عباسيان و غزنويان پديد آمده بود به وجود آمد، از يك‌سو مالكيت عمده را بر اراضي بسط و گسترش مي‌داد و از سوي ديگر مي‌كوشيد حقوق و امتيازات اشراف صاحب زمين را محدود سازد. سلاطين غزنوي هميشه سازماني از عمال سري خود داشتند كه بر اوضاع مالي و كشاورزي كشور و وصول و ايصال خراج و خزانه و حسن عمل كارگزاران دولت و مردم نظارت مي‌كرد.
دربارياني مانند بيهقي اهميت فراواني براي اين سازمان قايل بودند و توصيه مي‌كردند كه به جاسوسان رسمي حقوق گزاف داده شود تا به دولت وفادار بمانند و پياپي خبر برسانند. سيستم جاسوسي در عهد غزنويان سرتاسر كشور را فراگرفته بود.
بنداري گويد: نظام الملك الب‌ارسلان را اندرز مي‌داد كه همچون شهرياران پيشين سيستم جاسوسي را در كشور برقرار نمايد. اما الب‌ارسلان به واسطه نجابت فطري كه داشت، اين پيشنهاد را رد كرد ... به نظر برتلس از ميان رفتن شغل صاحب بريد در عهد سلجوقيان، تنها نتيجه ظاهري عدم تمركز دولت بود. تعطيل دستگاه جاسوسي خود به خود نمي‌توانست به تجديد فعاليت اسماعيليان و شورش آخر قرن يازدهم منجر گردد.» «1»
... با اين همه فرمانروايان سلجوقي اگرچه شبكه جاسوسي نداشتند و چون محمود به قتل عام ملحدان اهتمام نمي‌ورزيدند، هرگز نمي‌توانستند موفقيتهاي حجت يعني پيشواي فرقه اسماعيلي را ناديده بگيرند. چنان‌كه بارها ناصرخسرو از زجر و آزارهايي كه از عمال حكومت سلجوقي ديده، در ديوان خود ياد مي‌كند.
______________________________
(1 و 2). ي. برتلس ناصرخسرو و اسماعيليان، ترجمه آرين‌پور، بنياد فرهنگ، تهران، ص 132 به بعد.
ص: 677 بر من چرا گماشته خيره‌چندين هزار مست برآشفته؟
من رانده ز خانمان به دينم‌زينست عدو دو صد هزارم «1» نويسنده راحة الصدور در تاريخ آل سلجوقيان تا حدي به مسئوليت و نقش رسولان و منهيان در ديگر كشورها اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «... چون پادشاه از كار دشمن آگاه نبود تدبير او نتواند.
و چنانك حال خود مضبوط دارد، از حال دشمن باخبر بايد بود، كه شطرنج‌باز چندانك بازي خويش بيند، بازي خصم را هم نگرد. و اسباب ظفر و پيروزي دشمن بسيار است، يكي اميد غنيمت كه در دل سپاه افتد، دوم كينه كه در سينه لشكر به غايت رسد، سوم ترس و بيم كه در دل سپاه دشمن افتد و چهارم اميد صلح كه نيتهاي ايشان سست كند و كينه‌ها كم گرداند، پنجم كه رسولي عاقل و سخندان برود اگر روي آشتي بيند به نهان لشكر، جانبين، از دشمني آشتي خواهد تا او بد نيت شود و از كارها تغافل زند و نهانش خلاف آشكار شود. و رسول نبايد كه سليم‌طبع و شرمگين بود يا مي دوست يا خواسته دوست، پارسا و سخنگوي و دوست شاه بايد تاز شمار لشكر دشمن و نيك و بد و دخل و خرج او برسد و معلوم گرداند و دشمن را بترساند و بر زبان براند كه پادشاه مي‌گويد من نمي‌خواهم كه سبب فتنه و خون ريختن من باشم، نيز نمي‌دانم كه ترا آموخت كه مرا دشمن‌گيري، كه بزرگان گفته‌اند دانا آن بود كه دشمن را دوست كند، نه دوست را دشمن. و من از آنهايم كه مرا دشمن خويش نبايد كردن كه مرا سپاه كامگار و خواسته بسيار است و دستوران دانا و مبارزان توانا دارم. اگر دشمن از اين سخن خشم گيرد ... از هنر و دانش او آمن باش كه خشم انديشه ببرد و كارها بر انديشه باز توان يافت و از بسياري عدد باك مدار كه بزرگان گفته‌اند از دشمن هم‌پشت ترس، نه از دشمن بسيار ...» «2»

رسيدگي به وضع ديوان استيفاء مرو

: چنان‌كه گفتيم مأموران ديوان اشراف گاه امور مالي را مورد بازرسي قرار مي‌دادند. در عهد سلطان سنجر ظاهرا وضع ديوان استيفاء در ناحيه مرو و توابع آن، چنان‌كه بايد رضايت‌بخش نبود. به همين علت براي رسيدگي به وضع مالي آن خطه، مردي به نام «زين الدين» در سال پانصد و چهل و سه به مرو گسيل مي‌شود تا مأمورين او، بوضع مالي رسيدگي كنند و حساب آنجا روشن شود. در فرمان چنين مي‌خوانيم «... دخل و خرج در قلم آرد و حسابهاي گذشته به احتياط بازبيند، و اگر چيزي از قلم فروشده باشد يا خيانتي رفته، تدارك آن واجب شناسد. فرمان چنان است كه همه جوانب بر احترام و اعزاز و اكرام زين الدين مستوفر باشند و كافه وكلاء عمال و متصرفان اسباب و معاملات زعما و رعايا، مستوفي نايب زين الدين را دانند ... همه راي ما بر قلم او دانند ...» 3
همچنين در اين منشور نيابت ديوان اشراف گرگان يا جرجان در عهد سنجر به خواجه عميد الدين واگذار شده.
______________________________
(1). راحة الصدور، پيشين، ص 217 به بعد.
(2). اسناد تاريخي، ثابتي، پيشين، ص 42.
ص: 678
و از او خواسته‌اند كه بر دخل خرج وقوف يابد و نقير و قطمير از قلم فرونگذارد و محصول و مصروف به تفصيل و نسخت آن به ديوان اشراف فرستد ... فرمان چنان است كه «عمال و متصرفان گرگان دام تمكينهم بر توفير و احترام مستوفر باشند و بي‌علم و معرفت او كاري نگذارند و تصرفي نكنند ... گماشتگان ترك و تازيك حرمت او موفور دارند و شكر و شكايت مؤثر و مسموع دارند.» «1»
در كتاب التوسل الي الترسل كه در عهد علاء الدين تكش خوارزمشاه نوشته شده در منشوري كه به نام تاج الدين علي‌موجود است، ضمن تعاليم گوناگون چنين مي‌خوانيم: ... فرموديم تا پيوسته منهيان و جاسوسان به اقصي بلاد آن طرف روانه دارد و همواره از اخبار واردان آن جانب پرسان و از هجوم حوادث ترسان، تا از عقيدت دوستان باخبر و از مكيدت دشمنان برحذر تواند بود و در كل احوال با شمول استقامت و حصول استقامت طريق تيقظ و تحفظ سپرد و ثبات عزم بر تقديم ابواب حزم از واجبات شمرد تا پيوسته از عواقب غفلت معصوم باشد و به بيداري و هوشياري موسوم كه ناگاه و العياذ باللّه در مصالح ملك فتقي كه رتق آن دشوار دست دهد حاصل نيايد، چه تدبير مصالح و ترتيب مهمات و احتياط و انديشه در كارها، آن‌وقت بايد كرد كه دستگاه فراخي دارد نه آن‌گاه كه موزه انديشه به پاي خرد تنگ آيد و جز بهانه حواله تقدير، در خزانه و تدبير نقدي نماند ... «2»
جرجي زيدان مي‌نويسد:
«عباسيان در اجراي نقشه خود از جاسوسان و خبرچينان كمك مي‌گرفتند. هريك براي ديگري جاسوس مي‌گماشتند. خليفه براي وزيران و وزيران براي خليفه، هر دو براي سرداران و سرداران براي هرسه جاسوس مي‌گماشتند، اين جاسوسان بيشتر از ميان غلام‌بچه‌ها و كنيزكان و هم‌خوابه‌ها انتخاب مي‌شدند خلفا غالبا براي فرزندان و وليعهدان خويش جاسوس داشتند، و آنها هم براي خليفه جاسوس مي‌گماشتند. چنان‌كه مسرور خادم، براي مأمون نزد هارون جاسوسي مي‌كرد جبرائيل بن بختشوع پزشك هارون جاسوس امين بود، و حتي براي هارون چنان‌كه گفتيم، نفس‌شماري مي‌كردند. همين‌كه هارون به بغداد برگشت، جاسوساني بر عمويش ابراهيم گماشت كه تمام گفته‌هاي او را شوخي و جدي، خبر مي‌آوردند. پس از وي كه دولت عباسي رو به انحطاط رفت، بر شمار جاسوسان، چنان‌كه معمول است افزوده گشت. خليفه‌ها بر وزيران و وزيران بر خليفه، و هردو بر واليان مأموريني مي‌گماشتند كه به نام اصحاب بريد (خبرچينان) مشهور بودند. از آن گذشته، كنيزان و غلامان و خدمتگزاران و سازندگان و نوازندگان و غيره نيز جاسوسي مي‌كردند. زيرا دستگاه دولتي رو به فساد و انحطاط مي‌رفت و هريك از ديگري بيم داشت، تا آنجا كه مأمون براي هريك از مأمورين خود يك يا چند جاسوس گماشته
______________________________
(1). همان، ص 40.
(2). التوسل الي الترسل، به تصحيح احمد بهمنيار، پيشين، ص 41.
ص: 679
بود و از هرگناهي جز سه گناه يعني تعرض به ناموس و اسباب‌چيني براي امور كشور و كشف اسرار، صرفنظر مي‌كرد. ولي مرتكبين آن سه گناه را به سختي كيفر مي‌داد، در نتيجه اين سياست ... هنوز هم كسي نتوانسته است كه با ذكر سند علت سقوط برمكيان را ثابت كند، و آنچه گفته شده از روي حد سياتست ...» «1» نه تنها در جهان اسلامي، بلكه در تمدنهاي قديم غرب از جمله در امپراتوري روم نيز جاسوسان نقش مهمي داشتند.
گيبون مورخ نامدار، ضمن توصيف وقايع مربوط به سالهاي 300 تا 500 ميلادي از نقش جاسوسان در امپراتوري روم سخن مي‌گويد و مي‌نويسد «پس از آن‌كه شبكه راههاي ارتباطي كشور اصلاح شد، پيكهاي امپراتور از قدرت خود سوءاستفاده كردند. مردم آنها را ديدگان شهريار و آلت تنبيه خلق ناميدند. در دوره زمامداران ضعيف النفس، عده اين پيكها به رقم شگفت‌انگيز ده هزار نفر رسيد. آنها مي‌توانستند هربيگناهي را كه خشم ايشان را برانگيخته يا حق السكوت كافي نپرداخته بود، به خاك سياه بنشانند و هريك از رعايا در وحشت آن بود كه او را از دورافتاده‌ترين نقاط سوريه يا بريتانيا با غل و زنجير به دربار ميلان يا قسطنطنيه گسيل دارند تا در آنجا در مقام مدافعه از جان و مال خويش به اتهامات اين خبرچينان بدانديش كه از هرگزندي مصون بودند پاسخ گويد ...» گيبون در جاي ديگر مي‌نويسد: «لشكر عظيمي از جاسوسان و سخن‌چينان و مباشران كه به امر كنستانتيوس براي آسايش خاطر يك نفر، در بر هم زدن آرامش خاطر ميليونها، استخدام شده بودند، به فرمان جانشين كريم الطبع وي (ژوليان) از كار بركنار شدند.» «2»
چنانكه گفتيم در دستگاه خلافت اموي و عباسي نيز بازار اشراف و جاسوسي رواجي تمام داشت.

عبد الحميد، پيشنهاد مروان را با حيثيت اجتماعي خود معارض ديد

: مسعودي مي‌نويسد: «وقتي مروان از زوال دولت بني اميه اطمينان يافت، به عبد الحميد دبير خود گفت:
لازم است كه با دشمن من نزديك شوي و وانمايي كه به من خيانت كرده‌اي، چون به ادب تو علاقه دارند و به نويسندگي تو محتاجند، نسبت به تو بدگماني نخواهند كرد. اگر توانستي مرا در زندگي فايده رساني وگرنه از پس مرگم، زن و فرزندم را حمايت كني. عبد الحميد گفت: اين‌كه مي‌گويي براي تو سودمند، اما براي من قبيح است. من صبر مي‌كنم تا خدا فيروزي بيارد، يا با تو كشته شوم. و شعري خواند كه مضمون آن چنين است: وفا در دل داشته باشم و خيانت نمودار كنم پس چه عذري خواهم داشت كه مردم به ظاهر بپذيرند؟» «3»
علي بن يعقوب حكايت مي‌كند كه مهدي خليفه يك بار مرا نزد خود فراخواند. قصر خليفه
______________________________
(1). جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 4، ص 20.
(2). تاريخ گيبون، پيشين، ص 268 و 341.
(3). مروج الذهب، پيشين، ج 2، ص 252.
ص: 680
سخت باشكوه بود و كنيزك بسيار زيبايي در مجلس او بود، خليفه پرسيد اي يعقوب اين مجلس را چون مي‌بيني؟ من زبان به مدح گشودم. خليفه گفت «اين مجلس را با فرش و اواني و اين كنيزك به تو بخشيدم». من از وي سپاسگزاري كردم. آن‌گاه گفت: «مرا به تو حاجتي است». گفتم فرمان‌بردارم سپس گفت: دست بر سر من نه و سوگند بخور به موجب فرموده، عمل نمايي، قسم ياد كردم. چون مطمئن شد، صد هزار درهم ديگر به من داد و گفت: «فلان علوي را مي‌خواهم از ميان برگيري و مرا از دغدغه مخالفت او بازرهائي» فرمان داد تا علوي را به من سپردند و كنيزك و آنچه به من بخشيده بود به خانه بردم و علوي را پيش خود طلبيده با وي در تكلم آمدم. و الحق مردي ديدم كه از وي خردمندتر و نيكوسخن‌تر نديده بودم. در اثناي محاوره با من گفت: «اي يعقوب من مردي‌ام از فرزندان دختر پيغمبر (ص)، تو روا مي‌داري كه فرداي قيامت به خون ما مأخوذ باشي؟» گفتم «لا و اللّه، اما بگوي كه چه مي‌بايد كرد؟» گفت آن‌كه با من نكويي كني و مرا به جايي گسيل فرمايي كه از خوف جان ايمن شوم ... پس از پايان مواضعه، علوي با دو رفيق خود به محلي روان شدند. آن كنيزك زيبا كه به مأموريت جاسوسي به منزل يعقوب آمده بود، ما وقع را به خليفه اعلام كرد. روز ديگر خليفه يعقوب را فراخواند و گفت: «ماموريت خود را انجام دادي؟» وي گفت: «بلي.» آن‌گاه خليفه گفت: «اي غلام مردمي را كه در اين خانه‌اند، بيرون آر!» غلام در خانه گشاده علوي و دو رفيق او را نزد من آوردند و من متحير شده از پاي درافتادم. «1»
به طوري كه ديديم، در آغاز جنبش اسلامي پيشواي اسلام براي وقوف از فعاليتهاي سياسي و نظامي مخالفين خود، به خصوص قوم قريش، همواره يك يا چند تن از مؤمنين و دوستان وفادار خود را به قصد جاسوسي نزد مخالفين مي‌فرستاد و از نقشه‌ها و تدابير مخالفين خود قبلا، باخبر مي‌شد و براي خنثي كردن نقشه آنها تلاش و اقدام مي‌نمود. استفاده از جاسوسان در دوره‌هاي بعد، يعني در عصر بني اميه و بني عباس نيز دوام يافت. به عنوان نمونه حكايت زيرا را كه منسوب به عهد عباسيان است، ذيلا نقل مي‌كنيم:

گدايي كه جاسوسي مي‌كرد

: «قاسم بن عبد اله وزير معتضد كه مردي كاردان و عالم بود، به شراب و لهو و لعب علاقه فراوان داشت و مي‌كوشيد تا از مجالس عيش و نوش او احدي باخبر نشود. يك‌بار از نيم‌روز تا نيم‌شب با كنيزان و مطربان به لهو و شراب مشغول شد. چون صبح زود نزد خليفه رفت، معتضد به او گفت: يا قاسم كجا بودي؟ اگر ما را در خلوت شريك خلوت خود دانستي و در پوشيدن جامه‌هاي رنگين و نوشيدن جامهاي سنگين يار و همكار ساختي، شايستي. قاسم زمين ادب بوسيد و صورت حال از او پوشيد. ولي از اين‌كه خليفه به جزئيات زندگي او وقوف دارد سخت نگران و ناراحت شد و با خود گفت: بي‌شك خليفه از منافع و مداخل من نيز باخبر است. پس در مقام كشف موضوع برآمد و صاحب‌خبر خود را فراخوانده و
______________________________
(1). حبيب السير، پيشين، ج 2، ص 223 و روضة الصفا، ج 3، ص 418 (به اختصار).
ص: 681
آنچه ميان او و خليفه رفته بود براي او شرح داد و از او خواست كه در مقام كشف موضوع برآيد.
صاحب خبر پس از مطالعه و تفكر بسيار، روز ديگر قبل از همه به درگاه قاسم آمد. با اين‌كه هنوز در خانه باز نشده بود، ملاحظه كرد شخصي در لباس گدايان بر در خانه نشسته. همين‌كه در را گشادند، وي به داخل خانه رفت و دربانان گرد او جمع شدند و با او شوخي و جدي مطالبي در ميان نهادند. صاحب‌خبر از اين گدا مظنون شد و خود را به چيز ديگري مشغول كرد و در نهان به گفتگوهاي او با پرده‌داران و حواشي و خدام مطبخيان و غلامان گوش داد و از آنان پرسيد كه اين مرد كيست؟ آنان گفتند: ... مردي امين و درويش و ابله است، به سراها در رود و با او مطايبه كنند و او را صدقه دهند و سبب معاش او اين باشد. بر پي او رفتم تا آن‌كه به مطبخ دررفت. هم بر آن قاعده پرسيدن گرفت كه دوش چگونه طعام پختند؟ و چه وقت خورده شد؟ و با كه خورده‌اند؟ و وزير از كدام بيشتر خورد؟ مطبخيان و غلامان با او مطايبه مي‌كردند و مباسطت مي‌نمودند.
سپس وي با سرايدار و اتباع او تحويلدار و صاحب المخزن گفتگو مي‌كند و مي‌پرسد ... ديروز وزير چه پوشيده و چه بخشيده و در خزاين چه آورده و چه بيرون برده‌اند؟ و از آنجا براي ديوان و مجلس كتّاب آمد و صدقه خواستن گرفت و استماع مي‌نمود كه كتّاب چه كار مي‌كنند و چه مي‌گويند؟ و با غلامان و كودكان و جوانان كه آنجا ايستاده بودند، همان مطايبه آغاز نهاد و هريك او را صدقه مي‌دادند و با وي بازي مي‌كردند، و در ميان مزاح و ملاعبت از هريك احوال جدا مي‌پرسيد. چون به همه مواضع رسيد و به همه حالها مطلع گرديد، بازگشت كه برود.
صاحب‌خبر مي‌گويد قبل از آن‌كه درويش راه منزل خود را پيش گيرد، او را گرفتم و به خانه بردم و او را حبس كردم و جريان را به وزير گفتم. وزير او را نزد خود خواند و با تهديد و تطميع از او خواست كه حقيقت امر را بيان كند. درويش از او امان خواست، چون وزير امان داد گداي دروغين حقيقت را بيان كرد و گفت مردي متمول هستم كه به موجب دستور معتضد، مأمور تفتيش وضع تو هستم و هرماه از اين بابت از معتضد پنجاه هزار دينار مي‌گيرم، و براي آن‌كه موضوع بر همه پوشيده باشد، در لباس فقرا در كاروانسرايي منزل گزيده‌ام و خود را مريض و بيمار جلوه مي‌دهم. و با اين قيافه ساختگي به منزل تو مي‌آمدم و پس از كسب اطلاعات لازم بازمي‌گشتم و آنچه ديده و شنيده بودم مي‌نوشتم و به وسيله يكي از خادمان نزد معتضد مي‌فرستادم ... «1»
نظام الملك براي اينكه سلجوقيان را به ايجاد سازمانهاي جاسوسي تشويق كند، مي‌نويسد:
سلطان محمود براي اطلاع از اوضاع مملكت، هر ماهه عده‌اي جاسوس مي‌فرستاد. سپس مي‌گويد: از قديم باز اين ترتيب پادشاهان نگاه داشته‌اند، الا آل سلجوق، كه در اين معني دل نبسته‌اند و كم فرموده‌اند. خواجه در فصل سيزدهم كتاب خود، اهميت و ارزش جاسوسان را
______________________________
(1). آثار الوزرا، پيشين، ص 117 به بعد.
ص: 682
بدين نحو بيان مي‌كند: «بايد به همه اطراف هميشه جاسوسان را بر سبيل بازرگانان و سياحان و صوفيان و داروفروشان فرستد، و هرچه مي‌شنوند خبر مي‌آورند ... چه بسيار وقت بوده است كه واليان ... و امرا سر عصيان و مخالفت داشته‌اند ... و چون جاسوسي برسيده و پادشاه را خبر داده، در وقت پادشاه تاختن برده و فتنه ايشان فروشده است.» «1»
در فصل ديگر نظام الملك مقاصد اساسي سفرا و نمايندگان را به اين ترتيب بيان مي‌كند: و ببايد دانست كه پادشاهان كه به يكديگر رسول فرستند، نه مقصود همه آن نامه و پيغام باشد ...
بلكه خواهند كه بدانند احوال راهها و عقبه‌ها (يعني گردنه‌ها) و آبها ... چگونه است، و علف كجا باشد و كجا نباشد و لشكر آن ملك چندان است و آلت و عدت به چه اندازه است ... و خلق و سيرت و احسان و ديدار و كوشش و كردار و بخشش و ظلم و عدل او چگونه است؟ و پير است يا جوان، عالم است يا جاهل، ولايتش خراب است يا آبادان، لشكر خشنود است يا نه، رعيتش توانگرست يا درويش، و در كارها بيدار است يا غافل، وزيرش كافي است يا نه؟ ... تا اگر وقتي او را به دست آرند و با او مخالفتي ورزند، تدبير كار او ... بدانند. در فصل بيست و يكم، نظام الملك تاكيد مي‌كند كه همواره در احوال سفرا و نمايندگاني كه از اطراف مي‌آيند، دقت نمايند و خبر دهند كه اين كيست و از كجا مي‌آيد و چند سوار و پياده‌اند و به چه كار مي‌آيند و معتمدي با ايشان نامزد كنند و چون بازگردند هم، برين مثال روند ... «2»
نظام الملك در فصل دهم سياستنامه مي‌نويسد: واجب است پادشاه را از احوال رعيت و لشكر و دور و نزديك خويش پرسيدن، و اندك و بسيار آنچه رود دانستن. و اگرنه چنين كند، عيب باشد و بر غفلت و ستمكاري حمل كنند، و گويند فسادي و دست‌درازي كه در مملكت مي‌رود، پادشاه مي‌داند يا نمي‌داند. اگر مي‌داند و آن را تدارك و منع نمي‌كند، آن است كه همچون ايشان ظالم است و به ظلم رضا داده است. و اگر نمي‌داند، پس غافل است و كم‌دان ... همه پادشاهان به صاحب بريد خبر تازه داشته‌اند تا آنچه مي‌رفت از خير و شر از آن باخبر شوند ... تا ديگران بدانسته‌اند كه پادشاه بيدار و به همه جاي كارآگاهان گماشته و ظالمان را دست ظلم كوتاه كرده و مردمان در امن‌اند و در سايه عدل به كسب معاش و عمارت مشغول باشند. ليكن اين كار نازكست و با غايله. بايد كه اين كار با دست و زبان و قلم كساني باشد كه بر ايشان هيچ گماني بد نبود و به غرض خويش مشغول نباشند كه صلاح و فساد مملكت در ايشان بسته است و ايشان از قبل پادشاه باشند و نه از قبل كس ديگر. مزد و مشاهره ايشان بايد كه مهيا باشد از خزينه تا به فراغ دل حالها مي‌نمايند تا هرحادثه كه تازه شود، پادشاه داند ... كس را زهره آن نباشد كه در پادشاهي عاصي تواند بود يا بد تواند انديشيد كه صاحب‌خبر و منهي گماشتن از عدل و بيداري و قوت راي پادشاه باشد در آبادان كردن مملكت ... «3»
______________________________
(1). سياستنامه، به اهتمام هيوبرت، پيشين، ص 121.
(2). همان، ص 120 به بعد.
(3). همان، ص 79.
ص: 683

راه تحقيق و كشف حقيقت‌

: خواجه در پايان فصل پنجم كتاب خود، طي داستاني به مأموران مخفي و كساني كه براي كشف حقيقت و تشخيص صحت و سقم شكايتي به محل ميروند، راه‌كار و طرز عمل را مي‌آموزد، و به مأموري كه براي رسيدگي به شكايت پيره‌زني به آذربايگان مي‌رود، چنين تعليم مي‌دهد ... بايد كه نفقاتي از خزانه بستاني و به آذربايگان روي و به فلان محلت فرود آيي و بيست روز مقام كني و بدان مردمان چنان نمايي كه من به طلب غلامي گريخته آمده‌ام. پس با هرگونه مردم نشست و برخاست مي‌كني و با ايشان درآميزي و در ميان سخن به مستي و هشياري مي‌پرسي كه در اين محلت شما زني پير بود فلان نام، كجا شد! كه از او نشان نمي‌دهد و آن پاره‌زمين چه كرد؟ بنگر تا هركس چه مي‌گويد، و نيك يادگيري و مرا از درستي، خبري بازآوري، ترا بدين كار مي‌فرستم ... «1»

مأمورين مخفي در محل‌

: خواجه در فصل هفتم كتاب خود براي اطلاع از وضع عمومي هر محل، پيشنهاد مي‌كند كه از اشخاص متدين امين و پاك‌دامن استفاده كنند و از آنها بخواهند كه وضع كلي آن شهرستان را از لحاظ اقتصادي، سياسي، قضايي و غيره تحت‌نظر گيرند و جريان كارها، وضع كشاورزان و ارباب ملك و عمال دولتي و محتسب و قاضي شهر و غيره را مورد تفتيش قرار دهند و حكومت مركزي را از كيفيت اوضاع باخبر سازند. به هرشهري نگاه كنند، آنجا كيست كه او را بر كار دين شفقتي‌ست، و از ايزد تعالي ترسان است و صاحب غرض نيست، او را بگويند كه امانت اين شهر و ناحيت در گردن تو كرديم. آنچه ايزد تعالي از ما پرسد از تو پرسيم، بايد كه حال عامل و قاضي و محتسب و رعايا و خرده و بزرگ مي‌داني و مي‌پرسي و حقيقت آن معلوم ما گرداني، و در سرّ و علانيت مي‌نمايي تا آنچ واجب آيد ما اندر آن بفرماييم.
و اگر كساني كه بدين صفت باشند، امتناع كنند و اين امانت نپذيرند، ايشان را الزام بايد كرد و به اكراه ببايد فرمود. «2»

مراقبت از رسولان يا نمايندگان سياسي‌

: خواجه در فصل بيست و يكم سياستنامه طرز پذيرايي از نمايندگان سياسي را بيان، و تأكيد مي‌كند كه نمايندگان و گماشتگان سرحدها مراقبت نمايند همين‌كه رسولي آمد به وسيله‌سواران، ورود رسول و همراهان او و آنچه همراه دارند گزارش دهند؛ و سعي كنند تا علت مسافرت او را دريابند و در جريان مسافرت، شخص مورد اعتماد را همراه كنند و او را شهر به شهر تا محل مقصود بدرقه كنند.
چنان‌كه گفتيم منهيان و جاسوسان در ايران چه در دوره قبل از اسلام و چه در دوران بعد از اسلام نقش سياسي و اجتماعي مهمي به عهده داشتند، و حتي در دوره سلاجقه، به طوري كه اشاره شد، اين ديوان ارزش و موقعيت سياسي خود را تا حدي حفظ كرد، به طوري كه نظام الملك در سياستنامه متذكر شده است، براي حسن جريان امور، به اين قبيل مأمورين حقوق
______________________________
(1). همان، به اهتمام قزويني، ص 37.
(2). همان، ص 49.
ص: 684
كافي مي‌دادند كه تحت‌تاثير كسي قرار نگيرند. كسي را كه بر وي اعتماد تمام است، او را اشراف فرمايند تا آنچه به درگاه رود، او بداند، و به وقتي كه خواهد و حاجت افتد، مي‌نمايد. و اين كس بايد كه از دست خويش به هرشهر و ناحيتي نايبي فرستد سديد الراي و كوتاه‌دست، كه آنچه رود اندك و بسيار، به علم ايشان باشد؛ نه چنان‌كه به سبب ايشان از مشاهره و مزد باري بر رعيت افتد و به تازگي رنجي حاصل شود. و ايشان را آنچه به كار آيد از بيت المال، بدهند تا ايشان به خيانت كردن و رشوت ستدن محتاج نباشند. و اين فايده كه از راستي كردن ايشان حاصل شود، ده چندان مال باشد كه بديشان دهند به وقت خويش.
عباس اقبال مي‌نويسد: «چون شغل اشراف مستلزم انهاء يا به اصطلاح حاليه دادن (- راپورت يا گزارش) بوده است، زياد در انظار خوشنما محسوب نمي‌شده. چنان‌كه باخرزي در دميته القصر در شرح حال عميد الملك كندري كه ابتدا اين شغل را داشته، گويد چون طغرل جاسوسي را دون‌مقام او مي‌ديد، او را به ولايت خوارزم منصوب نمود.» «1»
به طور كلي حكومتها و سلاطين لايق و توانا، براي اطلاع از طرز عمل مأموران عالي‌مقام، به طور نهاني يك نفر را به نام مشرف به محل كار او مي‌فرستادند تا اطلاعاتي از طرز كار او كسب كند و به شاه و دستگاه مركزي گزارش دهد. نظام الملك مي‌نويسد هركه را شغلي بزرگ فرمايد، بايد كه يكي را بر او مشرف كند، چنان‌كه او نداند، تا پيوسته كردار و احوال او مي‌نمايد ...
نظام الملك در فصل چهارم و نهم كتاب خود از خزاين و ذخاير مالي دولت سخن مي‌گويد و مي‌نويسد كه پادشاهان هميشه دو خزينه داشتند، يكي خزينه اصلي و ديگري خزينه خرج. و هميشه وجوه ضروري را از خزينه خرج برمي‌داشتند و كمتر از خزينه اصل. و مالي كه حاصل مي‌شد بيشتر به خزينه اصل بودي و كمتر به خزينه خرج، و تا ضرورتي نبودي از آن خزانه اصل خرج نكردندي. و اگر چيزي برداشتندي، بر وجه وام برداشتندي و بعد به جاي آن نهادندي ... «2» و در فصل پنجاه و يكم كتاب خود تأكيد مي‌كند كه حساب ماليه هرولايت را بنويسند و به خرج و دخل آن توجه كنند و مخارج زايد را حذف كنند و در هرحال از اسراف و تبذير خودداري كنند. «3»
ديوان صاحب البريد كه كمابيش همان اداره پست امروزي‌ست. مهمترين وظيفه‌اش رسانيدن اخبار دولتي بود. اين ديوان و ديوان اشراف چنان‌كه گفتيم از طريق جاسوسي و به طور مخفي اخبار و اطلاعات مهم را به حكومت مركزي اعلام مي‌كردند.
صاحب بريد موظف بود مرتبا اخبار مهم قلمرو خود را به پايتخت بنويسد و با سريعترين وسايل آن روزي به دربار برساند. اسم وسيله را «بريد» مي‌گفتند.
در ترجمه بلعمي از تاريخ طبري درباره بريد آن زمان چنين آمده است:
«رسم بريد آن زمان اشتران بودي از منزل به منزل، و به هرمنزلي دو شتر بودندي و يكتاي
______________________________
(1). وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقي، تأليف اقبال، ص 32.
(2). سياستنامه، به اهتمام قزويني، پيشين، ص 244.
(3). همان، ص 248.
ص: 685
خريطه بر آن اشتران بودي، منزل به منزل سخت براندي، و به هرمنزلي كسها بودندي كه شتران را نيكو داشته و ايشان را از بيت المال اجري و مشاهره همي دادندي. و به خراسان به ايام طاهربن الحسين هم‌چنين بود تا آن‌گاه كه سگزيان (يعني صفاريان) بيرون آمدندي، رسم پيادگان پديد آوردند و شتران را برگرفتند.» «1»
با آن‌كه در آن ايام وسايل خبري و حمل‌ونقل بسيار ابتدايي بود، مع ذلك مخبرين و جاسوسان و خبرگزاران نقش مهم و مؤثري در مملكت داشتند. حكومت مركزي به وسيله جاسوسان و عمال خود، هميشه از وضع راهها، قدرت فئودالها، طرز عمل حكمرانان، نحوه كار عمال ديواني و مأمورين استيفاء فقر يا توانايي مردم و ديگر امور اطلاعات لازم را به دست مي‌آورد. پيكهاي پياده يا با اسبان مجهزي كه براي اين منظور تربيت كرده بودند، اخبار مهم را در كوتاهترين مدت به دولت مركزي مي‌رسانيدند.
در تاريخ گرديزي ضمن توصيف احوال عمرو بن ليث مي‌نويسد: «و هميشه منهيان داشته بر هر سالاري و سرهنگي و مهتري تا از احوال او همه واقف بودي.»
گاه جاسوسان با تغيير لباس و وضع ظاهري خود براي انجام مأموريت به محلي گسيل مي‌شدند. بيهقي مي‌نويسد: «در دوره مسعود كفشگري را به گذر آموي بگرفتند، متهم گونه مطالبت كردند، مقر آمد كه جاسوس بغرا خان است، در نزديك تركمانان مي‌رود و نامه‌ها دارد به سوي ايشان و جايي پنهان كرده است. او را به درگاه فرستادند، استادم بونصر با وي خالي كرد، (يعني خلوت كرد) و احوال تفحص كرد، او معترف شد و آلت كفشدوزان از توبره بيرون كرد و ميان چوبها تهي كرده بود و ملطفه‌هاي خرد (يعني نامه‌هاي كوچك) آنجا نهاده پس به تراشه چوب آن را استوار كرد و رنگ چوب‌گون كرده بود تا به جاي نيارند.» «2»
بارتولد محقق شوروي در پيرامون شغل صاحب بريد چنين مي‌نويسد:
«چنان‌كه مي‌دانيم، پست و چاپار در مشرق‌زمين فقط براي رفع حوايج دولت وجود داشته. در مورد مأموران پستي (به جاي اصطلاح «صاحب بريد» به اصطلاح «صاحب‌خبر» و «منهي» نيز برمي‌خوريم) آنها وظيفه‌دار بودند كه اخبار مهم را از پايتخت به ايالات برسانند و درباره همه اعمال مأموران محلي گزارش دهند. اصولا مأموران پستي، ديوان و اداره خاصي را تشكيل مي‌دادند و مطيع حكام و ولات نواحي نبودند. در عهد سامانيان حكم دولت مركزي هنوز چنان نافذ بود كه مأموران مزبور قادر بودند گزارشهاي صحيح و مستقلي، حتي درباره اعمال مقتدرترين اميران نواحي، يعني حكام و ولات خراسان، به مركز ارسال دارند. ولي هم در عهد غزنويان، گاه مأموران به ناچار از طريق پست (رسمي) گزارشهايي را كه به ميل حاكم
______________________________
(1). تاريخ خاندان طاهري، پيشين، ص 323.
(2). تاريخ بيهقي، پيشين، ص 528.
ص: 686
و والي نوشته شده بود، ارسال داشته و براي فرستادن اطلاعات صحيح مربوط به اعمال حاكم مزبور متوسل به اعزام سواراني ملبس به لباس مبدل مي‌گشتند.» «1»

سواران نامه‌رسان‌

: براي رسانيدن اخبار فوري از چابك‌سواران استفاده مي‌كردند بيهقي مي‌نويسد پس از آنكه در اثر سوء سياست، پاي سلجوقيان به خراسان باز شد و خطر آشكار گرديد: «دو سوار از آن بو الفضل سوري دررسيد، دواسبه از آن ديوسواران فراوي پيش آمدند و خدمت كردند بونصر گفت ايشان را: چه خبر است؟ گفتند از نشابور به دو نيم روز آمده‌ايم و همه راه، اسب آسوده گرفته ... چنانكه نه به روز آسايش بوده نه شب مگر آن مقدار كه چيزي خوريم كه صاحب‌ديوان فرمان چنين داد ... خواجه دست از نان بكشيد و ايشان را به نان بنشاند و نامه‌ها بستد و خريطه باز كرد و خواندن گرفت و نيك از جاي بشد و سر مي‌جنبانيد ...» «2» در جاي ديگر بيهقي مي‌نويسد: «... ركابدار پياده شد و زمين بوسه داد و آن نامه بزرگ را از بر عبا بيرون كرد و پيش داشت ...» «3»
در كتاب كليله و دمنه نيز به نقش منهيان اشاره شده است:
«... گفت من ندانم كه ايشان چه مي‌گويند ليكن آن نيكوتر كه جاسوسان فرستيم و منهيان متواتر گردانيم و تفحص حال دشمن به جاي آريم ...» «4»
فعاليتهاي جاسوسي نه تنها قبل از حمله مغول بلكه در قرون بعد نيز در ايران و كشورهاي مجاور دوام داشت:

جاسوسي در خانواده‌ها

: رسم گماردن جاسوس در خانواده‌ها نه تنها در ايران، بلكه در دربار هند نيز معمول بود. ابن بطوطه مي‌نويسد: «پادشاه هند با هريك از امراي بزرگ يا كوچك خود، غلامي را مأمور مي‌كند كه هميشه ناظر رفتار او بوده جزئيات اعمال وي را به شاه گزارش دهد. همچنين عده‌اي از كنيزكان خانه‌هاي امرا و عده‌اي از زنان رختشو، براي كار جاسوسي در خدمت سلطان مي‌باشد اين‌گونه زنان، بدون خبر در خانه وارد مي‌شوند و اطلاعاتي از كنيزكان مي‌گيرند و به وسيله رئيس كارآگاهان به سلطان گزارش مي‌دهند ...» «5»
آقاي دكتر موحد در ملحقات سفرنامه ابن بطوطه براي روشن شدن موضوع، اضافه مي‌كند كه: «داستان تشكيلات جاسوسي سلطان محمد تغلق (695- 715) در تواريخ نيز منعكس است، فرشته مي‌گويد: مذاكراتي كه امرا و اعيان دهلي شبها در خانه‌هاي خود با زن و فرزند داشتند، سلطان محمد بامداد از آنها مطلع مي‌شد.» «6»
ابن حوقل ضمن ذكر خصوصيات فارس مي‌نويسد: ... حسن بن مرزبان، بندار (پيشكار يا
______________________________
(1). تركستان‌نامه، از ص 496 به بعد.
(2). تاريخ بيهقي، به تصحيح دكتر فياض، ص 609 به بعد.
(3). همان، ص 24.
(4). نصر اللّه منشي، ترجمه كليله و دمنه، به تصحيح مجتبي مينوي، تهران، دانشگاه تهران، 1347، ص 193.
(5). سفرنامه ابن بطوطه، پيشين، ص 510.
(6). همان، ص 750.
ص: 687
صاحب بريد) محمد بن واصل، و پس از او بندار يعقوب ابن ليث بود. و علي بن مرزبان عهده‌دار ديوان استدراك عمرو بن ليث بود، و در نزد وي به سبب هوشياري و فضل و دانش درجتي يافت.
در فرهنگهاي زبان فارسي لغت بندار به معناي مالك، صاحب بريد، سردار قشون، گمرك‌چي و مأمور اخذ ماليات از بارها و بنه‌ها آمده است.
استاد فقيد دهخدا در لغت‌نامه با استناد به منابع گوناگون تاريخي، در تعريف صاحب بريد چنين مي‌نويسد: ... آن‌كه وقايع روزانه براي سلطان نويسد، آن‌كه بريد ارسال كند براي اعلام آنچه در بلد واقع شده است، و صحابت بريد در قديم منصبي بزرگ بوده است كه الان آن را روزنامه‌نگار گويند نرشخي گويد: «1» «و ايشان را ياري داد تا دست سپيدجامگان دراز گشت و غلبه كردند، صاحب بريد به خليفه خبر فرستاد و خليفه مهدي بود.» «2»
- «پس خيلتاش را فتلغتكين بهشتي، مشرف و صاحب بريد كرد.» «3»
«عمال و صاحب بريدان را زهره نبود كه حال وي به تمامي بازنمايند.» «4» آقاي مهدي محقق پس از استقصاء و مطالعه دقيق تاريخ بيهقي، در پيرامون ديوان بريد چنين مي‌نويسد: ديوان بريد از ديوانهاي مهم به شمار مي‌رفت، و اموري كه مربوط به حمل نامه‌ها و نقل پيامها و ارسال اخبار مملكت بود، به وسيله اين ديوان انجام مي‌شد. و در منابع اسلامي گاهي از آن تعبير به «ديوان الخبر و البريد» مي‌كردند ... اين ديوان داراي اصطلاحاتي خاص بوده است كه نويسندگان اسلامي به آن اشاره كرده‌اند. از جمله قدامة بن جعفر در كتاب الخراج از فروانقين و موقعين و مرتبين؛ و خوارزمي در مفاتيح العلوم از كلمات جريد، فرانق، سكه؛ اسكدار ياد كرده‌اند.
اصطلاحاتي كه بيهقي در باب اين ديوان ياد كرده، عبارت است از:
1) صاحب بريد- و ابن بو عبد اللّه به روزگار وزارت خواجه، صاحب بريد بلخ بود و كاري با حشمت داشت. صاحب بريد عهده‌دار امور ديوان بريد بود و نامه‌هايي كه حاكي از اوضاع و اخبار مملكت بود، به عنوان او فرستاده مي‌شد. و او بود كه در امور اعضاي آن ديوان نظارت داشت و آنان را عزل و نصب مي‌نمود.
2) نايب بريد- كسي بوده است كه امور ديوان بريد را از طرف صاحب‌ديوان بريد اداره مي‌كرده است. «و آن ملطفه ابو الفتح حاتمي نايب بريد مرا داد و گفت مهركن و در خزانه حجت نه.»
3) اسكدار- به معني كيسه محتوي نامه است «دو نامه رفت به اسكدار.»
4) خريطه- پس نامه درنوشت و گفت تا در خريطه كردند.
به بارگاه تو مريخ حاجب درگاه‌به حضرت تو عطارد خريطه‌دار و دبير - انوري
______________________________
(1). حاشيه ترجمه يميني، چاپ تهران، ص 356.
(2). تاريخ بخارا، پيشين، ص 10.
(3). تاريخ بيهقي، پيشين، ص 119.
(4). همان، 329.
ص: 688
5) مجمز- يعني جمازه‌سوار، و جمازه شتر تندرو است كه از آن براي حمل‌ونقل نامه‌ها استفاده مي‌شده است. حاجب كدخداي خويش را نزديك وي فرستاد و پيغام داد كه مجمزي رسيده است از هرات با نامه سلطاني:
متواتر شدست نامه فتح‌گشته ره بر مرتب و جماز بيهقي از آن‌كه بر مجمزان رياست مي‌كند به عنوان «زعيم مجمزان» ياد مي‌كند.
6) پيك- و دو مرد پيك راست كردند با جامه پيكان كه از بغداد آمده‌اند.
پيك يعني نامه‌بر، فرخي گويد:
پيك غزنين نرسيده است كه من‌خبري يابم از دوست مگر 7) قاصد مسرع- «و هم در اين مدت قاصدان مسرع رسيدند از غزنين، و نامه‌ها آوردند از امير يوسف» «1» چنان‌كه ديديم از منهي و منهيان مكرر در تاريخ بيهقي سخن بميان آمده است:
«... و در آن وقت ملطفه‌ها رسيد از منهيان بخارا كه علي تگين البته نمي‌آرامد و ژاژ مي‌خايد و لشكر مي‌سازد ...» «2»

پيك صلح و عروسي‌

- در ايامي كه خان كبير نصر ايليك و محمود غزنوي در حال جنگ بودند، ايليك در تاريكي شب از جيحون گذشت و خود را به لشكرگاه محمود رسانيد و به يكي از پرده‌داران گفت: «به اندرون رو به سلطان بگو كه فرستاده ايليك به رسالت آمده است.» چون خبر به محمود رسيد، او را فراخواند و گفت: «رسالت خود را بگزار.» گفت: «در خلوت ادا مي‌كنم.» پس از آن‌كه جز محمود و ايليك كسي باقي نماند، گفت: «اي محمود من فلانم.» سلطان از شدت مهابت از تخت فرود آمد و يك‌ديگر را در كنار گرفتند، ايليك گفت: «اي محمود ما براي جنگ با يكديگر با نزديك دويست هزار سوار از دو سوي آمده‌ايم، و هردو تن يك چيز مي‌خواهيم، يا من پيش مي‌برم و يا تو، در هرصورت بسياري از مردان ما كشته و زنان ما بيوه و كودكان ما يتيم مي‌شوند، و تو فردا پاسخ خدا را چه خواهي داد؟ من آمده‌ام و اينك سر من در پيش تست و من در دست توام، هرچه مي‌خواهي با من بكن. و من روز رستاخيز از تو گله نخواهم كرد.» محمود در پاي او افتاد و پس برخاست و گفت: «به كدام نشان باور كنم كه تو ايليكي؟» گفت: «بدين نشان كه چون فردا از پيش او بازگردم و بامداد شود، فرستادگان براي سخن گفتن و پيوند زناشويي بستن به جاي خلاف و دشمني نزد تو فرستم و به جاي‌سواران و لشكريان ... كساني كه خواهان دوستي و صلح خواهند بود با يكديگر روبرو مي‌شوند.» «3» پس از آمدن نمايندگان و تقديم هداياي فراوان، دوستي و خويشاوندي در ميان طرفين استوار شد.

صاحب بريد خراسان‌

: در ميان كساني كه به مقام صاحب بريدي منصوب و به نقاط
______________________________
(1). مهدي محقق، «برخي از اصطلاحات ديواني»، يادنامه ابو الفضل بيهقي، پيشين، ص 611.
(2). تاريخ بيهقي، چاپ اديب، ص 342.
(3). در پيرامون تاريخ بيهقي، پيشين، ج 2، ص 666.
ص: 689
مختلف گسيل شده‌اند، عده‌اي انگشت‌شمار كاملا به اهميت مأموريت خود واقف بوده و از بيان حقايق خودداري نمي‌كرده‌اند. پس از آن‌كه ابو المظفر جمحي از طرف خواجه بزرگ ابو نصر احمد بن محمد بن عبد الصمد شيرازي وزير سلطان مسعود غزنوي، با مقام صاحب بريدي به نيشابور، مركز خراسان رفت تا اوضاع آن خطه را به خواجه بزرگ اطلاع دهد، وي شجاعانه تعدي و طمعكاري ابو الفضل سوري را نظما و نثرا به مقامات مسئول اعلام كرد و گفت ادامه اين وضع سبب خواهد شد كه مردم خراسان براي رهائي از بيدادگريهاي اين حاكم جورپيشه به تركمانان سلجوقي روي آورند و در كارها اخلال عظيم پديد آيد. ولي مسعود كه شيفته رشوه‌ها و هداياي اين مرد فاسد شده بود، به اين اندرزها گوش نداد، و بشد آنچه شد. قطعه‌اي از اين صاحب بريد فاضل و حق‌گو:
اميرا بسوي خراسان نگركه سوري همي بند و ساز آورد
اگر دست شومش بماند درازبه پيش تو كار دراز آورد
هر آن گله كاو را به سوري دهي‌چو چوپان بد، داغ بازآورد در بيت آخر مراد شاعر چوپان خائني است كه پس از دستبرد و تجاوز به گله مخدوم به قصد فريبكاري و براي تبرئه خود، داغي را كه بر گوش و صورت گوسفند است به مخدوم خود ارائه مي‌دهد تا ثابت كند كه گرگ گله او را برده است نه او.
پس از مسعود، شغل خطير و بسيار مهم صاحب بريدي، بيش از پيش رو به ابتذال رفت. به طوري كه از تاريخ بيهقي و جوامع الحكايات عوفي و ديگر منابع برمي‌آيد، پس از سلطان مسعود، حكومت غزنويان به سرعت راه افول مي‌سپرد و كساني كه به سرير سلطنت مي‌نشستند، هيچ‌يك اهليت حكومت و فرمانروايي نداشتند. در فصل نوزدهم از باب سوم جوامع الحكايات عوفي مطالبي‌ست كه حكايت از فساد سلطان و اطرافيان او دارد: «در تاريخ ناصري آورده‌اند كه در آن وقت كه نوبت تخت غزنين به امير عبد الرشيد بن سلطان محمود (441- 444) رسيد غلام بچه‌اي داشت كه او را تومان گفتندي، متهور و دون‌همت بود. اما امير با وي نيكو بود، او را بركشيد و منزلتي رفيع داد، و او در قلع و قمع بزرگان كوشيدن گرفت، و ابو سهل زوزني را عنايت كرد، تا خواجه دولت و وزير مملكت عبد الرزاق احمد ميمندي (فرزند احمد بن حسن ميمندي) را مصادره كردند، و برادر خود را كه او را مبارك ابراهيمي خواندندي عنايت كرد تا چند شغل از ولايت برشاور (يعني نيشابور) به وي داد و ساعيان و غمازان را تربيت مي‌كرد و بازار شريران و نمامان رواجي تمام يافت كه ايشان توفيرات دروغ بازمي‌نمودند و ولايات خراب مي‌شد و صاحب بريد و منهيان را در مقاطعه آورد و پيش از آن، هيچ‌كس آن عمل را مقاطعه نكرده بود. و از جمله فتانان كه به غمز و سعايت مشهور بود، كسي بود كه او را خطيب كوف خواندندي او را تربيت كرد و نيابت خود را به او داد و او به غمز و سعايت، جهاني خراب كرد ...» سپس مي‌نويسد كه در نتيجه اين سياستهاي غلط، طغرل موقع را مغتنم شمرد «... به غزنين
ص: 690
آمد و امير عبد الرشيد را بكشت و ملك را فروگرفت.»

كبوتران نامه‌بر

: كبوتران نامه‌بر از دوره عباسيان مورد توجه بودند، به عقيده پروفسور هيوبرت، «راز گرايش خلفا به اين پست‌هوايي اين بوده كه در دوره قرون‌وسطا راهها چندان امن و آرام نبود و غالبا همراه كاروانها كه گاه از دو سه هزار شتر و بار و بنه‌ي فراوان تشكيل مي‌شد، عده كافي افراد و سواران مسلح گسيل مي‌داشتند تا از خطرات احتمالي جلوگيري كنند. با اين وضع نامطمئن، خلفا و سياستمداران آن روزگار در فاصله شهرهاي مهم نظير: دمشق، بصره، بغداد و غيره فرودگاههايي براي كبوتران تعبيه مي‌كردند و به وسيله اين كبوتران تربيت شده، اخبار سياسي و اقتصادي را به اشخاص موردنظر ابلاغ مي‌كردند. كبوتران پيامبر در آن دوره بهترين وسيله ارتباط و رساندن پيامها به شمار مي‌رفتند. گاه براي اطمينان بيشتر، مطلب را به وسيله دو كبوتر به محل مورد نظر مي‌رساندند. به اين ترتيب كه، نامه را بر بال يا دم كبوتر مي‌بستند، آن‌گاه حيوان را غذاي كافي مي‌دادند و به سوي مقصد رها مي‌كردند ...» «1»

پيكهاي معز الدوله‌

: معز الدوله عده‌اي پيك دونده داشت كه به آنان مقرري گزاف مي‌پرداخت، و آنان اخبار و نامه‌ها را از جانب معز الدوله به برادرش ركن الدوله در اصفهان يا ري مي‌رساندند و پاسخ آن را مي‌آوردند. فضل و مرعوش سرآمد آن پيكها بودند و مي‌توانستند روزانه چهل و چند فرسنگ طي مسافت كنند. «2»
منهيان آل بويه اغلب از دانشمندان زمان بودند تا پادشاه بتواند به گزارش آنان اطمينان پيدا نمايد. مثلا منهي ركن الدوله در خراسان ابي واقد كرابيس بود كه در بحث و سخن گفتن، صاحب بن عباد ياراي مقاومت با او را نداشت. عضد الدوله نيز همه جا خبرگزاران بصير داشت.
چون به او خبر دادند كه چند تن از فرمانروايان و رؤساي قبايل باهم نزديك شده‌اند، بر آن شد كه بين آنان تفرقه اندازد. يك‌بار محمد بن احدب را كه در تقليد از خطوط مختلف استاد بود، بر آن داشت كه از طرف فرمانروايان و شيوخ، نامه‌هايي بنويسد و بين فتنه‌گران جدايي اندازد. و در اعمال و رفتار مأمورين خود به وسيله بازرسان اعزامي نظارت مي‌كرد. «3»

منهيان محمد شاه در كرمان‌

: در تاريخ سلاجقه كرمان در شرح‌حال محمد شاه مي‌خوانيم كه وي «... در شهر صاحب‌خبران گذاشت تا دقايق خير و شر ... انهاي راي او كردند و ندماء حضرت را قضاة و ائمه اكابر اختيار فرمود و حواشي و خدام ... زهره آن نداشتند كه در خدمت او مهر سكوت از حقه نطق بردارند ...» «4»
منهيان و جاسوسان نه تنها در دستگاه حكومتهاي شرقي و ايراني نقش بسيار مهمي داشتند،
______________________________
(1). مجله هنر و مردم، اسفند 1350، ص 49 (ترجمه شبگير از نظام البريد، سعداوي).
(2). شاهنشاهي عضد الدوله، پيشين، ص 127 (نقل از ابن اثير، ج 7، ص 22).
(3). همان، ص 105 (نقل از ابن اثير، ج 7، ص 106).
(4). تاريخ سلاجقه كرمان، پيشين، ص 35.
ص: 691
بلكه متصديان ديوان صاحب البريد در جهان اسلامي نيز مورد توجه مخصوص خلفا بودند.
در دوره تمدن اسلامي، بريد به دستگاه پست و ارتباطات و اطلاعات و نيز به معني چاپار و اسب چاپار و قاصد يا پيك اطلاق مي‌شده است. معاويه براي ايجاد سرعت بين مركز خلافت و ولايات مختلف، به ايجاد بريد همت گماشت، و بعد از او، امويان و عباسيان در توسعه و تكميل سازمان او كوشيدند. رئيس اين ديوان چه در ممالك اسلامي و چه در ايران، هميشه شخص مورد اعتماد و از محرمان دستگاه حكومت بود و صاحب بريد خوانده مي‌شد.
ابن خلكان مي‌نويسد: «چون مدتي فضل در خراسان اقامت كرد، از طرف صاحب بريد نامه‌اي به رشيد در باب فضل رسيد. يحيي درين هنگام در پيش خليفه نشسته، و مضمون نامه چنين بود: فضل پيوسته به صيد و شكار و لهو و لعب و عيش و طرب مي‌پردازد و مشاغل مزبور، وي را از التفات و توجه به حال رعايا و برايا بازمي‌دارد. رشيد چون نامه را بخواند به طرف يحيي انداخت و گفت اي پدر، نامه را بخوان و به وي بنويس كه از اين كارها بازايستد.
يحيي در پشت نامه توقيع كرد:
فرزند من، خداوند ترا از بلا و گزند محفوظ دارد و مرا به وجود تو محظوظ سازد. اخبار اشتغال تو به صيد و شكار و مزاولت و مداومت به لذات و شهوات به امير المؤمنين رسيده كه اين‌گونه امور تو را از نظر و التفات به كار جمهور بازداشته است ... چون نامه به فضل رسيد از مسجد خارج نشد مگر آن‌كه از عمل خود منصرف گرديد.» «1» اسفنديار كاتب در تاريخ طبرستان از نقش حساس و مهم منهيان و جاسوسان در سراسر كشور سخن مي‌گويد و مي‌نويسد:
«شهنشاه منهيان و جواسيس برگماشت بر اهل ممالك، مردم جمله ازين هراسان و متحير شدند، ازين معني اهل براعت و سلامت را هيچ خوف نيست كه عيون و منهي پادشاه را تا مصلح و مطيع و عالم و زاهد در دنيا بود نشايد گماشت ... جهالت پادشاه و بي‌خبر بودن از احوال مردم دري است از فساد ...» «2»

ديوان بريد در عهد مغول‌

: چنگيز خان فرمان داد، كه در كنار جاده‌هاي مهم قلمرو وي ايستگاههاي پست «يام» در فواصلي كه سواركاران معمولا ظرف يك روز طي مي‌كنند ساخته شود. و افرادي مأمور اداره اين ايستگاهها گردند، در ايستگاه تعدادي اسب (تا بيست رأس) براي ايلچيان حاضر باشد. اين ايستگاههاي پست در هراستان تحت‌نظر «نايب» و در سراسر مملكت تحت‌نظر صاحب‌ديوان بود.
اوكتاي پس از دومين قوريلتاي، ايستگاه پست را توسعه و فرمان داد كه ايستگاههاي تقويتي در بين راه بنا گردد. و به منظور برقراري رابطه دايم با شاهزادگان خاندان سلطنت، اميري را متصدي اين كار كرد. براي حفظ رابطه ميان ختاي و قراقورم پست اختصاصي تارين‌يام براي
______________________________
(1). اخبار برامكه، به اهتمام ميرزا عبد العظيم خان گرگاني، ص سط و نيز رك. روضة الصفا، پيشين، ج 3، ص 435.
(2). تاريخ طبرستان، باهتمام اقبال آشتياني، ص 27.
ص: 692
قاآن موجود بود.
اما به زودي از اين دستگاه نيز سوءاستفاده شد و منكو خود را ناگزير ديد كه بازرگانان را از استفاده سازمان پست دولت منع كند «... او به ايلچيان فرمان داد كه تنها به نقاطي كه مأموريت يافته‌اند بروند و در آنجا نيز تنها انتظار دريافت مواجب حقه خود را داشته باشند. هلاكو نقاطي را كه در آن ايستگاه پست وجود داشت، از پرداخت ماليات معاف كرد. اما در مقابل ساكنان آن را موظف نمود كه مخارج ايستگاههاي پستي را بپردازند و از رهگذران مغول پذيرايي نمايند.
جاده‌هاي پستي در قلمرو ايلخانان رويهم‌رفته جاده‌هايي بود كه مسافران نيز آن را طي مي‌كردند، و در دورانهاي پيشين نيز مورد استفاده بوده است ... با وجود تمام كوششها، وضع دستگاه پست در فرمانروايي ايلخانان بهتر از سازمانهاي ديگر بود، گرچه مبالغ هنگفتي پول صرف اين سازمان مي‌شد، با اين همه وضع آشفته بود. در برخي ايستگاهها حتي ممكن نبود كه دو رأس اسب براي ايلچيان بيابند. پولها همان‌طور كه متداول بود، به جيب مأموران دولت ريخته مي‌شد. به اين ترتيب ايلچيان ناگزير بودند كه مواد غذايي و اسب مورد لزوم را از مردم بگيرند و يا آن‌كه به همراه داشته باشند. ايلچيان از اين وضع ناراضي نبودند، چه در اين صورت فرصت بسيار مناسبي براي غارتگري به آنان داده مي‌شد. آنها در طول راه از مناطق ثروتمند مي‌گذشتند و حتي المقدور اموال مردم ستمديده را غارت مي‌كردند. در نتيجه جاده‌ها روزبه‌روز ويران‌تر مي‌شد و در رسانيدن اخبار تأخير فراوان روي مي‌داد.» «1» تنها در عهد غازان وضع پست و ايلچيان تا حدي سروسامان گرفت.

هدف سازمان پست «بريد» در عهد مغول‌

: هدف مؤسسه پست «يام» در ميان اقوام صحرانشين به كلي با آنچه در نزد مردم بافرهنگ و تمدن دولتهاي آسيايي مغول بوده، تفاوت داشته است. در هيچ جا اشاره نشده است كه روساي پست مغول نظارتي بر فعاليت و اعمال حكام و كارمندان نواحي داشته‌اند (برخلاف صاحب بريد يا رؤساي پست ايران و ديگر ممالك اسلامي كه غالبا چنين مأموريتي داشته‌اند).
پست مغول «يام» فقط براي حمل‌ونقل رسولان و ايلچيان و پيكان اختصاص داده شده بود.
تأسيس پست مي‌بايست اولا از بطوء جريان امور جلوگيري كند و ثانيا كساني كه با مأموريت دولتي سفر مي‌كردند نمي‌بايست نسبت به مردم تعدي و تجاوز روا دارند. ولي حمد اله مستوفي باصراحت مي‌گويد در ممر ايلچيان دائما رعيت و لشكر در زحمت بودند.
اوكتاي براي جلوگيري از تعدي ايلچيان، مي‌خواست كه رسولان و ايلچيان نه تنها وسيله حمل‌ونقل، بلكه آذوقه نيز بيابند. بدين سبب بناي انبارهاي مملو از خوار و بار ضرورت پيدا كرد و براي خوراك مراجعان، گوسفند بدانجا گسيل مي‌داشتند. به گفته جويني مصالح و اخراجات
______________________________
(1). برتولد اشبولر، تاريخ مغول در ايران، پيشين، ص 420 به بعد.
ص: 693
هريامي ترتيب كردند ... مغولان پست را الاق مي‌ناميدند. گذشته از اين، ميان پست عادي و پست مخصوص پايتخت، تفاوت قايل بودند و در جاده قراقروم به چين، 37 يام تأسيس شده بود، كه هريك با ديگري پنج فرسخ فاصله داشته است. در هرايستگاه فوجي مركب از هزار مرد گماشته شده بود. روزانه پانصد عرابه آذوقه از اين جاده حمل و در انبارها ذخيره مي‌شده است براي حمل محصولات، عرابه‌هاي بزرگي كه به هريك شش گاوميش بسته بودند، در ايستگاه‌ها فراهم شده بود ... اين قاعده كه پيكها در صورتي كه مأموريت بسيار مهم داشته باشند، مي‌توانستند در نقاط مسكوني صحرانشينان حركت و از اسبان مردم عادي استفاده نمايند، راه را براي هرگونه سوءاستفاده مي‌گشود ... سرانجام نه تنها پيكها، بلكه بازرگانان كه براي كارهاي شخصي سفر مي‌كردند، از اسبان پستي «يام» استفاده مي‌نمودند و محتملا رئيسان و كارمندان مغول در اين زمينه، از ايشان حمايت مي‌كردند. فقط پس از جلوس منكوقاآن تا حدي از اين تعديات جلوگيري شد ... «1»
به نظر مرحوم قزويني «الاق» به معني پست و چاپار، قبل از مغول هم معمول بوده است «چنانكه از راحة الصدور برمي‌آيد، چه در آنجا اين كلمه را استعمال كرده است: چون مياحق را از اين حال خبر شد، الاقي را بدوانيد و خوارزمشاه را بياگاهانيد.» «2»
سعدي در آثار منظوم خود، به اهميت كار مشرفان و لزوم نظارت در احوال عمال ستم‌پيشه اشاره مي‌كند و قتل عامل ظالم و حاكم جهانسوز را عملي مباح و مشروع مي‌خواند.
چو مشرف دو دست از امانت بداشت‌ببايد بر او، ناظري برگماشت
ور او نيز در ساخت با ناظرش‌ز مشرف عمل بركن و ناظرش
خداترس بايد امانت‌گذارامين كز تو ترسد، امينش مدار
دو همجنس ديرينه هم قلم‌نبايد فرستاد يكجا به هم
چو داني كه همدست گرديد و ياريكي دزد گردد يكي پرده‌دار
چو دزدان ز هم باك دارند و بيم‌رود در ميان كارواني سليم. «3»
عامل ظالم بسنان قلم‌دزدي بي‌تير و كمان مي‌كند
گله ما را گله از گرگ نيست‌اين همه بيداد، شبان مي‌كند «4»
نبخشاي در هركجا ظالم است‌كه رحمت بر او، جور بر عالم است
جهانسوز را كشته بهتر چراغ‌يكي به در آتش، كه خلقي به داغ
______________________________
(1). تركستان‌نامه، پيشين، ص 973 به بعد (به اختصار).
(2). يادداشتهاي قزويني، ص 91.
(3). كليات سعدي، چاپ يميني، ص 80.
(4). همان، ص 402.
ص: 694 هر آن كس كه بر دزد رحمت كندبه بازوي خود كاروان مي‌زند. «1»
جفا پيشه‌گان را بده سر به بادستم بر ستم‌پيشه، عدل است و داد در آثار منظوم و منثور فارسي، مكرر به نام «مشرف» و منهي برمي‌خوريم از جمله ملاي رومي كه معاصر سعدي است مي‌گويد:
منهيان انگيختند از چپ و راست‌كاندرين ويران ابو بكري كجاست؟
بعد سه روز و سه شب كاشتافتنديك ابو بكر نزاري يافتند به نظر رشيد الدين فضل اللّه، سياستمداراني كه بر خطه وسيعي فرمانروايي مي‌كنند، بايد در دفتر و دبيرخانه خود، از هرمنطقه و ايالتي مردي بصير و مطلع در اختيار داشته باشند تا در صورت لزوم مورد مشورت قرار گيرند. خواجه رشيد الدين براي اطلاع از نظريات خبرگان و ارباب اطلاع، در مكتوب بيست و ششم، پس از ذكر حدود و ثغور دولت ايلخاني، مي‌نويسد: «از هر بلوكي و ولايتي كه در ممالك ايران واقع است، از سرحد آب‌آمويه تا تخوم روم و از آب جون تا اقاضي مصر، مردي متعين، جلد و كاردان ملازم اين ضعيف باشد تا از خير و شر هر ولايت اين ضعيف را وقوفي حاصل شود.» «2»
«گاه منهيان در اعلام وقايع راه خطا مي‌رفتند، چنانكه در ماه جمادي الثاني 707 قاصدي به بغداد آمد، او مأموريت داشت كه شيخ شهاب الدين سهروردي و جمال الدين اكولي را كه فقيه و معلم اصول شافعي در مدرسه المستنصر بودند به دربار برد. منهيان سلطان گفته بودند كه اين دو با مصريان رابطه پنهاني دارند و آنچه در امپراتوري مغول مي‌گذرد به آنان اطلاع مي‌دهند، چون آن دو را به دربار آوردند، رشيد الدين به پشتيباني از ايشان برخاست و تمام هم خود را به كار برد تا بيگناهي آنان را به ثبوت رسانيد در نتيجه كوششهاي او دو متهم به سلامت به بغداد بازگشتند» «3» (از يادداشتهاي پروفسور كاترمر درباره زندگي رشيد الدين فضل اللّه).

خبرنگاران در عهد تيمور

: در كتاب تزوك تيموري چنين آمده است: «امر نمودم كه در هر سرحدي و ولايتي و شهري و لشكري، خبرنويسي تعيين نمايند كه از اعمال و افعال حكام و رعيت و سپاه و لشكر خود و لشكر بيگانه مداخل و مخارج مال و منال و درآمدن و برآمدن مردم بيگانه و قوافل از اهل هرمملكت و اخبار و ممالك سلاطين همسايه و اعمال و افعال ايشان و جماعت علما و افاضل كه از بلاد بعيده روي به درگاه من آورده باشند، به تفصيل از روي راستي به درگاه نويسند ... و اگر خلاف نمايند، انگشتان اخبارنويسان قطع نمايند ... امر نمودم كه اخبار مذكور روزبه‌روز و هفته‌به‌هفته و ماه‌به‌ماه به عرض برسد ... و امر نمودم تعيين نمايند كه اخبار ممالك و سرحد و اراده و مقاصد سلاطين را تحقيق نموده به حضور آمده خبر رسانند
______________________________
(1). همان، ص 112.
(2). مكاتبات، پيشين، ص 144.
(3). تاريخ اجتماعي دوره مغول، به اهتمام دكتر جهانبگلو، ص 5 (مقدمه).
ص: 695
تا آن‌كه پيش از وقوع وقايع علاج نمايم ...» «1»

كارآگاهان تيمور

: «جاسوسان وي حوادث اطراف و خبرهاي ممالك را بدو مي‌رسانيدند و نشان و آثار هريك را آشكارا بر وي مي‌نمودند. نرخها، وزنها، منزلگاهها و شهرها را به طور واضح توصيف و همواريها و ناهمواريها را تصوير مي‌كردند، نام هرشهر و قريه و قلعه و اهل هرجا و مكان را با نام سران تيره‌ها و فرماندهان و كار و پيشه هريك بيان مي‌داشتند، تيمور به فكر خويش آن را مطالعه مي‌كرد ...» «2»
تيمور هنگامي كه در روم اقامت داشت، پيكي به سوي «اللّه داد» فرستاد و از او خواست كه:
«احوال آن ممالك و جملگي راهها و گذرگاههاي آن روشن و آشكار كند و كيفيت شهرها، قريه‌ها، بلنديها، پستي‌ها، خشكي‌ها، آباديها، نشانه‌ها، آبها، شهرها، قبايل، طوايف، راههاي تنگ و فراخ و جاده‌هاي معلوم و نامعلوم و منزلگاهها و مردم آن، بدو مكشوف دارد ... فواصل ميان منازل را ذكر كند و طريق پيمودن مراحل را بيان كند ... اللّه داد آن فرمان به كار بست و نقشه آن به بهترين صورت ترسيم كرد. بدين‌گونه كه به شماره آن اماكن، كاغذهاي محكم خواست و آنها را به شكل چهارگوشه بريد و صورت آن اماكن و آنچه در آن‌ها بود، از متحرك و ساكن، بدان رسم كرد و تمام آنچه را كه خواسته بود از تعيين جهات شمال و خاور و باختر، دوري و نزديكي، اندازه و ارتفاع كوهها، پهنا و درازي زمين‌هاي خشك و آباد، سبزه‌زارها و جنگل‌ها منزل به منزل و آباداني به آباداني يادآور شد ... پس آن نقشه بدان‌سان كه تيمور گفته بود به سوي وي فرستاد.» «3»
در كتاب دستور الكاتب كه از آثار گرانقدر قرن هشتم هجري است، در اجابت تعيين منهيان و جاسوسان پس از مقدمه‌اي چنين مي‌خوانيم: «... صيانت رعايا و مهابت ساير برايا جز به تعيين جواسيس و اعداد خبرداران و منهيان صورت نبندد تا ايشان پادشاهان را از ضماير دولتخواهان و بواطن بدسگالان اعلام دهند و كيفيت معاش عمال ولايات با رعايا و متوطنان بازنمايند و پادشاه بعد از وقوف، بعضي را به سلولك مسالك و داد مستظهر گرداند و بعضي را به اظهار مخفيات شقاق ... اختصاص دهد. بعضي را به زواجر و تهديد مواخذ و معاقب گرداند، و بدين تدابير دولتخانه سلطنت از تعرض مخالفان و معاندان مصون و محروس گردد. و چون پادشاه از مكنونات ضماير اعداء و اضداد واقف باشد و تدبير دفع ايشان را به اعداد امرا و لشكريان و اخوان و انصار و ترتيب اسلحه و ساير مصالح آن و چهارپايان متشمر و مستوفر شود، دشمنان را مجال كيد و قصد، متعذر ... باشد. و به واسطه اطلاع پادشاه بر احوال حاكم و محكوم و آمر و مأمور، هيچ آفريده را از عمال و متصرفان ولايات و گماشتگان حضرت سلطان، قدرت آنك به يك سر موي بر رعايا و ساكنان تعدي و تطاول كند، نباشد. و هرآينه مملكت آبادان شود و رعايا ايمن و شاكر باشند ...» در صفحه بعد مي‌گويد: «ببايد دانست كه قاعده‌اي كه سلاطين سالف در
______________________________
(1). تزوك تيموري، پيشين، ص 99.
(2). عجايب المقدور، ص 299.
(3). همان، ص 199.
ص: 696
تعيين منهيان و جاسوسان و خبرداران نهاده‌اند، از شرايف عادات ملوك صاحب حرمت، و بر جميع پادشاهان واجب است كه اقتفاء آثار آن كنند، به شرط آن‌كه جز پادشاه و وزير ديگري بر آن اطلاع نيابد. و اطلاع وزير جهت آن است كه تا او، از براي اين مصلحت كه نازكترين مصالح ممالك است، مردم امين و عاقل و كاردان تعيين كند، در رعايت و محافظت بر وجهي رساند كه هيچ آفريده ايشان را به زر و سيم از راه نتواند برد و ايشان سرّ پادشاه را در جان خود نگاه دارند ...» «1»
محمد نخجواني در كتاب دستور الكاتب في تعيين المراتب ضمن بحث «در تعيين منهيان و جاسوسان» مي‌نويسد: «بر پادشاه عادل واجب است كه همواره از احوال اكابر و اصاغر مملكت و عموم رعايا، بل ساير برايا واقف باشند. و جهت اين مصلحت منهيان و جاسوسان و خبرداران تعيين فرمايند تا از اعتقاد و انكار ملوك و سلاطين و دوستان و دشمنان در حق ايشان و كيفيت معاش عمال و كاردان خويش و حكام و متصرفان با ضعفا و زيردستان و ساير طبقات مردم، پادشاه را خبر كنند ... چه به تجارب عقلي و ممارست قضاياي اسلاف معلوم و محقق است كه به يك منهي كار مملكت و سلطنت چندان تمشيت و تقويت يابد كه به ده امير معتبر كه هريك هزاره‌اي را متكفل باشند و به لشكرهاي بسيار مثل آن ميسر نشود و سلاطين و وزراء قديم را مبالغت در تعيين منهيان به مثابتي بود كه احوال سلاطين عصر خويش را كه بعد مسافت ميان ايشان هفت هشت ماهه راه بوده به دو سه روز معلوم مي‌كردند و جاسوسان و منهيان متواتر و متعاقب مي‌داشته و از تعيين ايشان به غير پادشاه و وزير ديگري را وقوف نه ... اما بايد كي منهي ... به غايت امين و معتمد و دولتخواه، پاك‌اعتقاد و مسلمان و بلندهمت و از خزانه او را مرسومي مستوفي مقرر، تا اگر كسي بر احوال او واقف شود، او را به زر و سيم از راه نبرد ...
ابو الفضل سگزي با سلطان شهيد الب‌ارسلان انار اللّه برهانه گفت: چرا منهي و صاحب‌خبر تعيين نمي‌فرمايي؟ سلطان گفت: منهي معتمد امين نمي‌يابم و غير معتمد را در قضاياء كلي مدخل دادن به خروج مملكت از تصرف و تغيير خاطر هواخواهان مودي مي‌شود ... منهي از دوستداران به واسطه آنك او را چيزي نداده باشند، خبرهاي بد و مخالف واقع به مسامع ما رساند و از دشمنان كي او را به زر و سيم فريفته و راضي كرده باشند، سخنهاي نيك گويد و كلمات خير و شر چون تير باشد كي به آخر بر نشانه آيد ...» «2»
نخجواني در جاي ديگر «در اجابت تعيين منهيان و جاسوسان» مي‌گويد «در ميان دو پادشاه اگرچه دوستي و يگانگي باشد، مكاتبات و مراسلات اتفاق افتد. اما بايد كي منهيان و جاسوسان در مملكت يكديگر داشته باشند تا ايشان را از كيفيت قضايا و ضماير نيكخواهان و بدانديشان واقف گرداند. و اگر فردي را از افراد به تخصيص بدين مصلحت تعيين نتوان كرد با تجار و مترددان امين بعد از تقديم ايمان غلاظ و شداد و حج پياده و ذكر مواعد خوب آن، سر در ميان بايد نهاد ...
______________________________
(1). دستور الكاتب، پيشين، ج 1، ص 342 به بعد (به اختصار).
(2). همان، ص 238.
ص: 697
از فرستادن جاسوس بايد كه جز پادشاه و وزير ديگري را وقوف نباشد ...» «1»
در دوره صفويه نيز منهيان و جاسوسان نقش مهمي داشتند: شاه اسماعيل دوم به هيچ‌يك از نزديكان خود و زمامداران امور كشور اطمينان نداشت.
جاسوسان در همه جا پيوسته براي خبرچيني آماده بودند و خود نيز بيشتر شبها در لباس مبدل به صورت درويش يا گدا و امثال آن از دولتخانه به كوچه، بازار و مساجد و مراكز اجتماعات مردم مي‌رفت و ساعتها با طبقات مختلف مي‌نشست تا از عقايد و رفتار عامه نسبت به خود باخبر گردد. رفتارش با سرداران قزلباش و بزرگان كشور به قدري سخت و خشونت‌آميز و آميخته با بدگماني بود كه از بيم او در خلوت و مجالس انس نيز از امور مملكتي سخن نمي‌گفتند، و هرگاه كه به مجلس شاهي احضار مي‌شدند، دست از جان مي‌شستند. هميشه پهلوي دست خود تير و كماني آماده داشت و هركس را كه مي‌خواست بي‌درنگ تير مي‌زد. «2» تاريخ اجتماعي ايران بخش‌1ج‌4 697 جاسوسان شاه عباس ..... ص : 697 «... شاه عباس به دستياري جاسوسان و خبرگزاران مخفي خويش، از آنچه در سراسر كشور حتي در كوچكترين نقاط ايران مي‌گذشت، خبر داشت. اطلاعاتش از وقايع مملكت و احوال طبقات گوناگون رعايا، زندگاني خصوصي بزرگان و سران قوم چندان بود كه هيچ‌كس حتي در خانه خود با دوستان يكدل نيز جرات نمي‌كرد دهان به بدگويي يا عيبجويي ازو بگشايد. منشي مخصوصش اسكندر بك تركمان، درين باره مي‌نويسد:
... جزوي و كلي و نقير و قطمير آنچه در ممالك ايران بل عرصه جهان سانح مي‌شود، گويا بر ضمير منيرش پرتو ظهور مي‌اندازد، و منهيان گماشته‌اند كه از كماهي حالات خبر مي‌دهند.
چنان‌كه كسي را قدرت آن نيست كه در منزل خود با متعلقان حرفي كه نتوان گفت بگويد، و دغدغه آن هست كه به مسامع جلال رسد و از احوال پادشاهان ربع‌مسكون از مسلم و غير مسلم و كيفيت و كميت لشكر و دين و آيين و مملكت ايشان و طرق و مسالك هرديار و خرابي و آباداني هرولايت كما هو حقه واقف و آشنا بود ...» «3»

بازرسي اعمال فرمانفرمايان‌

: شاه عباس گاه شخصا براي رسيدگي به اعمال و كارهاي استانداران و فرمانداران به نقاط دوردست حركت مي‌كرد، اين بازرسيها گاه علني و گاه مخفي بود.
اكنون يكي از بازرسيهاي مخفي شاه عباس را در كرمان يادآور مي‌شويم. وقتي نزد شاه عباس از گنجعلي خان حاكم كرمان سعايت كردند كه مردي ستمكار و نادرست و با رعايا بدرفتار است، شاه چون گنجعلي خان را از جواني مي‌شناخت و با اخلاق و رفتار او آشنا بود، گفته ساعيان را نپذيرفت. ولي براي اين‌كه حقيقت امر را دريابد، بي‌خبر و تنها از اصفهان به يزد و از آنجا به كرمان رفت.
______________________________
(1). همان، ص 347 به بعد (به اختصار).
(2). نصر اللّه فلسفي، زندگي شاه عباس اول، پيشين، ج 1، ص 29.
(3). زندگي شاه عباس اول، پيشين، ج 3، ص 177.
ص: 698
در روز ورود شاه، اتفاقا حكمران با گروهي از مردم به سرآسياب مي‌رفتند، شاه نيز خود را در ميان آن گروه افكند و به تحقيق احوال حاكم مشغول شد. پس از آن سه شبانه‌روز در يكي از كاروانسراهاي كرمان به سر برد و از هرطبقه درباره رفتار و اطوار گنجعلي خان تحقيقات كافي كرد و بر او ثابت شد كه برخلاف گفته بدخواهان حاكم او، مردي بسيار عادل و مهربان و درستكار است. شب را به حكم اجبار در منزل شيخ حسين نامي به عنوان مهمان به سر برد، بامداد فردا شاه هنگام حركت به شيخ حسين گفت چيزي نوشته زير فرش نهاده‌ام، آن را به صاحبش برسان، شيخ حسين پس از رفتن او نامه را پيدا كرد و خواند. مضمون نامه چنين بود:
گنجعلي خان جمعي از حركات و رفتار تو بد مي‌گفتند، خواستم شخصا تحقيق كنم، به همين جهت به كرمان آمدم، سه شب در فلان كاروانسرا ماندم و بر من يقين شد كه آنچه درباره تو گفتند، دروغ و خطا بوده است. اينك به اصفهان برمي‌گردم كه بدخواهان تو و دروغگويان را مجازات كنم. روز مراجعتم هوا بد بود، در «باغين»، خانه شيخ حسين ماندم. ميهمان‌نوازي كرد و براي من خروس‌پلو پخت. سه دانگ از قريه «باغين» را كه تمامش خالصه ديوان است، به شيخ حسين بخشيدم، به تصرف او بدهيد ... شيخ حسين پس از خواندن نامه مردد ماند و سرانجام آنرا به گنجعلي خان داد، وي دستخط شاه را بوسيد و بر سر نهاد و مفاد آن را انجام داد. «1»

طرز تربيت شاطرها

: يكي از كارمندان بسيار مؤثر ديوان بريد، شاطرها بودند. تاورنيه در سفرنامه خود شرح جالبي در پيرامون تربيت شاطرها مي‌نويسد: «... شاطرها در ميان خود معلم دارند، مشق دويدن مي‌كنند شاه و بزرگان دربار، شاطرهاي متعدد دارند و ايرانيها داشتن شاطر را علامت شأن و شرافت مي‌دانند. هركس شأن و موقعيت مهمتري دارد، بايد شاطر بيشتري در اختيار داشته باشد. شاطرها از پدر به پسر، پشت‌درپشت خدمت مي‌كنند.
از سن شش هفت سالگي شروع به تندروي و دويدن مي‌كنند تا سال اول تا يك ليو مساحت را به يك نفس مي‌دوند و يك قسم يورتمه مي‌دوند. همين‌طور هرسال بر طول مسافت مي‌افزايند. در سن 18 سالگي يك كوله‌بار آرد با يك ساج نان‌پزي و يك كوزه كوچك آب به پشتشان مي‌بندند و با آن كوله‌بار آنها را مي‌دوانند تا به مسافرتهاي دورودراز، عبور از صحراهاي بي‌آب و علف عادت كنند و بتوانند در مأموريتهاي دور، بار خود را حمل كنند. شاه و بزرگان هيچ شاطري ندارند كه به درجه استادي نرسيده باشد. و احراز اين مقام با تشريفاتي توام است.
اگر يكي از بزرگان بخواهد كه شاطرش به مقام استاد برسد، تمام دوستان خود را دعوت مي‌كند و در ميدان، تختي مي‌زند و در روي آن شيريني و ماكولات مي‌چينند، و زنهاي خوش‌آواز و رقاص به خواندن و هنرنمايي مي‌پردازند و موجبات تفريح خاطر مردم را فراهم
______________________________
(1). زندگي شاه عباس اول، پيشين، ج 2، ص 379.
ص: 699
مي‌نمايند.
هريك از مدعوين بايد يك چيزي بياورد كه بعد از امتحان و دويدن به شاطر بدهد، يكي قبا مي‌دهد يكي كمربند مي‌بخشد. از اين هدايا به ساير همكاران شاطر نيز سهمي مي‌رسد.
قبل از آزمايش، شاطر عريان شده يك زيرشلواري نازك مي‌پوشد، اما به طوري كه رانهاي او برهنه و نمايان است، پاها را با يك قسم پيهي چرب مي‌كند و يك كمربند مي‌بندد كه سه زنگوله در جلو روي شكمش آويزان است و از اول طلوع آفتاب تا غروب دوازده مرتبه بايد از عالي‌قاپو كه شرحش را ذكر خواهم كرد تا دامنه كوهي كه دو ليو و نيم دور از شهر واقع است بدود. و در اين مدت قليل، مسافت سي و شش ليوي معمولي ما را طي نمايد. و اين مسافت بيشتر از پاريس تا ارلئان مي‌شود و در مدتي كه آن شاطر مي‌دود ميدان و تمام آن خطي كه بايد او طي نمايد، قرق است. فقط سيصد، چهار صد نفر سوار با او مي‌روند و برمي‌گردند كه ببينند او تقلب نكند .. هر دفعه كه به آن سنگ مي‌رسد، يك تير به او مي‌دهند كه به عالي‌قاپو بياورد. و هردفعه كه به عالي‌قاپو مي‌رسد، طبل و كرنا مراجعت او را اعلام مي‌نمايد و زنهاي آوازخوان جلو مي‌آيند و صورتش را مي‌بوسند و نوازشش مي‌كنند. در تمام اين مدت چيزي نمي‌خورد، فقط گاهي شربتي مي‌نوشد و وقت غروب كه از دوره دوازدهم مراجعت كرد، شاطرهاي شاه كه همه استادند به توانايي و استادي او گواهي مي‌دهند، و او نيز در حوزه اساتيد پذيرفته مي‌شود.» «1»
حكام و خوانين ايالات نيز در قلمرو حكومت خود «شاطردواني» مي‌كنند، و مثل اصفهان به شاطر انعام و هديه مي‌دهند. قبل از استقرار حكومت صفويه نيز، تربيت افرادي چالاك و تندرو به نام شاطر معمول بوده. و در سفرنامه ونيزيان به راه و رسم تربيت اين گروه، و قدرت فراوان آنان در راه‌پيمايي اشاره شده است.

مسابقه شاطران‌

: جوزافار باربارو در سفرنامه خود مي‌نويسد كه شاطران، كه مردمي چالاك و تندرو بودند، در حضور اوزون‌حسن در مسيري به مسافت يك ميل و نيم، به مسابقه برخاستند. آنها پس از آن‌كه سراپاي خود را چرب مي‌كردند، با گامهاي بلند مسابقه را آغاز مي‌كردند. هر دونده‌اي كه به پايان خط مسابقه مي‌رسيد، از گماشتگان مخصوص تيري مي‌گرفت كه نشانه موفقيت او بود. مسابقه‌دهندگان آن‌قدر به اين عمل ادامه مي‌دادند تا سرانجام يكي از آن ميان برنده مي‌شد. اين گروه شاطران كه هريك نيم‌شلواري چرمي را به پا دارند، گاهي ده روز راه‌پيمايي مي‌كنند بدون آن‌كه بدوند ... «2»

وظيفه جارچي‌

: كارري در سفرنامه خود، ضمن توصيف شهر تبريز مي‌نويسد: در مراجعت مرد سواري را ديدم كه لباس عجيبي پوشيده و كلاه مخروطي درازي بر سر گذاشته بود. و از دو سوي چپ و راست كلاه شاخ‌گونه‌اي از طناب آويزان كرده و بالاي كلاه نيز دستمالهاي
______________________________
(1). سفرنامه تاورنيه، پيشين، ص 589.
(2). سفرنامه ونيزيان، پيشين، ص 73 (به اختصار).
ص: 700
ابريشمي الوان به هم پيچيده و آويزان كرده بود. معلوم شد اين مرد جارچي، و وظيفه او اين است كه اخبار جديد را از هرقبيل مانند قيمت اجناس و تصميمات متفرقه حكومتي و فوت اشخاص معتبر و غيره را با صداي بلند در سر گذرها به اطلاع مردم برساند ... «1»
مينورسكي مي‌نويسد: ... شغل مشرفان آن است كه روزنامجات و اسناد كارخانجات متعلقه به خود را روزبه‌روز بنويسند. «2» از اين جمله و ديگر قراين پيداست كه ديوان اشراف پس از حمله مغول ارزش و اعتبار ديرين خود را از دست داده بود.
سانسون مي‌نويسد كه شاه سليمان به رعايا و مردم ايران علاقه دارد، و براي وقوف به اوضاع عمومي كشور، اغلب اوقات تغيير لباس مي‌دهد و داخل مردم مي‌شود. مكرر شاه را در شب ديده‌اند كه خود را به شكل روستاييان درآورده، نان يا چيز ديگري را خريداري كرده است تا داروغه را غافل‌گير كند و از رفتار او بااطلاع گردد، و همچنين مكرر شاه با لباس مبدل به ميان مردم رفته است تا ببيند سكه‌اي را كه بدون اعتبار اعلام كرده است برخلاف دستورش جريان نداشته باشد. «3»

جاسوسان نادر

: رستم الحكما مي‌گويد كه از مرحوم پدرم شنيدم كه نادر در هرشهري وقايع‌نويسي در خفا داشت و جاسوسان بسيار راتبه‌خوارش، در همه شهرها در كوچه‌ها و بازارها به جاسوسي مشغول بودند و اخباري مي‌رساندند. «4»
ظاهرا در دوره قاجاريه نيز ديوان اشراف رسما وجود داشته، ولي عملا در اين دوره دستگاههاي سياسي و جاسوسي ايران بسيار ضعيف و فاسد شده بود بجاي اين‌كه دولت ايران در داخل و خارج كشور براي كسب اطلاعات عده‌اي منهي و جاسوس گسيل دارد، برعكس كشورهاي امپرياليستي به نفع خود در ايران مشغول كار و فعاليت بودند و در دربار و سازمان‌هاي دولتي ايران عمالي داشتند، تنها اميركبير سالي چند به دسايس زيانبخش آنان پايان داد.

فرمان نقابت اشراف درويش حسن در عهد محمد شاه قاجار

: در اين فرمان پس از مقدمه‌اي، چنين آمده است: «... او را به نقابت اشراف مملكت فارس سرافراز فرموديم كه از روي كمال صداقت و ديانت به لوازم متعلقات شغل مزبور بپردازد ... مقرر آن‌كه نور چشم ارجمند ...
فرهاد ميرزا نايب السلطنه مملكت فارس ... منصب نقابت اشراف مملكت مزبور را به عاليجناب مشار اليه تفويض و لوازم اين شغل را به صوابديد او منوط و مربوط داند.
المقرر آن‌كه عامه اهالي مملكت فارس، از مشايخ و اوتاد و فقها و زهاد و سادات و قضات و ثقات و طوايف دراويش و اصحاب كشكول از خاكسار و جلالي و كلداغ و غيرهم، از هجده دوره و هفده سلسله و چاووش و طايفه پاپي و سلماني و اصناف و حرف عالي، جناب مشار اليه را
______________________________
(1). سفرنامه كارري، پيشين، ص 27.
(2). تذكرة الملوك، پيشين، ص 35.
(3). سفرنامه سانسون، ترجمه دكتر تفضلي، پيشين، ص 30.
(4). رستم التواريخ، به اهتمام محمد مشيري، پيشين، ص 206.
ص: 701
نقيب الاشراف مملكت فارس دانسته در لوازم شغل مزبور از سخن و صلاح او بيرون نروند ...» «1»
در منشات قائم‌مقام نيز از بريد و قاصد سخن به ميان آمده است «... اكنون مدت دو سال است كه نه از آن طرف بريدي و سلامي و نه از اينجانب قاصدي و پيامي طاير، مكاتبات را پربسته و كليه مراودات را دربسته.» «2»
ميرزا ابو القاسم قائم‌مقام فراهاني در نامه‌اي كه از خراسان به وقايع‌نگار نوشته، از نقش منهيان در رسانيدن اخبار ياد مي‌كند ... منهيان خبير و آگاه از حريم درگاه به اين كار معين و مكلفند تا هركه را عارضه و زحمتي برسد، فورا خبر كنند ... «3»

جاسوسان امير

: تا قبل از روي كار آمدن اميركبير، دولت قاجاريه به اهميت سياسي و ارزش كار جاسوسان و خبررسانان چنانكه بايد واقف نبود. و دولتين انگلستان و روسيه از اين بي‌خبري و بي‌نظمي كه در دستگاه حكومت وجود داشت استفاده فراوان مي‌كردند. از اطلاعات پراكنده‌اي كه در دست است، چنين برمي‌آيد كه «دستگاه خبررسانان امير در سه جهت اصلي كار مي‌كرده است، يكي خبرگيري از وضع ولايات و كردار مأموران ديواني و لشكري، خاصه در امر منع رشوه‌گيري و سيورسات و جلوگيري از تعدّي مالياتي و دستبرد به حقوق طبقه روستايي، ديگر گزارش وقايع شهري، خاصه از لحاظ نظم و امنيت عمومي، سوم مراقبت در فعاليت سفارتخانه‌هاي خارجي در تهران.»
براساس گزارش يكي از مأمورين، اميركبير در ذيحجه 1267 به حاكم كرمانشاهان نوشت:
«سربازاني كه در قصر شيرين براي حفظ و قراولي آن راه گماشته‌اند ... به زوار و مترددين آزار مي‌رسانند و پول مي‌گيرند اگر بگويم خبر نداريد، چگونه مي‌شود كه من در اينجا بشنوم و شما در آنجا خبر نداشته باشيد.»
رضا قليخان هدايت چون مأمور سفارت خوارزم شد، امير به او دو هزار اشرفي براي آماده ساختن وسيله سفر تسليم كرد، خواست بيست اشرفي به آورنده بدهد «نپذيرفت و گفت تا من بر در خانه برسم اين ديوارها براي او (امير) خبر برده‌اند.»
بعد از قيام مسلحانه پيروان باب و كشف توطئه‌اي كه براي قتل شاه و امير فراهم كرده بودند امير بيش از پيش دستگاههاي جاسوسي خود را تقويت كرد و بين مردم پايتخت و شهرستانها و نمايندگان خارجي جاسوساني گماشت. وزيرمختار انگليس مي‌گويد: آشكار است كه اميرنظام، جاسوساني را گمارده كه نام همه كساني را كه پا به سفارت مي‌گذارند به او خبر مي‌دهند ... امير دستگاه جاسوسي و ضد جاسوسي خارجي تعبيه كرده بود. اين كارش تازگي داشت، تا آن زمان انگليس و روس بودند كه در دربار و دولت، حتي ولايات جاسوسان داشتند ... حتي رونوشت دستخطهاي شاه را به صدراعظم، به سفارت مي‌فرستادند ... حتي مفتاح رمز دولت جزو اسناد
______________________________
(1). مجله راهنماي كتاب، آبان و دي‌ماه 49، ص 651.
(2). از صبا تا نيما، پيشين، ج 1، ص 73.
(3). همان، ص 71.
ص: 702
وزارت خارجه انگليس، به دست ما رسيده كه يكي از منشيان دولت، با مختصر رشوه‌اي آنرا فروخته بود. اغلب منشيان سفارتخانه‌ها واسطه سفارت با افراد بودند، امير به اين دسايس پايان داد و در دستگاه مأموران خارجي جاسوساني گماشت. «1»

يك گزارش گرانبهاي تاريخي‌

: در سال 1294 ه، ميان ركن الدوله برادر ناصر الدين شاه كه والي ايالت خراسان بود با امير علم خان حشمت الملك امير قاينات، شكرآبي رخ داده بود ... كم‌كم كار اختلاف بالا مي‌گرفت ناصر الدين شاه ميرزا خانلر خان اعتصام الملك را كه تازه از مأموريت لندن بازگشته بود ... به ظاهر براي تفتيش امور مالي و حكومتي ايالت خراسان و قاينات، و به باطن براي رفع اختلاف به خراسان فرستاد ... ميرزا خانلر خان اين مأموريت را چنان‌كه شاه مي‌خواست انجام داده، در بازگشت گزارشي از وضع حكومت قاينات به شاه داد كه نسخه آن در دست است و نكته‌هاي سودمندي از وضع سياسي و اقتصادي آن ولايت در صد سال پيش از اين و طرز حكومت امير علم خان دربردارد ...
«راپرت اطلاعات بنده درگاه خالق همه آگاه، خانلر منشي در مأموريت به قاين از وضع ولايت و رعيت و حكومت و معامله حاكم آنجا، به تاريخ شهر رجب اودئيل، 1294، قاين، ولايتي است وسيع كه معروف است شصت فرسخ عرض و طول دارد، دو قصبه دارد كه يكي شهر قاين است، ديگري بيرجند كه مقر حكومت است. اگرچه شهر قاين آبادتر و آبش بيشتر و هوايش بهتر و براي زندگي راحت‌تر است، ليكن چون بيرجند به سرحد ولايت نزديكتر است و اغلب اوقات سوار تركمان و افغان و بلوچ و هزاره بر اين ولايت مي‌تازند، براي نزديكي به سرحد، و جلوگيري سوار، حكام، بيرجند را مسكن خود قرار داده‌اند. ديگر در ولايت قاين‌شهر و قصبه‌اي نيست. هرچه هست دهات و مزارع است. و كلية قاطبه آباديهاي آن ولايت به فراخور خودش كم‌آب است و صحراها و كوهسار، جميعا خشك و بي‌آب و علف و آباديها از هم دور و ميوه‌ها و مأكولاتش بسيار كم. محصولشان اغلب جو و گندم و ارزن است. در شهر قاين و بلوك يهود، زعفران و در بيرجند في الجمله، زرشك و عنابي دارد. كم‌كم حالا در بعضي جاها بناي زراعت ترياك هم گذاشته‌اند. اما هنوز به قدري كه كفايت ترياك‌كشها را بكند به عمل نيامده است ... رعيت بسيار فقير و زحمتكش دارد. بسيار بادقت زراعت مي‌كنند. از بس آب كم است، طوري مواظبند و به دقت زراعت مي‌كنند كه در هيچ فصلي نمي‌گذارند يك قطره آب به هدر برود. از هرقطعه زميني، سالي دو سه حاصل برمي‌دارند. مع ذلك در غايت عسرت گذران مي‌كنند. اغلب رعيتش نان ارزن مي‌خورند كه قادر به نان جو هم نيستند. زمين زراعت بسيار است [ولي] آب ندارد، در كوهسار محل ديمه‌كاري دارند و هميشه مي‌كارند اگر بارندگي خوب باشد خوب مي‌شود، و اگر نشد، چنان‌كه اغلب نمي‌شود، همان زراعت هم از دستشان مي‌رود در
______________________________
(1). فريدون آدميت، اميركبير و ايران، ص 338 به بعد (به اختصار).
ص: 703
هرجايي، مختصر ابريشم‌كاري هم دارند. كسب و صنعت‌شان هم منحصر است به كرباس. در همه‌جا فرش و قالي ... را خوب تكميل كرده‌اند به درجه‌اي كه طرح آن و رنگ قالي از شال كشميري هيچ كمتر نيست. حشمت الملك امير قاين دو دستگاه قالي، در عمارت مزرعه خود ديدم داير كرده كه براي پيشكشي اعليحضرت همايوني هرسال تهيه و تقديم مي‌نمايد. در درخش به قدر صد و پنجاه قالي‌بافي هست كه مال رعيت است و براي فروش و مال التجاره مشغولند، ولي صنعت پرفايده‌اي نيست. بسيار به زحمت و دير انجام مي‌گيرد. قالي‌باف خيلي قابل و ماهر، مثل همانهايي كه در مزرعه حشمت الملك آن‌طور قالي براي پيشكش حضور همايون مي‌بافند روزي يك عباسي، پنج شاهي بيشتر عايدشان نمي‌شود. در اين ولايت رودخانه به هيچ‌وجه نيست. تمام قراء و مزارع به آب كاريز داير است پشته‌هاي قنوات ... بعضي جاها صد ذرع و صد و پنجاه ذرع عمق و امتداد رشته قنات تا سه فرسخ و چهار فرسخ امتداد دارد.

معامله حاكم با رعيت‌

: اما وضع معامله حاكم با رعيت اين است و جز اين نمي‌تواند باشد كه ماليات بر وجود جمع مي‌بندند. يعني هركس هرقدر آب دارد به همان قدر از روي نتيجه‌اي كه دارد ماليات مي‌دهد. مثل ساير جاها از ممالك محروسه كه اين خانه‌زاد ديده است، نيست كه فلان مزرعه فلان قدر ماليات دارد بايد حتما آن مبلغ را بدهد؛ خواه زراعت داشته باشد يا نداشته باشد. اگر قنات يك مزرعه بخشكد، چنان‌كه اتفاق افتاده است ... از آنجا مالك مطالبه ماليات نمي‌كند زيرا اگر بكند وصول نمي‌شود و آن رعيت هم فرار مي‌كند و ضررش بيشتر است. در مزارع و مواشي نيز قرارش همين‌طور است. بر موجود است يعني هركس هرقدر گوسفند بالفعل دارد وجه سرگله، همانقدر از او مي‌گيرد. برخلاف ساير ولايات خراسان كه هركس در هرقريه يك تاريخي يك مقدار گوسفند داشته آن را جمع بسته‌اند و هرسال همان مبلغ را مي‌گيرند، خواه آن مقدار حالا موجود باشد يا نباشد ... و آن را استخوان پولي مي‌گويند ...

وضع حاكم‌

: هفته‌اي دو روز دوشنبه و جمعه بار عام دارد كه هرعارض و ارباب حاجت در اين دو روز مي‌روند و مطالب خود را مي‌گويند و جواب مي‌گيرند. اجزاي مجلس اغلب از خوانين و عفاريت افغان و هزاره و بلوچ و تركمان است، در باغ و فضاي منزل و اتاق هميشه پر است از اين قسم مردم، و همه با او بدخواه و خوني و منتظر فرصت كه كي بتواند او را از ميان بردارد. اما در ظاهر با كمال تملق به هرترتيبي بتوانند اسب و يراق، چره و جامه و انعام و خلعت مي‌گيرند و همه مهمانند. و همين‌كه مجلس منعقد مي‌شود، حشمت الملك از بالاخانه كه منزل خوابگاه اوست، به اين مجلس مي‌آيد. اما مسلح، جيب و بغلش پر است از پيشتو، طپانچه و تسبيحي در دست دارد و متصل مشغول ذكر است، عملجات همه از كارخانه حشمت الملك شام و ناهار براي آنها مي‌رود و مالهاي آنها را عليق مي‌دهند ... همخوابه شب و روزش پنج يا شش قبضه تفنگ، طپانچه انگليسي است ... بيست و دو سه نفر از دزد قطاع الطريق بلوچ و تركمان
ص: 704
گرفته و در زنجير دارد، آنها را شب مي‌آورد به بيرجند حبس نگاه مي‌دارد، هر صبح آنها را در زنجير مي‌برند به كلاته، زنجيرشان برمي‌دارند، همگي را به گلكاري وامي‌دارند، وقت شام باز آنها را به بيرجند مي‌آورند ...»
سپس اعتصام الملك از وضع حكومت و فرمانروايي او تمجيد مي‌كند و مي‌گويد: «دعاوي را عموما به محكمه شرع رجوع مي‌كند و اگر دعوايي عليه يكي از بستگان او طرح شود، دستور مي‌دهد بي‌طرفانه رسيدگي كنند. ارتش و قواي تأمينيه مرتبي دارد، در قاين سه مدرسه براي طلّاب است كه مخارج آنها را مي‌دهد. خرج تكيه‌ها و سازمانهاي مذهبي را نيز مي‌پردازد ولي به حكام خراسان و مأمورين كمتر از ساير فرمانروايان پول و تعارف مي‌دهد. خرج داخله ولايت را چه از نوكر و سپاهي و چه از خيرات و مبرات مقدم بر اين تعارفات مي‌دارد.» مجموعا بازرس و نماينده ناصر الدين شاه، از طرز حكومت حشمت الملك راضي‌ست و در پايان گزارش خود مي‌نويسد: «به غضب خدا و سخط سايه خدا گرفتار شود آن مأمور و نوكري كه براي اغراض شخصي خود خائني را مدح كند و نوكر ناقابل بي‌خدمتي را در حضرت ولي‌نعمت بستايد، يا شخص قابل با جوهر خدمتگزاري را خائن و بدنام به قلم بدهد.» «1»
در آغاز قرن نوزدهم انگليسيها به وسيله ايادي و عمال انگليسي و ايراني خود، سعي مي‌كردند كاملا از اوضاع سياسي، اقتصادي، فرهنگي ايران آگاهي حاصل كنند و از آشفتگي سياسي ايران به نفع خود استفاده نمايند. در نامه‌اي كه جرج سوم پادشاه انگلستان به سرگوراوزلي سفيركبير خود در جولاي 1810 نوشته، به وي گوشزد مي‌كند كه مراقب دسايس و كارشكنيها و رقابتهاي مأمورين سياسي فرانسه و روسيه باشد؛ در قراردادهاي منعقده منافع دولت و اتباع انگلستان را كاملا در نظر بگيرد. و در ماده 9 با صراحت تمام مي‌نويسد: بايد با تمام قوا كوشش نمايند از منابع مالي و نظامي دولت ايران اطلاعات دقيق و صحيحي به دست بياورند. از شماره نفرات، از انضباط ارتش از ميزان عوايد و راههاي وصول ماليات و عوارض در موقع صلح و جنگ از هنرهاي صنعتي و از ساير مطالبي كه بتوان از روي آنها قضاوت صحيحي درباره اوضاع فعلي ايران نمود، ما را از طريق وزارت امور خارجه مطلع بنمايند. هرگونه گزارش درباره عادات و سنن و رسوم و خلقيات ايرانيان و اطلاعات تجارتي، تاريخي مخصوصا آثار باستاني ايران، مورد علاقه ما مي‌باشد. به شما اختيار داده مي‌شود، هر شخصي را كه براي بررسي و تحقيقات لازم داريد، خواه ايراني، خواه اروپايي با هزينه دولت در ايالات مختلف و يا در هرنقطه‌اي كه شما مناسب مي‌دانيد و در آنجا معلوماتي به دست آيد، با نظر خودتان استخدام نماييد ... هرگونه كتب خطي و كميابي را كه به زبان فارسي و عربي مي‌توان به قيمت مناسب به دست آورد، خريداري نماييد ... از آثار تاريخي ايران نقشه‌برداري نماييد ... توجه كنيد و دريابيد
______________________________
(1). مجله سخن، خردادماه 1334، ص 329 به بعد (به اختصار).
ص: 705
كه اخلاق و روحيه اشخاص برجسته‌اي كه با شاه ايران طرف شور هستند، چگونه باشد سعي كنيد با تمام وسايل ممكن به آنها نزديك شويد ... «1»

جاسوس انگليسيها در سفارت ايران در اسلامبول‌

: «از جاي درستي خبر صحيح و درست به من رسيد كه در سفارت ايران مأمور اسلامبول و پاريس ميرزا احمد و ميرزا مهدي نام هستند كه هرچه در سفارت‌خانه اتفاق مي‌افتد و هرچه نوشته مي‌شود و هركاغذي كه به سفارت مي‌رسد، اين دو نفر همه را به انگليسيها اطلاع مي‌دهند. از براي خدا ملتفت اين معني باشيد كه از دست حرام‌زاده‌ها و نمك به حرامها آسوده باشيد. از اسرار احدي غير از خودتان و وزير مقيم و ميرزا ملكم خان مطلع و مستحضر نبايد باشيد، به جهت اطلاع شما نوشته شد.» «2»

خطر جاسوسان و خفيه‌نويسان‌

: اعتماد السلطنه از غرض‌ورزي جاسوسان شكايت مي‌كند و مي‌نويسد: ... در صورتي كه آقاي محمد صادق سنتورچي نويسنده اخبار مخفي باشد و آبروي ملت ايران در دست او باشد، ديگر از باشي غلام‌بچه چه توقع! خداوند وجود شاه (ناصر الدين) را حفظ كند كه اعتنا به اين حرفها ندارد، و الا روزي بايد صد هزار نفر را سر ببرد. «3»

مأمورين مخفي‌

: به طوري كه از گزارشهاي كتابخانه حسين ثقفي اعزاز برمي‌آيد، در عهد قاجاريه عده‌اي ناشناس از طرف شهرباني يا صدراعظمهاي وقت در حمامها، قهوه‌خانه‌ها، محافل علمي، مساجد، خانه روحانيان، بازارها و ديگر اماكن عمومي به طور محرمانه استراق سمع مي‌كردند، و آنچه مي‌ديدند و مي‌شنيدند، تحت عنوان گفتگو در حمام، راپورت دوشنبه 23 شهر شوال 1324 درباره نان و گوشت، راپورت يكشنبه ... يا گفتگو در مسجد راجع به ...
راپورت دوشنبه ... مسموعات و مشهودات خود را گزارش مي‌دادند. و ظاهرا اميركبير بيش از ديگر زمامداران ايران در اين راه تلاش مي‌كرد. او نه تنها مأمورين پاكدامن و وظيفه‌شناس دولت خود را مي‌شناخت بلكه عناصر فاسد و خاطي را نيز مورد تعقيب قرار مي‌داد.

شكايت طباطبايي از خفيه‌نويسان‌

: در جريان نهضت مشروطيت سيد محمد طباطبايي يكي از علمداران مشروطيت، از دروغپردازي خفيه‌نويسان شكايت مي‌كند و خطاب به جماعت خفيه‌نويسان مي‌گويد: «مرد كه اگر مي‌نويسي، درست بنويس صدق و راست راپورت بده، آنچه من مي‌گويم، بنويس، نه اين‌كه هرچه دلت مي‌خواهد بنويسي اين مساله راپورت‌نويسي تازگي ندارد، سابق هم بود، ولي نه اين شكل. اين قرار را سلاطين و وزراء عادل گذاشته‌اند ... كه در هر شهري يك يا دو نفر خفيه‌نويس باشد تا از وضع مردم بااطلاع باشند ... به وسيله خفيه‌نويس به شاه برسانند كه در فلان مملكت چه خبر است: ظالم كي و مظلوم كدام است. حالا كارها به عكس شده است. صد هزار دروغ و راست از خودشان جعل مي‌كنند و اسمش را راپورت‌نويسي
______________________________
(1). محمد مشيري، شرح مأموريت آجودانباشي، پيشين، ص 59 به بعد (به اختصار).
(2). اسناد فرخ خان، پيشين، ص 184.
(3). خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين، ص 38.
ص: 706
مي‌گذارند ...» «1»

خفيه‌نويسان محمد علي ميرزا

: ناظم الاسلام مي‌نويسد: وي در ايام وليعهدي در تبريز، اداره راپورتچي و خفيه‌نويسي تشكيل داد و سالي مبلغي مخارج آن اداره مي‌كرد ... مردم با دوست و آشناي خود نمي‌توانستند صحبت از وضع رفتار و ظلم او و كسانش نمايند، و حتي كسي نزد عيال و اولاد خود هم جرئت مذاكره اعمال وليعهد را نداشت ... «2»

سازمان جديد پست‌

: سازمان پست براي رسانيدن نامه‌ها و بسته‌هاي دولتي از جايي به جايي ديگر از قديم معمول بود. هرودت در تاريخ خود، سازمان پست را در ايران هخامنشي ستوده و مي‌گويد: نه برف و نه باران، نه گرما و نه تاريكي شب، چاپارهاي سريع السير را از انجام دادن خدمتي كه به آنها محول شده است بازنمي‌دارد. سازمان پستي نخست براي پادشاهان ايجاد شد، تا اوامرشان هرچه زودتر به نقاط مختلف كشور ابلاغ شود.
با توسعه بازرگاني، پست اهميت يافت و طولي نكشيد كه طبقات ديگر مردم هم از آن استفاده كردند. در سال 1657 پست دولتي در انگلستان برقرار گرديد و در اوايل قرن 19 پست دولتي در تمام كشورهاي جهان متداول شد. اولين مهر پستي، تاريخ ورود نامه را به پستخانه نشان مي‌داد. در اوايل، پست فقط حامل نامه بود، و صاحبان نامه بايد به پستخانه بروند و نامه را تحويل بگيرند. در سال 1653 دستگاه پستي مخصوص براي جمع‌آوري و رسانيدن نامه‌ها در شهر پاريس برقرار شد و اندك‌اندك تمبر پست معمول گرديد. در ابتداي امر حق الزحمه رسانيدن نامه‌ها با طول مسافت تغيير مي‌كرد، ولي بعد معلوم شد كه نرخ ثابت به صرفه نزديكتر است.
اولين اتحاديه پست جهاني در سال 1875 تشكيل شد تا امور مربوط به مبادله پست را بين كشورها تنظيم كند.
در ايران پست به معني جديد آن در قرن نوزدهم تأسيس شد. در سال 1267 ه (1851 م.) در زمان ناصر الدين شاه و صدارت اميركبير، چاپارخانه رسما در ايران تأسيس و از 30 اسفند (1229 ه ش) همان سال عملي گرديد و شفيع خان به عنوان چاپارچي‌باشي مأمور نظارت در كار چاپارخانه شد، و مقرر گرديد عموم ناس از تجار و غيره يك كاغذ سربسته را پنج شاهي رايج و پاكتي را كه محتوي پنج كاغذ يا بالاتر باشد، يك هزار دينار حق القدم به چاپار بدهند كه كاغذ را درست و بي‌عيب برساند. چاپار ديگر جواب از چاپارخانه آن ولايت بخواهد. تشكيلات پست به معني امروزي از سال (1293 ه. ق 1875 م.)، پس از مسافرت ناصر الدين شاه به اروپا و آمدن متخصصين اتريشي آغاز گرديد و ريدرز «3» كارشناس اتريشي كليه موجودي تمبرهاي ايران را از اجاره‌داران پستخانه تحويل گرفت، يك كلاس كارآموزي به مدت 6 هفته در تهران تأسيس گرديد، لباس متحد الشكل براي چاپارها و نامه‌رسانها تهيه نمود، و تمبرهاي جديد به چاپ
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ج 2، ص 210.
(2). همان، ج 1، ص 37.
(3).Ridres
ص: 707
رسانيد. ضمنا نظامنامه پستي تازه‌اي به فارسي منتشر كرد. سرويسهاي پستي از مركز به نقاط مختلف كشور داير گرديد، اجرت پست براي هرنامه از تهران به شميران پنج شاهي بود. اولين پست تهران، تبريز در روز 17 محرم 1293 ه ق. ساعت 6 بعد از ظهر از تهران حركت كرد و مسير آن تهران قزوين، زنجان و تبريز تعيين گرديد. اين پست روز 21 محرم به تبريز رسيد. اولين پست تبريز به تهران در 15 محرم 1293 از تبريز حركت كرد و روز 19 محرم به تهران رسيد ... اولين پست تهران به شيراز در اواسط ذيقعده 1293 ه ق. از تهران به شيراز حركت كرد. دو يا سه هفته بعد سرويس پستي شيراز به بوشهر نيز داير گرديد.
بعد از الحاق ايران به اتحاديه پستي در اول سپتامبر 1877، مشكلاتي كه در راه ارسال نامه‌ها از مرز روسيه وجود داشت از بين رفت ... «1»

تمبر پست‌

: در ايران در سال 1282 ه. ق. هيئتي از تهران رهسپار پاريس شد تا براي مطالعه و سفارش تمبر با وزارت پست و تلگراف فرانسه وارد مذاكره شود، بالاخره شخصي به نام «بار» نمونه‌يي چند براي چاپ آماده كرد كه جزو تمبرهاي نمونه محسوب است. اولين سري تمبر ايران كه رسما در پست مورد استفاده قرار گرفت، معرف به سري باقري است. اين سري و تمبرهاي موسوم به كاردي كه در سال 1875 توسط «ريدرز» به چاپ رسيد، جزو تمبرهاي اوليه ايران محسوب است، و نفيسترين تمبرهاي ايران به شمار مي‌رود. در سال 1293، اولين سري تمبر ايران با عكس ناصر الدين شاه در وين چاپ شد.
فكر ايجاد پستخانه جديد نخست در زمان فتحعلي شاه پيدا شد. شاه از «سرگوراوزلي» سفير انگليس راجع به كارهايي كه موجب افزايش درآمد دولت مي‌گرديد پرسش نمود. او ضمن توضيح ماليات بر درآمد و ماليات بر ثروت كه در «انگليس» معمول بوده، شرحي درباره پست و فوايد آن گفت. شاه‌پسنديد و به ميرزا شفيع صدراعظم دستور داد، پستخانه برپا كنند. ولي اين كار سر نگرفت، و رسم كهنه جاري بود. يعني پيك را به هنگام ضرورت مي‌فرستادند و اعزام قاصد هربار ده تومان خرج برمي‌داشت. دولت چاپاران مخصوص داشت، سفراي خارجي هركدام چاپاري داشتند. اين وضع چاپارخانه كشوري بود كه روزگاري يكي از منظمترين و وسيعترين تشكيلات ارتباط پستي جهان را تأسيس كرده بود.
سرانجام نقشه ايجاد چاپارخانه جديد در سال 1266 تنظيم شد. به همه حكام دستور داده شد كه در قلمرو خود در شهرها و راهها چاپارخانه بنا كنند. اين دستگاه در مدت يك سال كمابيش منظم شد، عده چاپارخانه‌ها بيشتر و فاصله آنها كمتر شد. در هرچاپارخانه يكي دو اتاق براي توقف مسافران سر راه بنا كرده بودند و يك طويله كه اسبان زين كرده در آن آماده حركت بود و به محض رسيدن، چاپار اسب خود را عوض كرده بي‌درنگ رو به مقصد رهسپار مي‌گرديد.
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، ص 543 به بعد (به اختصار).
ص: 708
هزينه فرستادن هرنامه‌اي پنج شاهي معين شده بود. و از هرپاكتي كه حاوي پنج نامه بود، يك ريال دريافت مي‌كردند. مسافران و كسان ديگر و سفارتخانه‌ها مي‌توانستند اسبان چاپاري را از قرار فرسخي ده شاهي، و اگر مي‌خواستند شاگرد چاپار همراه ببرند، فرسخي ده شاهي به ميزان كرايه مزبور افزوده مي‌شد. اين قاعده از اول صفر 1267 اجرا گشت ... نمايندگان سياسي ازين نظم جديد اظهار خرسندي و از اينكه فاصله بعضي منازل هفت يا هشت فرسخ است و موجب خستگي شديد اسبان مي‌شود، اظهار ملال كردند. و دولت متوجه اين نقص شد، بر عده چاپارخانه‌ها و توقفگاههاي سر راه افزود. در اين ايام پست ماهي دوبار در اول و پانزدهم ماه از تهران به آذربايجان، خراسان، فارس، گيلان، مازندران استرآباد و كرمانشاهان مي‌رفت و روز 14 و 29 هرماه بازمي‌گشت. و به كرمان چون دور بود، ماهي يك‌بار چاپار روانه مي‌گرديد. گردش كار چاپارخانه با در نظر گرفتن زمانه و وسائل موجود، بسيار سريع و مرتب بود، چاپار راه اصفهان و تهران را سه روزه طي مي‌كرد و بازمي‌گشت ... در زمان شورش سالار در خراسان، چاپار دولتي راه بين مشهد و تهران را دو روزه پيمود. بعد از امير، وضع چاپارخانه‌ها مانند ديگر كارها رو به ويراني نهاد. ميرزا جعفر خان مشير الدوله نايب التوليه آستان رضوي در نامه 16 ذيحجه 1278 از آشفتگي اوضاع شكايت مي‌كند و از اين‌كه كسي در مقام پاكيزه نگاه داشتن چاپارخانه‌ها و آب‌انبارها نيست اظهار ملال مي‌نمايد، مي‌گويد حيف است كه اين «يادگاري از ميرزا تقيخان» منهدم گردد.
ديگر از اقدامات اين دوره تنظيم تذكره چاپي در ايران است. در سال 1267 با علامت شير و خورشيد كه نشان رسمي دولت بود، تذكره‌هايي چاپ گرديد. به اين اقدام، دولت روسيه، اعتراض كرد. ولي مصلحت‌گذار ايران در پطرزبورگ با پاسخي منطقي دولت روسيه را قانع كرد ... «1»
«در سال 1877 ميلادي مملكت ايران نيز جزو ممالك اتحاديه پستي آمد. در سفر اول ناصر الدين شاه به اروپا كه در سال 1290 هجري قمري مطابق (1873 م.) اتفاق افتاد، در مراجعت چند نفر صاحب‌منصب پستچي اطريشي استخدام كردند، اين‌ها بعد از چندي به ايران آمدند و مشغول تعليم امور پستي شدند. يك عده ايراني را تحت تعليم قرار دادند تا امور پستي را فراگرفتند، در سال 1292 پست ايران به شكل پست اروپا درآمد.» «2»

پست و تلگراف و تلفون‌

: خطوط پستي مجموعا قريب 2410 فرسخ (000، 15 كيلومتر) مي‌شود كه عبارتست از: راههاي شوسه درشكه‌رو، راههاي غير شوسه درشكه‌رو، راههاي پياده‌رو و سواره‌رو.
«پست را در راههاي شوسه و غير شوسه، درشكه و گاري چهار اسبه حمل‌ونقل مي‌نمايد. در
______________________________
(1). مجله پستي، سال 1312، شماره 6 و 7، ص 56.
(2). اميركبير و ايران، پيشين، ص 330 به بعد.
ص: 709
راههاي قاطررو قاطر و اسب، و در راههاي پياده‌رو كه روي‌هم‌رفته چندان اهميتي ندارد، قاصد مي‌رود ... راههاي گاري‌رو 692 فرسخ طول دارد و راههايي كه با اسب و قاطر پيموده مي‌شود، 1044 فرسخ طول دارد. راههايي كه به توسط قاصد پيموده مي‌شود، 582 فرسخ طول دارد.» «1»
در عرض سال (31- 1330) روي‌هم‌رفته 041/ 462 فرسخ (2883140 كيلومتر) و در سال (32- 1331)، 440/ 496 فرسخ در ايران پست راه پيموده است. تا سال (32- 1331) اداره پست ايران داراي 198 دفتر و 15 شعبه و 263 منزل و 2370 اسب و 632 عرابه (درشكه و كالسكه و دليجان و گاري) و 260 سوار (قاصد غلام) بوده است. عايدات و مخارج اداره پستخانه در سالهاي اخير از قرار زير است: سال 30- 1329 عايدات 50/ 3418040، مخارج 50/ 421/ 117/ 3، عايدات خالص 00/ 619/ 300. راههاي عمده پستي عبارت است از راه تهران به رشت، تهران به مشهد، تهران به تبريز، تهران به كرمانشاهان، تهران به همدان، تهران به شيراز، اصفهان به كرمان، مشهد به عشق‌آباد؛ دفترهاي پستي در نقاط مهم همه‌روزه كاغذ مي‌دهند و مي‌گيرند. ولي در نقاط ديگر عموما قبول و توزيع مكاتيب منحصر به همان روز رسيد و حركت پست است. از تهران عموما پست هفته‌اي دو مرتبه براي نقاط مهم حركت مي‌كند.

تعرفه پستي در داخله‌

: كاغذ، سيصد دينار و براي هرمثقال زايد وزن سه شاهي. ورقه پستي، صد دينار.
مطبوعات، صد دينار هردو مثقالي.
نمونه تجارتي، صد دينار هردو مثقالي.
بسته پستي، برحسب بيمه و مسافت از ده شاهي تا سه قران.
پست خارجه، از بنادر مهم بحر خزر هفته‌اي دوبار، و در زمستان يكبار به اروپا حركت مي‌كند، و در جنوب از بنادر مهم خليج‌فارس از راه بمبئي، هفته‌اي يك‌بار به هند و اروپا مي‌رود.
تعرفه پستي ايران با ممالك خارجي كه جزو اتحاديه عمومي پست بين المللي هستند، از قرار زير است:
تعرفه پستي خارجه:
كاغذ، سيزده شاهي براي هر 15 گرم.
ورقه پستي، شش شاهي.
مطبوعات، سه شاهي براي هر 50 گرم.
كاغذ سفارشي، بيست و شش شاهي.
مدت معمولي رسيدن پست به اروپا، از تهران به برلين يازده روز، از رشت به برلين نه روز، از
______________________________
(1). محمود محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس، پيشين، ص 189.
ص: 710
تبريز به برلين هفت، هشت روز، از مشهد به برلين ده روز است.
در ايران روي‌هم‌رفته تا سال 32- 1331 قريب 560 فرسخ (730/ 9 كيلومتر) خطوط تلگرافي بود با قريب 2500 فرسخ سيم تلگرافي. از اين مقدار يك قسمت در دست خود ايران بود و بقيه متعلق بود به دولتها و شركتهاي خارجي. «1»
دكتر آدميت در پيرامون پستخانه جديد مي‌نويسد: «دستگاه چاپارخانه كه در 1266 بر پايه تازه‌اي تنظيم گرديد، و قانوني هم براي آن نوشته شد، تا بيست سال بعد كه پستخانه اروپايي برپا گشت، پيشرفتي نكرده بود. در آغاز صدارت سپهسالار قرار نوي وضع گرديد ... مقرر شد اجرت حمل كاغذ به هرشهري از قرار مثقالي چهار شاهي يا دويست دينار معين شود. و براي امانات پستي از قرار هرمني در هرفرسخ يك صد دينار مقرر گرديد. تمبر هنوز باب نشده بود، به جاي آن مهرهاي دولتي به رنگهاي گوناگون به كار مي‌بردند. روي مهرها عدد هندسي نقش كرده بودند نه رقم سياق. براي حمل امانات، قبض مخصوص چاپارخانه چاپ شد. به دنبال آن در 1291 پستخانه ايران به سبك اروپايي درآمد. تمبر پستي رايج گرديد و رابطه پستي منظم بين ايران و دنيا برقرار شد، و در 1294 ايران به موسسه اتحاد پستي جهاني پيوست ... پستخانه بمباشرت ريدرز اتريشي و نايب او داير گرديد ... پست داخلي منظم گرديد. اولين تمبر پستي در ايران ساخته شد، و پست ايران و اروپا به راه افتاد. به تعليم كارآموزان پستي پرداختند و به تدريج پست ايران سر و صورتي گرفت.» «2»

اولين خط تلگراف‌

: اولين خط تلگراف برقي كه در ايران داير شد، در سال 1274 بين قصر سلطنتي شاه و باغ لاله‌زار بود. دو سال بعد به دستياري عليقلي ميرزاي اعتضاد السلطنه خطي بين تهران و سلطانيه كشيده شد و يك سال بعد آن را تا تبريز امتداد دادند. در همين موقع بود كه انگليسيها براي مرتبط ساختن لندن با بمبئي از راه خشكي، به وسيله تلگراف داخل مذاكره با ايران شدند. ابتدا در سال 1280 امتياز خطي را بين خانقين و تهران و بوشهر گرفتند، سپس از جلفا به تهران خطي ديگر در سال 1286 كشيدند، و در سال 1319 خطي ديگر به دست انگليسيها از كاشان به يزد و كرمان و سرحد بلوچستان داير گرديد. جميع اين خطوط پس از سرآمدن مدت امتياز، به ايران واگذار شد و امروز همه در تحت اداره مستقيم دولت است ... «3»
سروش اصفهاني از برقرار شدن تلگراف در ايران در عهد ناصر الدين شاه اظهار شادماني مي‌كند:
منت ايزد را كه، آسان كرد بر عشاق كارزين همايون كارگه كاندر جهان شد آشكار
عاشقان بي‌پيك و نامه در سؤال و در جواب‌با نگارين در ميان فرسنگ اگر باشد هزار
______________________________
(1). سيد محمد علي جمالزاده گنج شايگان، برلن، 1335 ق، ص 168 به بعد.
(2). انديشه ترقي، پيشين، ص 453 به بعد.
(3). عباس اقبال، تاريخ مفصل ايران، ص 841 به بعد.
ص: 711 كارها در روزگار شهريار آسان شدست‌آفرين بر روزگار شهريار كامگار

سازمانهاي جاسوسي‌

: چنانكه گفتيم در دوره قاجاريه و مخصوصا از عهد فتحعلي شاه به بعد، روزبه‌روز فشار و دسايس سياسي انگلستان و روسيه تزاري در ايران فزوني مي‌گيرد و دولتين به وسيله عمال خود در دربار و وزارت امور خارجه از كليه نقشه‌ها و برنامه‌هاي اقتصادي و سياسي مأمورين ايراني باخبر مي‌شدند و به كارشكني مي‌پرداختند. براي اين‌كه خوانندگان به درجه نفوذ و مداخله اجانب در امور داخلي ايران واقف گردند، قسمتي از سواد كاغذ ساعد الملك را كه به خط خودش نوشته، عينا نقل مي‌كنيم: 7 شوال 1291، «تصدقت شوم، حالت اين بنده در اينجا اين اوقات نوعي شده است كه من بعد مقدور خواهد شد مطالب و عرايض لازمه خود را به توسط تلغراف عرض نمايد، نه با پوست (پست) بفرستد. آن‌كه تلغراف رمز است مفتاح آن در دست اينهاست. به مجرد آن‌كه تلغرافي به سفارت فرستاده مي‌شود، في الفور استخراج كرده از مطالب آن استحضار حاصل مي‌نمايند، بعد روانه مي‌كنند نه فقط اين فقره در اينجاست، در خود تهران هم آنچه كه بندگان حضرت اجل مشغول مي‌شوند، نقيرا و قطميرا وزيرمختار اين دولت خبر دارد. مثل اين است كه در همه جا جاسوس آنها همراه جنابعالي است. تلغراف اخير اين بنده كه با خط رمز بود، در باب شرفيابي وزيرمختار، عرض و انفاذ نمود. بعد از دو روز از وزيرمختار تلغراف رسيده بود كه تلغراف وزيرمختار ايران داير به چه فقره بود كه حضرت اجل همين‌كه از مضمون آن استحضار حاصل كرد، بدون آن‌كه اين تلغراف را به شاه عرض نمايد، برداشت رفت سفارت انگليس. از همه مقدم طامسن را اطلاع داد و از او خواهش كرد كه از شاه اذن و اجازه شرفيابي حاصل كرده بعضي عرايض لازمه خود را عرض نمايد، بديهي است وزارتخانه كه همان روز مضمون آن را مي‌دانست به وزيرمختار اطلاع داد. حالا دو سه روز است كه با اين بنده در سر اين فقره مكاتبه دارند. اين بنده ديد كه انكار و تحاشي فايده ندارد ... گفتم بلي درست است من به اين مضمون هم تلغراف كرده‌ام ... من تكليف مأموريتي خود را به عمل آورده‌ام ... هرگاه حرف بي‌اصل و بي‌مأخذ است ... به شما دخل ندارد مسئله‌اي است ميان من و وزارت خارجه ... ايراد شما در اين باب بي‌معني است ... اين عريضه را در كف پاكت جنرال قونسول تفليس به اسم ميرزا حسنخان فرستادم. باز خاطرجمعي ندارم كه باز نكرده خواهند فرستاد. استدعا دارد كمال مراقبت را به عمل بياورند. «1»
«سياست استعماري انگلستان در هند ايجاب مي‌كرد كه هرچه زودتر دولت انگليس با ايجاد خطوط تلگرافي، رابطه سريع خود را با هند حفظ كند و از وقايع و انقلابات اجتماعي اين سرزمين زرخيز باخبر گردد. شورش بزرگ هندوستان كه در سال 1273 ه (1857 م.) روي داد، بيش از پيش دولت انگلستان را متوجه لزوم استقرار روابط تلگرافي بين شرق و غرب نمود.
______________________________
(1). مجله بررسيهاي تاريخي، سال 5، ش 1، ص 282.
ص: 712
بالاخره اين فكر صورت عمل گرفت. خط تلگرافي بين لندن و هندوستان از راه كاله، پاريس، استراسبورگ، مونيخ، وين به اسلامبول، و از آنجا از راه اسكوتاري، سيواس، دياربكر، بغداد، بصره و بندفاو و سپس به بوشهر، جاسك و كراچي مي‌رسيد و طول آن 5130 ميل (8213 كيلومتر) مي‌شد.» «1»
دولت انگليس بعدا مصلحت خود را در اين ديد كه از طريق مناطق مركزي ايران رابطه خود را با هندوستان برقرار كند. و بالاخره در 1862 ميلادي در اثر مساعي استويك مقرر گرديد از خانقين به تهران و از تهران به بندر بوشهر، از راه اصفهان شيراز يك رشته سيم تلگرافي بلاتأخير كشيده شود و هروقت دولت انگليس لازم داشته باشد، مجاز باشد كه به توسط صاحب‌منصبان تلگرافخانه ايران به هرنحو كه صلاح بداند، با سيم مزبور مخابره نمايد و قيمت آن را به ميزاني كه بعدها معين مي‌شود ادا كند. به اين ترتيب، كشيدن يك خط تلگرافي به خرج ايران، به دولت تحميل گرديد و بعدها بيست قرارداد ديگر براي تكميل يا جرح و تعديل اين قرارداد بين دولتين منعقد گرديد، و سرانجام انگليسيها موفق شدند امتياز كشيدن خطوط تلگراف خانقين، تهران- بوشهر و گوادر، جاسك بندرعباس و بندرهنگام و تهران- كاشان و تهران با سرحد بلوچستان و سيستان به ملك سياه و بالاخره خطوط بين بندرعباس، بندرلنگه را به دست آورند.
استقرار اين خطوط تلگرافي قطع‌نظر از محاسني كه داشت وسيله مناسبي براي دولت انگليس بود تا به كمك آن نه تنها از وقايع و حوادث ايران مطلع گردد، بلكه مي‌توانست به وسيله عمال خود به هرفتنه و فسادي، دست بزند و گاه‌وبي‌گاه به نام اغتشاش و ناامني كه در مسير خطوط تلگرافي پيش مي‌آمد، يا به سبب حوادث طبيعي و جوي مثل سرما، گرما، توفان سيل و غيره كه موجب بروز خساراتي در سيمهاي تلگراف و پايه‌هاي آنها مي‌شد، با نامه‌نگاريها و كشمكشهاي فراوان اولياي وزارت خارجه را مورد بازخواست قرار دهد. «2»

پستخانه و مطبوعات در عصر اختناق ناصري‌

از تهران مي‌نويسند: اين اوقات هرچه كاغذ از بلاد خارجه مي‌رسد، در پستخانه به حكم دولت، سر آنها را باز مي‌كنند، مبادا حرف قانون در آنها باشد. پادشاه خيلي از وضع پستخانه در ممالك ايران پشيمان و نادم شده. از اين معني در قلوب عامه نفرت عجيبي توليد نموده. سوء تأثير اين معامله وحشيانه، عالمي را منزجر ساخته است.
از كرمان مي‌نويسند: نسخه‌هاي قانون متعدد از راه بمبايي به توسط امناي آدميت واصل مي‌شود، امروز در اين خاك وحشي كه سرحد ميان وجود و عدم است، صداي آدميت كامل، درداده‌ايد و بيچارگان انسانيت‌طلب را روح جديدي بخشوده‌ايد، به طوري كه در مجالس ارباب ذوق، نوايي غير از اين آهنگ غيبي كه مضرابش به رشته جان مربوط است شنيده نمي‌شود،
______________________________
(1). محمود محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس، پيشين، ص 604.
(2). رك، مجله بررسيهاي تاريخي، سال 7، ش 1، ص 75 به بعد (مقاله سرهنگ قائم‌مقامي).
ص: 713
همان وحشت ازين خاك برخاسته و آدميت بر سنگ و خاك و خس و خاشاك اثر كرد و آنان كه بيشتر شيفته اين دستگاه شده‌اند، بزرگان سلسله جليله شيخيه مي‌باشند، كه اولي الالباب كرمان امروز آنانند ... «1»
از تبريز مي‌نويسند: ازين نواي روحاني كه اثر نفحات عيسوي دارد، روحي تازه در كالبدهاي افسرده دميده‌اند و پيل را از هندوستان ياد آورده، شبها درين قضيه جوامع متعدد در توي شهر و بيرون قلعه تشكيل مي‌شود و اگر قانون طرب‌افزاي سامع و قايل و نقل محافل است. «2»
از زنجان مي‌نويسند: ارواح پاك اين زمين خرم، شما را تبريك و تهنيت بسيار مي‌گويند ...
اين‌قدر مردم اينجا حريص بر اين نامه نجات هستند كه يك نسخه قانون را با دستخط دويست نسخه قوپيه نمودند.
در نامه ديگري از اسلامبول مورخه ذي حجة الحرام 1311، پس از مقدمه‌اي چنين مي‌خوانيم: «3»
«... ديروز رفته اوراق قوانين را از پست گرفتم، نمره بيست و هفتم زياده بر حد تصور خوب است ... هرجا بسته‌ها را باز مي‌كنند، اگر قانون است بيرون مي‌آورند و اگر مطالبي شبيه به مطالب قانون نوشته شده باشد، سياه مي‌كنند، و كاغذ را همان‌طور سر باز به صاحبش مي‌دهند ... يكي از رفقاي اصفهان كاغذي مشتمل بر هزار التماس و آه و ناله و التجا مي‌نويسد، امان است مبادا كاغذ براي من بنويسيد يا چيزي بفرستيد كه هركس اين روزها اسم شما را در تهران ببرد يا بدانند با شما مكاتبه دارد، ديگر كار او تمام است. و مي‌نويسد كه اين كاغذ را من مستقيما به شما نمي‌فرستم، بلكه جوفا مي‌فرستم. عصر كه از آنجا بيندازند در پست، به شما مي‌رسد و چنين هم كرده بود ...»
سپس ميرزا آقا خان كرماني از دسايسي كه سفير ايران در اسلامبول عليه او به راه انداخته سخن مي‌گويد و از وضع آشفته حكومت ايران و اشتباهات سياسي زمامداران عثماني مي‌نويسد: «حكومت ايران حداكثر بيش از دو سال دوام نخواهد كرد ... هيچ سال نيست كه صد هزار نفر مردم با استطاعت ايران به اطراف فرار نكنند، نود هزار نفر جمعيت شهر كرمان از ده سال به اين طرف به سي هزار نفر رسيده، آن هم كساني كه قوه حركت ندارند. در تمام ممالك ايران چيزي كه خيلي توليد مي‌شود، فقط گداست. از تبريز و تهران كه بگذريد، يك نفر آدم نمي‌تواند در عرض دو سه روز هزار تومان پول نقد راه بيندازد ... طلا ابدا وجود ندارد. نقره خيلي كمياب، پول رايج بازار فقط مس است. معاملات تجارتي از قبيل ابريشم، پنبه و ترياك به واسطه عدم استطاعت مالك و متفرق شدن عملجات مزارع، از قرار ده تا پنج، رو به كاستن نهاده، حيوانات شاخدار از قبيل گاو و گوسفند در داخل مملكت از ده سال به اين طرف نصف
______________________________
(1، 2، 3)، مجله بررسيهاي تاريخي، سال 5، ش 1، ص 217.
ص: 714
شده ... مردم شيراز و پشت كوه و كردستان و كرمانشاهان همه در هند و عراق عرب متفرق‌اند، اهالي آذربايجان همه در قفقاز و اسلامبول به سر مي‌برند ... جايي كه حال بزرگان و امرا اين باشد، فقرا چه خواهند بود ... تجار ايران كه با خارجه سر و كاري داشتند، از وقت شكستن قيمت پول ايران، آنها هم همه ورشكستند. تجارت ايران با خارجه بعد از اين به كلي قطع خواهد شد و جز ضرر چيزي نخواهد داشت.» «1»

لخت كردن چاپار دولتي‌

در ضمن اسناد و مدارك مأموريت امين الدوله چنين مي‌خوانيم:
«پاره‌اي كاغذ در 14 و 15 شهر ذي حجة الحرام از منزل دماوند به شما و عاليجاه حاجي ميرزا احمد خان و ميرزا ملكم خان نوشتم و پاكت كرده پيش شما فرستادم كه بخوانيد و زود پاكتهاي اسلامبول را با چاپار حامل همان پاكت‌ها روانه ترابوزان نمايند از اتفاقات چاپار به باغستان شهر تبريز كه ميرسد هفت نفر سوار بر سر او ريخته او را لخت كرده كاغذهاي او را از او مي‌گيرند.
خدا عالم است كه چاپار راست گفته باشد، يا خودش از كسي گول‌خورده باشد و پول گرفته باشد و پاكتها را داده باشد و اين بازي‌ها را بيرون آورده باشد بعد از آنكه آن خبر رسيد گفتيم آن كاغذها را مجددا نوشتند و همه را باز پيش شما فرستادم.» «2»

درباره انعام و مجازات چاپار

در ضمن كتاب اسناد و مدارك مأموريت امين الدوله تشويق و تنبيه چاپار قابل‌توجه است: «همين چاپار كه وارد شد بايد انشاء اللّه تعالي از امروز كه 21 ربيع الثاني است تا شانزده روز برحسب قراري كه داده شد اسلامبول نزد شما بيايد و مطلع نشود و در اينجا هشتاد تومان عوض خرج و كرايه عرض راه تا آنجا داده شد اگر در شانزده روز به آنجا آمد و پاكت‌هاي مرسولي را بي‌عيب و صحيح و سالم بعون اللّه تعالي رسانيد ده تومان شما به او انعام مي‌دهيد و پنج روز هم او را در آنجا نگه مي‌داريد زياد اذن ندارد بماند جواب كاغذها را زود به او داده روانه خواهيد كرد، و همين نوشته را هم، به او خواهيد داد و خواهيد نوشت كه در سر همان وعده به آنجا وارد شده است همين‌كه انشاء اللّه تعالي به اينجا وارد شد من هم به او ده تومان انعام خواهم داد و الا شانزده روزه به آنجا وارد نشود صد تا چوب به او بايد بزنيد، بعد از آمدن اينجا منهم به او صد تا چوب خواهم زد، اينها در صورتي است كه بي‌سبب و بي‌جهت معطل شود، اگر خودش اهتمام در زود رسيدن به آنجا نمايد، لكن به جهت واپور در ترابوزان معطل شود و از حافظ آقا كاغذ داشته باشد معذور است لكن باز بايد هرچه ممكن است در زود رسيدن نزد شما ساعي باشد. في 21 شهر ربيع الثاني 1273.» «3»
______________________________
(1). مجله بررسيهاي تاريخي، سال پنجم، شماره 1، ص 221 به بعد.
(2). مجموعه اسناد و مدارك فرخ خان امين الدوله، قسمت اول به كوشش اصفهانيان و قدرت اللّه روشني زعفرانلو، ص 113.
(3). اسناد و مدارك مأموريت امين الدوله، قسمت اول، ص 194.
ص: 715

تلگرام عين الدوله به صارم السلطنه‌

: به عمدة الامراء العظام صارم السلطنه، چنان‌كه در جواب علما و معاريف اردبيل اظهار شده، بندگان حضرت اقدس والا روحي فداه، محض ترحم و تفضل و قبول استدعاي عاجزانه آنها، حكومت آنجا را تغيير داده از همين روزها حاكم ديگري مشخص و مأمور خواهند فرمود. و فعلا شما خودتان را در نيابت حكومت آنجا متكفل دانسته با كمال اقتدار مشغول لوازم انتظام امور كليه شده، نهايت اهتمام را به عمل آوريد و مسلما بدانيد كه اگر بقدر ذره‌اي بي‌نظمي واقع شود، مسئول هستيد و پوست از كله شما خواهم كند.
عين الدوله. «1»

پست سفارشي و تدبير مجاهدين‌

: در سنه 1326 ه، در حدود ماه شعبان يا رمضان كه انقلابيون تبريز در تحت قيادت ستار خان سردار ملي، با مستبدين و نيروي اعزامي محمد علي شاه مي‌جنگيدند، يكي از بزرگترين دشمنان مشروطه شجاع‌نظام، حاكم مرند بود كه در همان شهر خودش قوايي مهيا كرده راه تبريز به جلفا را بسته بود. براي رفع اين دشمن خطرناك، انقلابيون در تبريز چاره‌اي انديشيدند و به كمك مجاهدين گرجي و تصدي شادروان حيدر خان‌عمو اوغلي بسته‌اي محتوي مواد منفجره ترتيب داده و با سيم و نخ بسته به وسيله پست سفارشي از تبريز براي شجاع‌نظام فرستادند. و قبلا مراسله‌اي به نام يكي از تجار مستبد تبريز براي شجاع‌نظام نوشته فرستادند يعني مكتوب را از قول آن شخص جعل كردند. در آن مراسله به شجاع‌نظام نوشته شده بود كه: «چون در تبريز رجاله و مفسدين مشروطه‌طلب طغيان و تسلط پيدا كردند، در عالم دوستي كه با جنابعالي در ميان است، جواهرات قيمتي خود را در يك بسته ترتيب داده، همين روزها با پست سفارشي خدمت شما خواهم فرستاد. اميدوارم در مقام لطفي كه با بنده داريد، آنها را صحيح و سالم محفوظ نگاه داريد كه بعد از خوابيدن فتنه‌ها، به من مسترد داريد.» شجاع‌نظام سخت خوشوقت شد؛ چون بسته سفارشي به او رسيد، خودش در حضور پسرش شروع به پاره كردن بندهاي بسته كرد. به مجرد پاره كردن بندها، مواد محتوي بسته به شدت منفجر شد و نه تنها شجاع نظام و پسرش را كشت، بلكه اسباب خانه را تكه و پاره كرد. مرحوم حيدر خان، قبض سفارشي پستخانه را كه به موجب آن بسته را از پستخانه تبريز گرفته بود، عينا به يكي از دوستان خود فرستاده بوده چون اين قبض مدركي از يك واقعه تاريخي است، عين مطلب قبض سفارشي ذيلا درج مي‌شود. «2»
______________________________
(1). اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان، پيشين، ص 5.
(2). مجله يغما، تيرماه 1331، ص 175.
ص: 716

اداره پست ايران‌

اداره پست بارنامه 20449
دريافت شده از آقاي سيد رضا
يك بسته امانت مشروحه ذيل را براي آقاي شجاع‌نظام در مرند.
علامت
قيمت
وزن
محتوي
حقوق دريافتي قران شاهي بتاريخ رئيس دفتر شيخ خيام رضا

وسايل خبري در عهد جديد

در يكي دو قرن اخير، ترقيات و اكتشافات فني موجب انقلاب بزرگي در وسايل خبري گرديد. دوورژه دانشمند فرانسوي در اين‌باره مي‌نويسد:
در زمينه اخبار و اطلاعات، ترقي فني نتايج سياسي بسيار مهمي دارد.
اختراع فن چاپ يكي از عوامل تعيين‌كننده احياء علوم و هنرها يعني رنسانس «1» و اصلاحات مذهبي و موج آزادانديشي بود كه سرانجام به انقلاب فرانسه منجر شد. پيدايش مطبوعات در سده گذشته، در توسعه دموكراسي سهم فراواني داشت. براي نشان دادن اهميت سياسي مطبوعات بود كه بر آن نام «ركن چهارم» نهادند. امروز مطبوعات شنيدني (راديو) و مطبوعات ديدني (تلويزيون و هفته نامه‌هاي مصور) به همان اندازه مؤثرند كه مطبوعات نوشتني. آنها نيز جزو ركن چهارمند ... معمولا در حكومتهاي استبدادي، وسايل خبري توده‌گير در انحصار دولت است ... دولت معمولا در دست طبقه يا دسته‌اي اجتماعي است و از تبليغات براي درهم كوبيدن نفوذ ديگر دسته‌ها و طبقات استفاده مي‌شود ... بالعكس در حكومتهاي دموكراتيك، وسايل خبري در انحصار دولت درنيامده است ... و وسايل خبري همچون تعدد احزاب سياسي، يكي از عناصر و وسايل بيداري افكار و روشن شدن حقايق سياسي است. بقول دوورژه هنگامي كه هيچ صدايي براي مخالف‌گويي شنيده نمي‌شود، دروغگويي آسان است. ولي هنگامي دروغگويي بسيار دشوارتر است كه صداهاي ديگري به گوش برسد. در يك نظام خبري كه بر پايه آزادي
______________________________
(1).Renaissance
ص: 717
فعاليت اقتصادي و رقابت بنا شده باشد، مخفي كردن حقيقت بسيار دشوار است. با اين حال ... نه در اتحاد جماهير شوروي مي‌توان روزنامه‌اي يافت كه از سرمايه‌داري دفاع كند، و نه در ايالات متحد امريكا روزنامه‌اي كه از كمونيسم هواداري كند ...
با اين حال دوورژه از بيان اين حقيقت خودداري نمي‌كند كه ... نظام خبري سرمايه‌داري به چيزي مي‌انجامد كه مي‌توان بر آن «تحميق» مردم نام نهاد. و افراد را در جهاني كودكانه با سطح فكري بسيار پايين زنداني مي‌كنند. براي توسعه افسانه‌هاي عاشقانه، فراهم آوردن اخبار هيجان‌انگيز ... به جيب مؤسسات مطبوعاتي، راديو، تلويزيون پول سرازير مي‌كنند. مي‌توان شيوه‌هاي تحميق ديگري از قبيل سينما و ورزش براي انحراف افكار عمومي برشمرد.
كمونيستها مي‌گويند كه اين شيوه‌ها آگاهانه طرح شده‌اند و سرمايه‌داران به طور ارادي از مطبوعات عشقي ... ماجراهاي ورزشي و سينمايي استفاده مي‌كنند تا استثماري را كه به مردم تحميل مي‌كنند از يادشان ببرند و اراده طغيان ايشان را فروبنشانند ... «1»
______________________________
(1). اصول علم سياست، ترجمه دكتر ابو الفضل قاضي، استاد دانشگاه، پيشين، ص 71- 164 (به اختصار).
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 715

[بخش دوم]

اشاره

مطالب و مندرجات جلد چهارم در بخش اول جلد چهارم تاريخ اجتماعي ايران، شيوه حكومت و آيين سياست و مملكتداري در قرون وسطا و عقايد و نظريات اجتماعي و سياسي صاحبنظران و در فصول بعد سازمانهاي ديواني، سياسي و اداري ايران نظير ديوان وزارت، ديوان رسائل، ديوان اشراف، مطالبي به نظر خوانندگان عزيز رسيده است.
در بخش دوم جلد چهارم (كه اكنون در دست شماست) ديگر سازمانهاي ديواني و سياسي ايران، نظير ديوان عرض سپاه يا وزارت جنگ، و از مناسبات و روابط سياسي ايران با ديگر كشورهاي خاورميانه، ديوان موقوفات، ديوان استيفا يا وزارت دارايي، ديوان قاضي يا وزارت دادگستري، وضع حكام و استانداران و ديگر سازمانهاي اداري ايران، از نظرتان مي‌گذرد.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 717

فهرست مندرجات‌

فصل هفتم- ديوان عرض سپاه يا وزارت جنگ ديوان عرض سپاه يا وزارت جنگ 721

فصل هشتم- ديوان موقوفات ديوان موقوفات 845
تجاوز به املاك وقفي 849
مصرف عوايد اوقاف 853
موقوفات در عهد صفويه 873
فصل نهم- حكام و استانداران بعد از اسلام حكام و استانداران بعد از اسلام 881
ارزش سياسي و نظامي بعضي از حكام 892
عصيان حكمرانان 897
حكام در عهد صفويه 908
حكام در عهد قاجاريه 928
فصل دهم- وزارت دارايي يا ديوان استيفاء بعد از اسلام وزارت دارايي يا ديوان استيفاء بعد از اسلام 973
ارقام مواجب و مستمريها به استثناي بودجه نظام 1153
كليه عايدات 1163
عايدات نقدي دولت در سال مالي 1303 1169
صورت مخارج دولت از بابت ادارات مركزي در سال 1303 1170
خلاصه دخل‌وخرج تخميني دولت در سال 29- 1328 1172
درآمد گيلان در سال 1329 ه (1911 ميلادي) 1173
ماليات دريافتي سال 1908 (حساب حاكم بازار) 1174
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 718
فصل يازدهم- دادگستري در ايران «ديوان قاضي» علل نزول آيات 1196
رشد و تكامل قوانين اسلامي 1201
تدوين فقه اسلامي و ظهور مكاتب حنفي، شافعي، مالكي، حنبلي و مذاهب شيعه 1204
منصب قضا در صدر اسلام 1231
اواع كيفر در ايران 1254
تشكيلات قضائي در ايران 1267
مختصات زندانها 1281
اصلاحات جديد در عهد غازان خان 1318
داوري در عهد صفويه 1341
دادگستري بعد از صفويه 1369
دادگستري در عهد ناصر الدين شاه 1383
نخستين سنگ بناي دادگستري جديد 1402
فصل دوازدهم- ديگر سازمانهاي ديواني ديگر سازمانهاي ديواني 1409
فهرست اعلام 1419
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 719
7. [فصل هفتم] ديوان عرض سپاه يا وزارت جنگ
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 721
[فصل هفتم:] ديوان عرض سپاه يا وزارت جنگ‌

سازمانهاي نظامي در قرون وسطي‌

اشاره

بعد از ديوان وزارت، كه مركز و كانون فعاليتهاي سياسي مملكت به‌شمار مي‌رفت، يكي از مهمترين ديوانها، ديوان عرض لشكر بود، كه دوام و ثبات و امنيت و آرامش كشور در گرو سازمان آن بود. در رأس قواي نظامي مردي به نام «عارض لشكر» يا صاحب الجيش قرار داشت، كه زير نظر امير يا سلطان، مسؤول حفظ امنيت در سراسر كشور بود، همان‌طور كه ديوان استيفاء معرف وضع مالي و حيات اقتصادي كشور بود، ديوان عرض سپاه نيز از قدرت نظامي مملكت حكايت مي‌كرد، و دوام و بقاء سلسله‌ها با وضع عمومي اين ديوان بستگي داشت، رضايت و آمادگي سربازان و همكاري و صميميت سران سپاه با پادشاه وقت، مي‌توانست فكر استقلال‌طلبي، و انگيزه گريز از مركز را از سر فئودالها و زورمندان و ايلات و عشاير به دور كند و آنان را به اطاعت نسبي از حكومت مركزي محكوم نمايد.
راجع به طرز سربازگيري در ايران قبل از اسلام و بعد از اسلام مطالبي در منابع مختلف به چشم مي‌خورد از جمله فردوسي مي‌گويد:
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 722 چو كودك ز كوشش به نيرو شدي‌به هرجستني در، پي آهو شدي
ز كشور به درگاه شاه آمدي‌بدان نامور بارگاه آمدي
نوشتي عرض نام و ديوان اوبياراستي كاخ و ايوان او معمولا فرزندان طبقات ممتاز پس از مدتي كارآموزي و تمرين در سواري و تيراندازي و ديگر فنون جنگي استاد مي‌شدند و به مرتبه افسري مي‌رسيدند و كشاورزان و پيشه‌وران بعنوان سرباز در جنگها شركت مي‌جستند. فقط ايلات و عشاير به اقتضاي محيط زندگي غالبا با حمله به شهرها، به جنگ و غارتگري مي‌پرداختند و بيش از مردم شهرنشين، آمادگي جنگي داشتند.
نيروي نظامي آن ايام را سوارنظام و پياده‌نظام تشكيل مي‌داد. اين دو صنف با سلاحهاي مختلفي مجهز بودند. استاد همايي در تاريخ ادبيات خود به سلاحهاي ايران در دوران بعد از اسلام اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «از جمله صنايع ايرانيان اين دوره (عهد خلفاي راشدين و امويان)، ساختن آلات و ادوات از قبيل شمشير، خنجر، تبر، تبرزين، خود، سپر، زره، كمان و همچنين آلات قلعه‌گيري مانند منجنيق و غيره بوده است. مخصوصا در خراسان شمشيرهاي خيلي خوب مي‌ساختند و آلات جنگي عرب قبل از اسلام منحصر بوده است به شمشير، نيزه، كمان و سپر. عربان تدابير جنگي را از ايرانيان آموختند و پاره‌يي از اسلحه پيكار نظير زره، خنجر، نيزه و تبرزين به‌وسيله ايرانيان به‌دست آنها رسيده است. مخصوصا آلات مهم قلعه‌گيري را مانند منجنيق، كيش و دبابه (براي خراب كردن قلعه) را به راهنمايي و تقليد ايرانيان ياد گرفتند.
اولين خندق كه براي جنگ تعبيه شد، خندق مدينه در جنگ اعراب بود و در سال پنجم هجري، كه سلمان فارسي به سپاه مسلمين آموخت. و معروف اين است كه منجنيق را عرب در اواسط قرن اول هجري به راهنمايي و تقليد از ايرانيان ياد گرفته و به كار برده است.
منجنيق اقسام گوناگون دارد و براي تيراندازي و سنگ‌باران و نفت‌پراني و امثال آنها به كار مي‌رفته و حصارهاي محكم را با آن خراب و دشمن را تيرباران مي‌كردند و اماكن را به وسيله آن مي‌سوزاندند. كيش و دبابه مانند منجنيق وسايلي براي قلعه‌گيري به‌شمار مي‌رفتند.» «1»

روحيه سربازان در جنگ:

آمادگي روحي و فكري در پيروزي سپاهيان، از ديرباز عامل مهمي به‌شمار مي‌رفته است. در جريان نخستين پيروزيهاي اعراب، سربازان ايراني همبستگي، روحيه و نيروي مقاومت ديرين خود را از كف داده بودند. و اين معني به خوبي از گفتار «مثني» استنباط مي‌شود؛ مثني گفت: همانا كه من با عرب و عجم در زمان جاهليت نبرد نموده‌ام، به خدا قسم كه نبرد با صد تن از فارسيان در عهد جاهليت، براي من دشوارتر از نبرد با هزار تن عرب مي‌بود، و امروز بالعكس، نبرد من با صد تن عرب، سخت‌تر از پيكارم با هزار تن از عجم است.
خداوند متعال، بزرگواريشان را از ميان برد و جمع آنان را از هم گسيخته و ناتوان گردانيد، از
______________________________
(1). جلال همايي، تاريخ ادبيات ايران، تهران، 1340، ج 2، ص 352.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 723
كثرت سپاهيانشان نهراسيد، و از لوازم جنگي ايشان بيمناك نشويد. «1» سوابق تاريخي نشان ميدهد كه اعراب قومي صحرانشين و پرتوان و سخت‌كوش و از ديرباز، با جنگ و غارتگري مأنوس بودند، پس از قبول اسلام نيز آنان جنگ و جهاد را بر هركار و كسبي ترجيح مي‌دادند. اين حديث از پيغمبر نقل شده است كه افضل اسباب الكسب لجهاد ثم التجاره «2» (هنديه 5/ 349).
طبري ضمن توصيف نبرد خونين قادسيه، بار ديگر وضع رقت‌بار و روحيه اسفناك سربازان ايراني را كه در اثر فساد و تن‌آساني زمامداران و فقدان رهبري صحيح، ارزش نظامي خود را از دست داده بودند در كتاب گرانقدر خود بيان مي‌كند.
در حقيقت آخرين سلاطين ساساني در اثر ظلم و تبعيض، و ادامه دادن به جنگهاي داخلي و خارجي، و تحميل مالياتهاي سنگين به اكثريت مردم، حيثيت و اعتبار اجتماعي خود را از كف داده بودند. به اين ترتيب دولت و حكمرانان نمي‌توانستند به رهبري و اداره كشور ادامه دهند. و از طرف ديگر اكثريت مردم، كه در زير فشار بيدادگري زمامداران، و حدود و قيود طبقاتي خسته و فرسوده شده بودند نمي‌خواستند بيش از اين حكومت فرمانروايان فاسدي را كه حاضر به هيچگونه گذشتي به نفع اكثريت نبودند، تحمل نمايند. ابن فندق در تاريخ بيهق وضع اكثريت مردم را در آن ايام يادآور مي‌شود: «... اكاسره (مقصود آخرين شهرياران ساساني است) ظلمه بودند مگر نوشيروان و در عهد اكاسره هيچ رعيت زهره نداشتي كه طعامي نيكو و لذيذ پختي يا جامه پاكيزه دوختي يا فرزند را علم و ادب آموختي يا ستور گرانمايه داشتي ...» «3» از اين جملات كوتاه مي‌توان به محدوديتهاي طبقاتي در آن ايام پي برد.
مغيره سردار عرب مي‌گويد ايرانيان كه صميميت و ايمان خود را از كف داده بودند، در جنگ نهاوند ... خود را هفت نفر هفت نفر به يكديگر بسته بودند و مي‌گفتند: هركس از ما روي گرداند، اين خار و خاشاك آهنين، او را از پاي درمي‌آورد. مغيره هنگامي كه كثرت تعدادشان را ديد گفت:
شكستي چون امروز نديده‌ام ... مسلمانان به مشكلات فوق العاده‌اي دچار گشتند. ايرانيان چون صبر و بردباري ما را ديدند و يقين كردند كه ما پافشاري مي‌كنيم، روي به فرار نهادند. در اثناي فرار مي‌ديديم كه يك تن از آنان مي‌افتاد و هفت نفر ديگري كه خود را به يكديگر زنجير نموده بودند، بر او مي‌افتادند و همگي به قتل مي‌رسيدند ... «4»
با اين گفتار طبري نشان مي‌دهد كه تا سربازان، هدف، ايمان و سازمان نداشته باشند، در نبرد با دشمن پيروز نخواهند شد و اعراب چنان‌كه در جلد دوم بيان كرديم، برخلاف ايرانيان تنها به نيروي ايمان مجهز نبودند بلكه علل و عوامل اقتصادي آنان را به جنگ و جهانگشايي تشويق مي‌كرد. و همين عوامل سبب اساسي موفقيت آنان بود.
______________________________
(1). محمد جرير طبري، تاريخ الرسل و الملوك، ترجمه صادق نشأت، ص 319.
(2). نه شرقي، نه غربي، انساني، از دكتر زرين‌كوب، ص 426.
(3). تاريخ بيهق، ص 42 (به اختصار).
(4). تاريخ طبري، پيشين، ص 398.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 724
فردوسي هنگام بحث از طبقات مختلف مردم از نيساريان يعني سپاهياني كه حافظ كشورند به نيكي ياد مي‌كند.
صفي بر دگر دست بنشاندندهمي نام نيساريان خواندند
كجا شيرمردان جنگ‌آورندفروزنده لشكر و كشورند
كز ايشان بود تخت شاهي به جاي‌وز ايشان بود نام مردي به پاي رستم در جنگ با تورانيان سربازان را از هزيمت و نامردمي برحذر ميدارد و عواقب ننگين اين كار را به آنان گوشزد مي‌كند:
به جان و سر شاه و خورشيد و ماه‌به خون سياوش به ايران سپاه
وگر نامداري ز ايران‌زمين‌هزيمت پذيرد ز سالار چين
نبيند مگر داد، پابند و چاه‌به سر برنهاده ز كاغذ كلاه

طرز مقابله با دشمن:

از روزگار قديم رزمندگان قبل از جنگ آلاتي فراهم مي‌كردند كه «ساز كارزار» خوانده مي‌شد، و با استفاده از درفشها، بندها و رايات جنگ، براي تهييج احساسات سربازان به نواختن طبل و زدن نايها و بوقها و كرناها مي‌پرداختند.
اعراب هنگام جنگ يك نفر را كه آوازي مؤثر و دلنشين داشت، پيشاپيش سپاه به خواندن سرود و آواز مي‌گماشتند تا سربازان به هيجان آيند و به دشمن حمله كنند. مسلمين در آغاز كار از نواختن طبل و دميدن در نايها خودداري مي‌كردند، ولي بعدها اين روش را از ملل متمدن فراگرفتند ... ابتدا كه جنگ‌آوران از هم دور بودند، با تير و كمان و بعد از آن‌كه قدري به هم نزديك مي‌شدند، با نيزه، و پس از آن با شمشير و گرز، و دست آخر دست در گريبان با خنجر و دشنه و خشت و امثال آن جنگ مي‌كردند. اسدي در گشتاسبنامه مي‌گويد:
دو لشكر نهادند دلها به مرگ‌بباريد تير از دو سو چون تگرگ
چو بد جنگ چندي به تير خدنگ‌پس از تير با نيزه كردند جنگ
پس از نيزه زي تيغ كين تاختندپس از تيغ كشتي به هم ساختند
زده دست از كينه بر يكدگريكي در گريبان، يكي در كمر
به دشنه يكي گشته سينه شكاف‌به خشت آن دگر باز دريده ناف «1» فردوسي ميدان كارزار را چنين تصوير مي‌كند:
همه مردم دژ خبر يافتندسوي رزم بدخواه بشتافتند
ز بس داروگير و ز بس موج خون‌تو گفتي شفق ز آسمان شد نگون
تهمتن به تيغ و به گرز و كمندسران دليران سراسر بكند
______________________________
(1). جلال همايي، ديوان عثماني مختاري، «تعليقات».
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 725 دو لشكر بسان دو درياي چين‌تو گفتي كه شد جنب جنبان زمين
ز آواز اسبان و گرد سپاه‌نه خورشيد پيدا نه تابنده ماه
درخشيدن تيغ الماس‌گون‌سنانهاي آهار داده به خون در ميان شهرياران افسانه‌يي نخست جمشيد اسباب و لوازم جنگ را مي‌سازد:
نخست آلت جنگ را دستبرددر نام جستن به گردان سپرد
به فركيي نرم كرد آهناچو خود و نره كرد و چون جوشنا
چو خفتان تيغ و چو برگستوان‌همه كرد پيدا به روشن‌روان

وضع سپاهيان‌

استاد نفيسي ضمن تاريخ خاندان طاهري به سازمان نظامي آن ايام اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «لشكرياني كه خلفاي بغداد در اين دوره به كار مي‌گماشتند، سربازان مزدوري بودند كه بيشتر از طوايف مختلف ايران اجير مي‌كردند؛ و نام سه طايفه از ايشان مخصوصا در تاريخ مكرر آمده است. نخست «گيلها» يا مردم گيلان كه به سپرداري يعني جنگهاي دفاعي معروف بودند. و پس از آن «ديلمها» مردم ديلمستان كه در نيزه‌اندازي و زوبين‌اندازي يعني جنگهاي تعرضي و حمله شهره بودند و سپس «كردان» نواحي مختلف ايران.
در جنگهايي كه در همين دوره افشين با بابك خرم‌دين در آذربايجان كرده است، مخصوصا مكرر از فرغانيان؛ مردم سرزمين فرغانه كه در آن زمان جزو ايران بود، ذكري رفته است. بعدها كه ... خلفا خويشتن را در خطر ديدند، بيشتر لشكريان مزدور خود را از تركان غربي و خزران يعني تركاني كه در مغرب درياي خزر و ماوراء قفقاز مي‌زيستند اختيار كردند و ايشان را بر ايرانيان برانگيختند.

سلاحهاي جنگي‌

اشاره

بهترين اسلحه‌اي كه در آن زمان به كار مي‌رفت، در ايران ساخته مي‌شد.
چنان‌كه سپر گيلي و نيزه و زوبين ديلمي معروف بود و نيزه‌هاي خوب را در شهر خط در بحرين امروز كه جزو خاك ايران بود مي‌ساختند و نيزه خطي مي‌گفتند. بهترين كمانها را نيز در شهر چاچ يا شاش در اقصاي مشرق ايران مي‌ساختند. و بهترين تيرها از چوب خدنگ بود كه در ايران مي‌روئيد، و نيز از چوب درخت توژ كمانهاي خوب مي‌ساختند.
اصولي كه در لشكركشي معمول بود، همان اصولي بود كه از ساليان دراز ايرانيان نهاده بودند، چنان‌كه براي كوبيدن دژها و باروها وسايل جراثقالي و قلعه‌كوبي ايرانيان را به كار مي‌بردند كه باره‌كوب مي‌گفتند و با نفتي كه در ايران به‌عمل مي‌آمد حصارهاي دشمن را آتش مي‌زدند. و نفت‌اندازان ايراني كه به تازي «نفاط» مي‌گفتند، درين كار ورزيدگي خاص داشتند. و نيز كماني بزرگ بود كه با آن تيرهاي پي‌درپي مي‌انداختند و ايرانيان به آن «تيرتخش» مي‌گفتند. وسيله ديگري كه از ايرانيان آموخته بودند، خشت‌اندازي بود كه خشتهاي بزرگ را با وسايل جراثقالي براي خراب كردن ديوارهاي دژها و باروها به كار مي‌بردند.
انواع مختلف تيرهاي يك شعبه و دو شعبه و سه شعبه ساخت ايران در كار بود و تيرها،
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 726
اشكال مختلف داشت كه ايرانيان اختراع كرده بودند مانند «پيكان» و «بيلك» و «ناوك» و «خدنگ». اقسام گرزهايي كه به كار مي‌بردند، گاوسر و پيلسته و مهره و خابسك و پتك و دبوس، و اقسام اسلحه برنده چون تبر و تبرزين و دشنه و خنجر و شمشير و تيغ و ناچخ و زوبين بود. و نوعي از نيزه كه آن را خشت و نوعي ديگر را خدنگ مي‌ناميدند. قسمتي از سپر چرمين نيز معمول بود كه به آن درقه مي‌گفتند. و انواع كمانها به كار مي‌بردند كه نوعي از آنرا چرخ و نوعي ديگر را كمان مهره مي‌گفتند و با آن گلوله‌هاي گردي كه در ميان آن گرده‌اي از فلز جا مي‌دادند، و به آن فندق مي‌گفتند و به زبان تازي «بندق» گفته‌اند.
نوعي ديگر از كمان را كمان گروهه مي‌ناميدند كه با آن هم گروهه يعني گلوله مي‌انداختند.
تيرها را در تركش مي‌گذاشتند.
آنچه در ميدان جنگ مي‌پوشيدند نيز تنوع بسيار داشت و عبارت بود از خود و ترگ و گبر و زره و جوشن و خفتان و برگستوان و رويينه و كژاكند و دستوانه و بازوبند و چهار آيينه و چهاربر و جامه زير. زره را غلاله مي‌گفتند. براي تحريك لشكريان در ميدان جنگ شيپور و ناي رويين و گاودم و رويينه خم و دهل مي‌زدند. آرايش قوا نيز در ميدان جنگ سامان خاصي داشت كه بيشتر از آن را از ايرانيان تقليد كرده بودند.
لشكريان را كه در دو سوي ميدان مي‌ايستادند جناح مي‌گفتند. آنها را كه در راست جاي مي‌گرفتند ميمنه و آنها را كه در چپ جايگزين مي‌شدند، ميسره و آنها را كه در وسط مي‌ماندند قلب مي‌ناميدند. و آنهايي را كه در اطراف براي پاسباني مي‌گماشتند كتيبه مي‌گفتند. كساني را كه از پيش به جلو مي‌فرستادند، طليعه مي‌ناميدند و ايرانيان اين كلمه را طلايه تلفظ مي‌كردند و لشكرياني را كه در عقب مي‌گماشتند رديف يا پس‌نشين مي‌گفتند.
در اطراف ميدان جنگ جاسوسان مي‌گماشتند و برخي از آنها را حتي تازيان ديده‌بان مي‌گفتند. و اين كلمه را از زبان فارسي گرفته بودند و كساني را كه در بالاي بلنديها براي نگاهباني مي‌گماشتند، و به فارسي كوهبان مي‌ناميدند، به زبان تازي كوهپانيه مي‌گفتند.
در گرداگرد ميدان جنگ خسك يعني آهنهاي نوك‌تيز مي‌ريختند.
در ميدان‌هاي وسيع اراده‌هاي جنگي به كار مي‌بردند و اين كلمه را از فارسي گرفته بودند و به زبان تازي «عراده» مي‌نوشتند. دسته كوچكي را كه مأمور مي‌كردند «جريده» مي‌گفتند.
در ميدان جنگ از لهو و لعب خودداري نمي‌كردند و چنگ و رباب و جلاب و شكر و شراب به كار مي‌بردند گاهي نيز زنان خود را با خود به ميدان مي‌بردند، مردم سر راه خود را بي‌دريغ اسير مي‌كردند و حتي كلمه برده فارسي را معرب كرده «بردج» مي‌گفتند و در اين مورد به كار مي‌بردند.
و گروهي را در اطراف خود مي‌گماشتند كه راه را از جاسوس و دزد پاسباني كنند. و به زبان تازي آنها را نفضيه يا نفضه مي‌گفتند. هرچه از مال مردم در سر راه خود مي‌يافتند، به بهانه اين‌كه مال كافران است مي‌گرفتند، و چهاريك آن غنايم سهم فرمانده لشكر بود. حتي وي پيش از آن‌كه
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 727
لشكريان را شركت دهد، آنچه را كه خود مي‌پسنديد برمي‌داشت، و به آن «صفيه» يا صفي مي‌گفتند و روز غارت را «يوم الصباخ» اصطلاح كرده بودند.
لشكريان هميشه بيرق و رايت سياه كه علامت خاندان بني العباس بود، برمي‌داشتند و حتي روي رايتهاي بزرگي به تقليد از ايرانيان قديم، تصوير عقاب مي‌كشيدند و آن رايت را «عقاب» مي‌گفتند. گذشته از لشكريان مزبور كه آنها را «مرتزقه» مي‌گفتند، لشكرياني بودند داوطلبانه به جنگ مي‌رفتند و آنها را مطوّعه مي‌گفتند. و كساني را كه يك عده مزدور با خود به ميدان جنگ مي‌بردند «مجنده» يا متجنده مي‌گفتند.
در راهها از لشكرگاه تا پايتخت، كساني را مي‌گماشتند كه خبرهاي مهم را هرچه زودتر به دربار برسانند و هرفرسنگ يك تن مأمور اين كار بود كه خبر را به كسي كه در فرسنگ بعد ايستاده مي‌رسانيد و گاهي به سرعت فوق العاده اين خبر به خليفه مي‌رسيد. چنان‌كه هنگام گرفتاري بابك خرم‌دين، اين خبر را از راهي كه معمولا دو ماهه مي‌رفتند، چهار روزه به بغداد رسانيدند ... سپاهيان را بنابر روش ايران ساساني و روميان به دسته‌هاي ده و صد و هزار تقسيم مي‌كردند. فرمانده ده تن را «عارف» و فرمانده صد تن را «نقيب» يا خليفه و فرمانده هزار تن را «قايد» و فرمانده ده هزار تن و بيشتر از آن را، «امير» مي‌گفتند.
در مرزها كه آنها را «ثغور» يا عواصم مي‌گفتند برج و باروهايي ساخته بودند و پاسباناني در آنجا گماشته بودند كه آنها را حافظ الثغور مي‌گفتند و در سر راههاي نظامي كاروانسراهايي بود كه به آنها «رباط» مي‌گفتند و در آنها هميشه اسبهاي زين كرده و آماده نگاه مي‌داشتند و در لشكركشيها به كار مي‌بردند. در صدر اسلام تازيان بناي جهانگيري را گذاشتند، برخي از نواحي را به‌زور گرفتند، و اين‌گونه تصرف را عنوه مي‌گفتند و برخي را به صلح متصرف شدند و اينگونه تصرف را مصالحه مي‌گفتند. زمينهايي را كه به‌زور مي‌گرفتند غنيمت مي‌گفتند چهار پنجم آن را در ميان جنگجويان غالب تقسيم مي‌كردند و يك‌پنجم از آن متعلق به حكومت مركزي خلافت بود. «1» «برزگران اين نواحي متصرفي، همچنان به كشاورزي خود مشغول بودند و قسمت عمده محصول را به مالك جديد مي‌دادند. برزگران نواحي كه به مصالحه گرفته بودند، تنها حق كشاورزي در آنجا داشتند، اما زمين ديگر از آن ايشان نبود و مي‌توانستند حق كشت و زرع خود را به ديگري واگذار كنند به‌شرط اين‌كه خراجي ساليانه بپردازند.» «2»

عرض يا «سان» سپاه بعد از اسلام:

«در ايران از عهد هخامنشيان به بعد سان سپاه و ديدن افراد ارتش و سازوبرگ آنان معمول بود. جرجي زيدان مي‌نويسد: ايرانيان هرسال موقع معين ارتش را سان مي‌ديدند، به اين قسم كه سواران درجه‌دار با اسب و گماشته‌اي كه يدك مي‌كشيد، با زره و كلاه‌خود و سپر و نيزه و شمشير و گرز و زانوبند و اسب و كارد و طناب و توبره و زنجير
______________________________
(1). سعيد نفيسي، تاريخ خاندان طاهري، پيشين، ص 365 به بعد.
(2). جرجي زيدان، تمدن اسلامي، پيشين، ص 136.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 728
آهن و نمد و گلوله نخ و درفش و قيچي و پتك و گازانبر و قمقمه آب و سوزن و شال كه دو كمان يا زه و دو زه يدكي و دو جعبه تير، يكي با خودش و يكي با گماشته‌اش از جلو پادشاه رژه مي‌رفتند.
همين‌كه اعراب تمدني به‌هم زدند و داراي سپاه شدند، اين رسم را از ايرانيان گرفتند و معمول داشتند ...» «1»
در زمان عمرو ليث صفاري مراسم سان بسيار انجام مي‌گرفت.
گرديزي مي‌نويسد: «عمرو بن ليث اندر كار حشم و لشكر سخت كوشا بود و هرسه ماه ايشان را صله فرمودي و به‌غايت هوشيار بود ... و رسم عمرو چنان بودي كه چون سه سال بگذشتي، او را دو طبل بودي يكي را مبارك گفتندي و ديگري را ميمون فرمودي تا هردو طبل بزدندي.
همه حشم خبر يافتندي كه روز صله است. پس سهل بن حمدان عارض بنشستي و بدره درم پيش خود فروريختي و شاگرد عارض دفتر پيش گرفتي و نخستين نام عمرو بن ليث برآمدي. پس عمرو بن ليث از ميان بيرون آمدي و عارض او را بنگريستي و اسب و سلاح او را همه سره كردي و همه آلت او را نيكو نگاه كردي و بستودي و پسنديدي، پس سيصد درم اندر كيسه كردي و بدو دادي. عمرو بستدي، و اندر ساق موزه نهادي و گفتي كه الحمد للّه كه ايزد تعالي مرا طاعت امير المؤمنين ارزاني داشت. و بازگشتي، پس برجاي بلند شدي و بنشستي و به سوي عارض نگاه همي كردي تا همه لشكر را هريكي را تفحص همچنين كردي و اسب و زين و افزار و آلت سوار و پياده همه نيكو بنگريستي و صله هريك بدادي بر اندازه آن‌كس و هميشه منهيان داشتندي بر هرسالاري و سرهنگي و مهتري تا از احوال او همه واقف بودي.» در تاريخ بيهقي نيز گاه از سان سپاه سخن به ميان آمده است از جمله ضمن وقايع عصر مسعود، مي‌خوانيم: «و روز سه‌شنبه نوزدهم ذي الحجه (469 ه) امير پگاه برنشست و به صحراي باغ پيروزي بايستاد تا لشكر، فوج فوج بگذشت ...» «2»
از عصر سامانيان تا حمله مغول يكي از مهمترين ديوانهاي ايران ديوان عرض بوده است و صاحب ديوان عرض چنانكه گفتيم پس از وزير بزرگ يكي از مهمترين شخصيتها بود و از دستياران برجسته پادشاه به‌شمار مي‌رفت و همه امور نظامي زير نظر او جريان داشته و شايد به همين مناسبت او را عرض لشكر نيز مي‌گفتند. سپهسالار نيز موقعيت نظامي مهمي داشت چون به اين مقام برگزيده مي‌شد خلعت مي‌پوشيد و مورد عنايت شاه و سران كشور قرار مي‌گرفت.

خلعت سپهسالاري تاش در سال 422 ه

اشاره

بيهقي مي‌نويسد: «پس از آنكه تاش نامزد مقام سپهسالاري عراق گرديد سلطان مسعود فرمود تا خلعتي سخت نيكو و فاخر راست كردند تاش را كمر زر و كلاه دوشاخ و استام زر هزار مثقال و بيست غلام و صد هزار درم و شش پيل نر و سه ماده و ده تخت جامه خاص، و كوسها و علامت و هرچه به آن
______________________________
(1). تاريخ گرديزي، به اهتمام قزويني، پيشين، ص 10.
(2). تاريخ بيهقي، به تصحيح دكتر فياض، ص 702.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 729
رود راست كردند هرچند تمام‌تر ... امير بار داد چون از بار فارغ شدند امير فرمود تا تاش را به جامه‌خانه بردند و خلعت بپوشانيدند و پيش آوردند امير گفت مبارك باد بر ما و بر تو اين خلعت سپاهسالاري عراق ... تو ما را به ري خدمت كردي و سالار ما بوده‌اي، چندانكه تو در خدمت زيادت مي‌كني ما نيز زيادت نيكويي و محل و جاه مي‌فرمائيم ... تاش زمين بوسه داد و بازگشت سوي خانه و اعيان درگاه نزديك او رفتند و حق وي نيكو گزاردند. «1»

در قرون وسطا مردم مسلح بودند:

در دوره قرون وسطا تقريبا همه طبقات كمابيش مسلح بودند. بارتولد مي‌نويسد: صرف‌نظر از محافظان شاهي و مدافعان دين كه واجد سازمان بودند، در آن زمان رسمي رايج بود كه همه اسلحه داشتند، و اين خود از لحاظ دولت، به نارضايي مردم جنبه خطرناكي مي‌داد. و بويژه در مراكز بزرگ پرجمعيت شهرها، ساكنان بزرگترين شهر بازرگاني يعني سمرقند، عناصري عاصي و ناآرام شمرده مي‌شدند. و اين شهرت خود را تا دوران جديد نيز حفظ كردند. احتمالا طبقه روشنفكر و باسوادي كه در خدمت دولتي شغلي پيدا مي‌كردند، خطرشان كمتر بود. ولي به‌هرحال براي دولت نامطبوع و مزاحم بودند ... «2»

وضع سپاهيان در عصر سامانيان و غزنويان‌

اشاره

ريچاردن فراي مي‌نويسد: تعداد غلامان در دربار سامانيان به چندين هزار مي‌رسيد. اما تعداد غلامان سرباز كه در خدمت سپاه بودند، بسي بيشتر از اين بود. اطلاعات ما در باب سپاه سامانيان بسيار اندك است.
اما در باب سپاه جانشينان آنان يعني غزنويان، اطلاعات بيشتري داريم. بوسورث «3» مداركي در باب سپاه غزنويان جمع‌آوري كرده كه مبناي مقايسه‌يي براي سپاه سامانيان به‌دست مي‌دهد.
جالبترين خصيصه سپاه محمود غزنوي، كثرت ملل و نژادهاي گوناگون بود كه در آن وجود داشت. هنديان، افغانهاي كوهنورد، ايرانيان و حتي اعراب از جمله عناصري بودند كه در كنار تركان در خدمت سپاه محمود بودند. اين تعداد بنيچه را نويسندگان متأخر ستوده‌اند كه سلطان به اين وسيله مي‌توانست گروهي ديگر را به مخالفت با گروهي ديگر برانگيزد و بدينوسيله از توطئه و دسته‌بندي جلوگيري به‌عمل آورد. مسلما تنوع عناصر تشكيل‌دهنده سپاه سامانيان كمتر بود.
اما اشاراتي هست كه گاهي دودستگيهايي ميان گروهها ايجاد مي‌شد. هريك مي‌كوشيد منافع خود را به زيان گروه ديگر تأمين كند ... به‌طور كلي طبقه حاكم را تركان، ايرانيان و كارداران حكومت كه صاحب‌نفوذ بودند، تشكيل مي‌دادند.
و در مقابل آنها توده‌هاي مردم بودند كه قدرتشان مبتني بر سلاحهايي بود كه در دست داشتند و پيشوايان ديني آنها را رهبري مي‌كردند. به نظر ريچاردن فراي، ايجاد صنف نظامي حرفه‌يي از گاردهاي ترك در دوره سامانيان، بيشتر به اين سبب بوده كه امراي ساماني مايل بودند در برابر توده مردم حريفي بتراشند نه آن‌چنان‌كه غالبا اظهارنظر شده، بخواهند طبقه دهگانان را
______________________________
(1). بيهقي، ص 347.
(2). تركستان‌نامه، پيشين، ج 1، ص 512.
(3).Bosworth
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 730
مقهور كنند. وقتي اسماعيل ساماني نخستين‌بار به بخارا آمد، قدرت توده مردم محلي و راهزنان، او را متوحش كرد. نبايد از ياد برد كه در اين عصر در ماوراء النهر عامه مردم عموما مسلح بودند و همين‌كه متحد مي‌شدند، قدرت رعب‌آوري به‌وجود مي‌آوردند. در اين دوره سپاهيان دولتجو، غازيان و راهزنان مشكل بزرگي براي دولتهائي كه علاقه به مركزيت و ثبات داشتند ايجاد مي‌كردند. در سال 354 قوايي متشكل از بيست هزار غازي از خراسان حركت كرد و از ري سر درآورد. تاراج و چپاول اين عده چنان اختلالي ايجاد كرد، كه ركن الدوله ديلمي لشكري به مقابله آنان فرستاد و آنها را شكست داد و به خراسان متواري كرد.
در مآخذ، غازيان را به نامهاي مختلفي مانند عيار، صعلوك، فتيان و مطوعه ناميده‌اند و مشكل مي‌توان گفت كه فرق ميان آنان چه بوده است. يعقوب ليث از ميان يكي از اين گروهها در سيستان برخاست ... اين قبيل دسته‌ها مبين آن است كه شرايط زندگي هنوز ثبات نيافته و وجود تشكيلات محلي، براي دفاع و حفاظت ضرورت داشت.
تا موقعي كه حكومت مركزي مقتدر بود و مي‌توانست غازيان را تحت نظارت بگيرد، پراكندگي قدرت در حداقل وجود داشت. اما با زوال دولت آل سامان، وفاداريها به جانبي ديگر روي نمود. امراي ترك توجه خود را معطوف آن ساختند كه در مملكت سامانيان قلمروهاي خصوصي براي خويش به‌وجود آورند. اين عمل تقليدي از خط مشي پيشين دهگانان بود كه اكنون املاكشان به‌دست رهبران نظامي افتاده بود. نيروي سلاح، مجوزي به‌وجود آورد تا سپاهيان امتيازات مدني را غصب كنند و امراي سپاه با به دست آوردن املاك و اراضي در شرق ايران، رسم اقطاع را كه در دوره سلسله‌هاي بعدي مخصوصا سلجوقيان عموميت يافت باب كنند ... براي امراي اوليه ساماني امكان آن فراهم بود كه حقوق سپاهيان را به پول نقد يا به صورت داراييهاي منقول بپردازند. نه‌تنها به آن سبب كه سامانيان به معادن وسيع نقره قسمت علياي رود زرافشان نظارت داشتند، بلكه بيشتر به علت رونق تجارت و فراخي نعمتي كه در قلمرو آنان وجود داشت، دليلي وجود نداشت كه امراي ساماني املاك قلمرو خود را به اشخاص واگذارند ... بعدها با ايجاد مشكلات اقتصادي، فرياد سپاهيان بلند شد ... تقريبا نصف عايدات دولت سامانيان صرف سپاه مي‌شد. مع هذا تقاضاي سپاهيان برآورده نمي‌گرديد با اين حال مدركي دال بر اين‌كه حكومت، املاكي را به عنوان اقطاع به افراد واگذار مي‌كرده، در دست نيست ... اين امر اگر به فرض در دوره سامانيان عملي شده باشد، دست‌كم نضجي نداشت ... «1» عمرو، برادر يعقوب ليث صفاري در 287 ه با تجهيزات كافي به ماوراء النهر مقر حكومت سامانيان حمله‌ور شد، اسماعيل ساماني قواي او را تارومار نمود و خودش نيز اسير شد.
ادوارد براون نتيجه اين مبارزه را با استفاده از منابع گوناگون، در تاريخ ادبيات خود چنين
______________________________
(1). تاريخ بخارا، محمود محمودي، ص 172 (به اختصار).
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 731
توصيف مي‌كند:
هفتاد و پنج هزار سپاهي كه عمرو، قبل از نبرد سان ديده بود ... چنان متفرق شدند كه شامگاهان امير يعقوب در چادر دشمن اسير و به شامي نيازمند بود. قضا را فراشي كه سابقا در خدمت او بود از آنجا مي‌گذشت و بر او رحمت آورد. پس قدري گوشت خريد و يك ماهيتابه از يك سپاهي عاريت گرفت و از سرگين شتر آتشي برافروخت و ماهيتابه را روي چند كلوخ قرار داد و براي آوردن نمك رفت. در اين حال سگي گرسنه كه به بوي خوش طعام جلب شده بود، پيش آمد و سر درون ماهيتابه كرد تا استخواني بربايد. ماهيتابه داغ، بيني او را بسوزانيد، و چون سر را عقب كشيد دسته ظرف به گردنش افتاد، وحشت‌زده پا به فرار گذاشت و ماهيتابه و غذا را با خود برد. عمرو چون اين را ديد، رو به سربازان و نگهباناني كه در آن اطراف ايستاده بودند كرد و گفت من آن كسي هستم كه امروز صبح چهار صد شتر براي حمل آشپزخانه‌ام لازم بود و امشب توسط سگي حمل گرديد.

شجاعت ديلميان:

... در زمان حجاج بن يوسف (والي عبد الملك مروان در عراق) نمايندگاني از ديلم نزد او بودند. حجاج به ايشان تأكيد كرد يا مسلمان شوند يا جزيه قبول كنند.
آنان ابا كردند. حجاج دستور داد نقشه سرزمين ديلم را كشيدند و كوه و بيابان و پستي و بلندي آن را رسم كردند. سپس نمايندگان ديلم را فراخواند و آن نقشه و صورت را به ايشان نشان داد و گفت يا پيشنهاد مرا بپذيريد يا با اين نقشه‌اي كه از بلاد شما در دست دارم، مي‌فرستم تمام شهرها را خراب كنند، مردان را بكشند، زنان و كودكان را اسير كنند. ديلميان پاسخ دادند صورت و نقشه سرزمين‌ها درست است، فقط يك نقص دارد و آن اين است كه جوانمرداني كه از آن دفاع خواهند كرد در آن ديده نمي‌شوند. اگر مي‌خواهي، امتحان كن حجاج سپاهي به سرداري پسرش محمد به ديلم فرستاد. ولي محمد كاري از پيش نبرد و به قزوين برگشت.
از اين پس ديلميان خطرناكترين دشمن خلفا محسوب مي‌شدند ... آل ابيطالب از اوايل خلافت عباسيان كه سخت تحت شكنجه قرار گرفته بودند، بهترين پناهگاهشان ايران بود. هجوم سادات به سوي ديلم در زمان متوكل عباسي شدت گرفت. از اين پس دو خطر از ناحيه ديلم خلفا را تهديد مي‌كرد: يكي شجاعت ديلميان كه با استفاده از مناطق صعب العبور شجاعانه با خلفا مبارزه مي‌كردند، دوم سادات علوي كه مورد حمايت ديلميان بودند. «1»

اصطلاحات نظامي در عهد غزنويان:

آقاي مهدي محقق استاد دانشگاه ضمن پژوهش پيرامون اصطلاحات ديواني در تاريخ بيهقي، راجع به سوابق تاريخي ديوان عرض، و اصطلاحات نظامي در عهد غزنويان چنين مي‌نويسد:
مقصود ديوان عرض سپاه همان، عرض لشكر است اصطلاح عرض كردن لشكر و ديوان
______________________________
(1). شاهنشاهي عضد الدوله، پيشين، ص 13 به بعد.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 732
عرض سپاه در شاهنامه آمده است:
همه لشكر روميان عرض كن‌هرآن‌كس كه هستند نو يا كهن
بدو داد ديوان عرض سپاه‌بفرمود تا پيش درگاه شاه از كلمه فوق «عارض» گرفته شده، چنان‌كه فرخي گويد:
عارض جيش و عميد لشكر مير، آن‌كه اوكرده گيتي را ز روي خويش چون خرم بهار 1) ديوان عرض: «صواب آن است كه از خازنان نسختي خواسته‌ايد به خرجها كه كرده‌اند و آن را به ديوان عرض فرستاده شود.» 257
2) نايب ديوان عرض: «و در باب بيستگاني لشكر و اثبات و اسقاط نايب ديوان عرض فصلي ...» 657
3) عارض: «امير با وزير و عارض و بوسهل زوزني و سپاهسالار و حاجب بزرگ خالي كرد.» (يعني مشورت كرد).
عارض به كسي گفته مي‌شد كه عهده‌دار عرض لشكر بوده است.
4) سپاهسالار: «امير مسعود به سپاهيان بود و قصد داشت كه سپاهسالار تاش فراش آنجا يله كند.»
سپاهسالار به رئيس سپاه اطلاق مي‌شده است و محتملا مفهوم آن با «حاكم لشكر» كه بيهقي به كار برده يكي بوده است.
5) سرهنگ: «روز ديگر سپاهسالار غازي به درگاه آمد با جمله لشكريان بايستاد و مثال داد جمله سرهنگان را، تا از درگاه به دو صف بايستادند با خيلهاي خويش.»
احتمال مي‌رود «سرهنگ» به كسي گفته مي‌شده كه بر سواران رياست مي‌كرد. فرخي كلمه سرهنگ را با پياده آورده:
ز بيدلي و ز بيدانشي به لشكر خويش‌هم از پياده هراسان بود هم از سرهنگ بيهقي از «سرهنگ سرائي» ص 228 و «سرهنگ سلطاني» ص 69 نيز ياد كرده است.
6) سواران جريده: «نگاه كرد جوقي لشكر سلطان پديد آمد. سواران جريده و مبارزان خياره.» 233
جريده به معني گروهي از سواران است كه براي جنگ با دشمن جدا كرده شده باشد.
7) يكسوارگان: «وي را در خسيس‌تر درجه ببايد داشت، چنان‌كه يكسوارگان حامل ذكر را دارند.»
احتمال دارد به معني سواراني باشند كه به‌تنهايي حركت مي‌كنند.
8) سپاه: لشكر داراي اجزايي بوده است بدين‌ترتيب: مقدمه، ساقه، قلب، ميمنه، ميسره، جناحها، مايه‌دار. «قلب و ميمنه و ميسره و جناحها و مايه‌دار و ساقه و مقدمه راست مي‌رفتند» قلب ميان لشكر و ميمنه جانب راست و ميسره جانب چپ است ... جناحها دو بال لشكر و
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 733
مايه‌دار قسمت احتياط و ذخيره و مقدمه پيشتر و لشكر و ساقه دنباله‌رو لشكر است.
9) طلايع: «بس تربيت كرد كه لشكرها به اطراف فرستد و ترتيب طلايع و افواج كند.»
طلايع جمع طليعه، قسمتي از لشكر كه پيش فرستاده مي‌شود. اين كلمه در فارسي به صورت «طلايه» به كار برده شده است ...
10) كردوس: كه كردوسهاي ميمنه و ميسره برجاي خويش است. «1»
ابن نديم در كتاب الفهرست از كتابهايي كه در سواركاري و برداشتن اسلحه و آلات جنگي و تدبير به كار انداختن آنها تأليف شده و همه ملل از آن پيروي دارند نام مي‌برد و از جمله «از كتاب آيين الرمي، از بهرام گور و به قولي از بهرام چوبين، كتاب آيين الضرب بالصوالجه، از ايرانيان، كتاب تعبية الحرب و آداب الاساوره و كيف كانت ملوك الفرسي تولي الاربعه الثغور من الشرق و الغرب و الجنوب و الشمال، كتاب الخيل از هرثمي شعرائي درباره جنگ كه براي مأمون تأليف كرده و از هفت كتاب ديگر، در راه و رسم جنگ و طرز استفاده از آتش، نفت منجنيق و ساير وسايل نام مي‌برد.» «2»
ابن المقفع در رسالة الصحابه، به نكته مهمي اشاره مي‌كند به نظر او: در ميان سربازان ساده، مردمي مستعد و گمنام توان يافت كه بر فرماندهان خود برتري دارند. بايد اينان را شناخت و مقامشان را گرامي داشت. سربازان را بايد درستكار و پاكدامن بار آورد و آنان را از تنعم و رفاه دور داشت. حقوق سربازان را بايد هرسه يا چهار ماه يك‌بار پرداخت و براي مبارزه با گراني هزينه‌ها، بهتر است كه قسمتي از پرداخت‌ها به صورت جنس باشد. «3»
نظام الملك در سياستنامه، در پايان فصل چهل و سيم، از قول بزرگمهر از خطر مظالم لشكريان به مردم سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: «... لشكريان بر ولايت ملك مهربان نباشند، و همه در آن كوشند كه كيسه خويش پر كنند و غم ولايت نخورند و رضا نبايد داد كه لشكر را اين قدرت و تمكين باشد.» «4»
ابن فندق در تاريخ بيهق مي‌نويسد: «هنگامي كه هرون الرشيد عازم خراسان بود حمويه دهقان كهناب بود. هرون الرشيد او را پيش خواند، گفت مرا در اين ايام قحط چه مدت مهماني تواني داشت؟ حمويه گفت: اگر عدل بود چندانكه فرمايي، گفت چه عدلي خواهي؟ گفت كشت و برز را تعرض نارسانيدن و شحنه با حشم در كاه و هيمه اسراف نكنند ... هرون الرشيد چهار ماه در آنجا مقام ساخت ...» «5» از مطالبي كه خوانديم مي‌توان بوضع سپاه و حقوق مردم پي برد.
امان‌نامه: جهشياري در كتاب الوزراء و الكتاب نمونه‌اي از امان‌نامه‌هاي قرون وسطا را به
______________________________
(1). مهدي محقق، تلخيص از يادنامه ابو الفضل بيهقي، پيشين، ص 614 به بعد.
(2). فهرست ابن النديم، ترجمه تجدد، ص 557.
(3). دكتر رسايي، حكومت اسلامي، پيشين، ص 123 (به اختصار).
(4). سياستنامه، باهتمام قزويني، ص 192.
(5). تاريخ بيهقي، ص 48.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 734
دست مي‌دهد: ابن المقفع منشي عيسي بن علي بود عيسي به او دستور داد يك نسخه امان‌نامه براي عبد اللّه بنويسد، او آن را نوشت و در آن سخت تأكيد نمود و سعي كرد با بياني تنظيم كند كه امكان هرگونه تعبير و تفسيري عليه وي نباشد. اينك متن امان‌نامه:
هرگاه اين‌جانب به «عبد اللّه بن علي» يا به يكي از كساني كه همراه خود بياورد كم يا زياد آسيب برسانم. يا به يكي از ايشان به طوري نهاني يا آشكارا به‌هرگونه علت و سبب با صراحت يا اشاره يا از راه حيله، آزاري برسانم، فرزندم رانده‌شده محمد بن علي بن عبد اللّه و نابكارزاده مي‌باشم. در اين صورت تمام امت محمد (ص) حق خواهند داشت مرا خلع كنند و بر من اعلام جنگ بدهند، و خويشتن را از من بري بدانند و من ديگر بيعتي بر گردن مسلمانان و پيمان و ذمه‌اي با آنان نخواهم داشت. بر ايشان واجب خواهد بود كه از فرمان من سرپيچي كنند و به هركس از مردم جهان كه از من دوري بجويند كمك نمايند و هيچ‌گونه رابطه‌يي ميان من و هيچ‌يك از مسلمانان باقي نخواهد ماند، و او از زير نفوذ بيرون و از قدرت من بري خواهد بود ... اين‌جانب به خط خود نوشتم ... خدا مرا به وفاي به اين عهد موفق بدارد. «1»
در كتاب التوسل بغدادي به نقش سپاهيان در امنيت كشور و راهها و پيشرفت فعاليتهاي اقتصادي اشاره شده است:
1) «و طوائف حشم و ابناء متجنده كه نگهداران حريم دولت مملكت و حافظان حوزه ملكند، به اندازه ايشان در ثبات قدم بندگي ... رعايت جانب لازم دارد ... در عهود سالفه هرفساد كه به حريم ملك راه يافته است، از معادات امراي حشم بود ... و اصحاب ديوان را گويد تا مواجب بر ايشان موفر دارند ... و از ظلم بر رعيت مستغني گرداند ... و هريك را درخور مواجب (چهارپاي و سلاح) به واجب طلب كند ... تا هركس ثمره فعل خويش و پاداش عمل بيند ...
2) ... و فرموده‌ايم تا غزاة (جنگجويان) و مجاهدان را كه كمال فضيلت ايشان به فتواي كتاب يزداني ... معلوم و مقرر است به مزيد نعم و فيض كرم در آن خير راغب كند ... چه تقويت بازوي اسلام و تربيت نهال شريعت ... و دفع احزاب ضلالت، جز به واسطه ترغيب اين طايفه ... ميسر نمي‌شود.
3) فرموديم تا سرهاي حد (يعني حدود و ثغور كشور) را به مردان گزيده و دليران كارديده ...
كه با تجارب روزگار آشنا باشند مشحون و معمور دارند، تا اگر ناگاه حالي پيدا آيد ... تدبير مهمات در آن وقت بايد كردن.» و در مورد راههاي ارتباطي و تجاري مينويسد:
«احتياط و سياست به‌جاي آرد و تنظيف آن از دزدان و مفسدان واجب دارد و حفظ مالك از لوازم ضبط ممالك داند و بازرگانان و ابناء سبيل را به هيچ سبيل ناخوشدل و مشوش خاطر نگذارد، چنان‌كه اموال و دماء (يعني خون) ايشان از فتك و سفك مصون باشد و از نهب و
______________________________
(1). الوزراء و الكتّاب، پيشين، ص 142.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 735
غارت مأمون. چه ايشان پيكان رايگان و ثناگويان بي‌طمع باشند، ذكر خوب از حكايت ايشان ساير گردد ...» «1»

عصيان سپاهيان و تدبير نظام الملك‌

نظام الملك تنها يك وزير باتدبير نبود بلكه در امور جنگي و سپاهيگري نيز استاد بود پس از انتشار خبر مرگ الب‌ارسلان قاورد عموي ملكشاه به قصد تسخير كشور به جانب وي لشكر كشيد اما ملكشاه و نظام الملك بر او پيشي گرفتند و در نبردي كه در همدان بين دو طرف درگرفت قاورد و دو فرزندش دستگير شدند. پس از اين جنگ سپاهيان سلجوقي كه از باده پيروزي سرمست شده بودند به اموال رعيت دست‌درازي كردند و مواجب و جيره بيشتري مطالعه كردند و تهديد نمودند كه اگر با تقاضاي آنها موافقت نشود به قاورد ملحق خواهند شد، شب‌هنگام به امر سلطان، قاورد را كشتند و دو فرزندش را كور كردند. روز بعد چون سران سپاه تقاضاي خود را تكرار كردند، خواجه به ايشان گفت: «كه ديشب عمّ سلطان زهري را كه در نگين انگشتري خود پنهان كرده بود مكيده بود و جان داده بود و سلطان به اين جهت دلتنگ و غمگين بود و جاي آن نبود كه در باب تقاضاي شما با او چيزي بگويم لشكر چون اين سخن شنيدند دم دركشيدند و ديگر ذكري از افزايش جيره و مواجب نكردند.» «2»

خطر تقليل سپاهيان‌

در اواخر سلطنت ملكشاه به او القا كرده بودند كه چون مملكت در امن و امان است بهتر آنست كه تعداد سپاهيان از چهار صد هزار به هفتاد هزار تن تقليل داده شود تا از اين راه مخارج دولت نقصان يابد و مبلغي صرفه‌جوئي شود، نظام الملك كه مرد رزم و بزم بود و در جهانگيري و جهانداري استاد؛ از اين پيشنهاد برآشفت و گفت: «البته اختيار با سلطان است، ولي اگر به چهار صد هزار تن مواجب و جيره مي‌دهد، خراسان و ماوراء النهر تا كاشغر و بلاساغون و خوارزم و نيمروز و عراقين و پارس و شام و آذربايجان و ارمنسان و انطاكيه و بيت المقدس همگي در تصرف سلطان است و اولاتر آنست كه به جاي چهار صد هزار تن هفتصد هزار سوار داشته باشد تا ولايت ديگري مثل سند و هند و تركستان و چين و ماچين را نيز بگيرد ... اما اگر هفتاد هزار تن را نگاه دارد و مابقي را خارج كند اين سيصد و سي هزار تن نيز بي‌كار خواهند شد و براي آنكه زنده باشند يكي را بر خويشتن سالار مي‌كنند و به هرجانب مي‌تازند و چندان زحمت به دولت مي‌دهند كه خزينه‌هاي موروث بر سر آن كار برباد رود.» «3»
به‌طوري كه از تاريخ بيهقي برمي‌آيد گاه در جنگها زنان نيز همراه سربازان بودند و از اين راه خللي در عزم و اراده جنگي آنان روي مي‌داد چنان‌كه در جنگ با تركمانان «سباشي» ادعا ميكند:
«جنگي پيش گرفته آمد كه از آن سخت‌تر نباشد نماز پيشين، و قوم ما بكوشيدند و نزديك بود كه
______________________________
(1). بهاء الدين بغدادي، التوسل الي الترسل، تهران، 1315 ق.، ص 19 به بعد.
(2). نقد احوال، از مجتبي مينوي، ص 213.
(3). همان كتاب، ص 341 به بعد.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 736
فتح برآمدي سستي به ايشان راه يافت و هركسي گردن خري و زني گرفتند و صد هزار فرياد كرده بودم كه زنان مياريد، فرمان نكردند تا خصمان چون حال بر آن جمله ديدند دليرتر درآمدند و من مثال دادم تا شراعي مي‌زدند (نوعي خيمه) در ميان كارزارگاه و آنجا فرود آمدم تا اقتدا به من كنند و بكوشند تا خللي نيفتد، نكردند و مرا فروگذاشتند و سر خويش گرفتند و مرا تنها گذاشتند ... و مرا تيري رسيد بضرورت بازگشتم ...» «1» به‌طوري كه از نوشته بيهقي برمي‌آيد در عهد مسعود به علت بي‌كفايتي و عياشي سلطان، فرماندهان و سپهسالاران قدرت و انضباط عهد محمودي را از كف داده بودند. چنانكه سباشي از بي‌انضباطي و خودسري سربازان شكايت مي‌كند.
گاه بعضي از سرداران به‌جاي نبردي مردانه به حيله‌هاي ناجوانمردانه دست مي‌زدند:

حيله طغانتكين عليه سبكتكين‌

طغانتكين براي آنكه حوزه قدرت خود را وسعت بخشد بر آن شد كه بياري «پيري‌تكين» دعوتي شگرف برپا كند و امير سبكتكين و كليه معاريف و بزرگان دولت او را مكارانه فروگيرد و بكشد، پيري‌تكين نخست بشاشت نمود «و سوگند خورد كه سرّ ايشان، با هيچ آدمي‌زاده نگويد و در اين كار، ياران گيرد، پس به خانه آمد و انديشه كرد كه سبكتكين مردي صاحب‌دولتست و هركه با صاحب دولت دست در كمر كند هرآينه بيفتد و نيز طغانتكين با ناصر الدين كه ايشان را به جان بازخريد و در حق ايشان چند لطفي فرمود، وفا نكردند و مكافات نيكي او بدي خواهند كرد، مرا به ايشان چه اميد تواند بود؟
پس نزد امير سبكتكين آمد و خلوتي طلبيد و آنگاه روي به ديوار كرد و گفت: اي ديوار خيمه با تو مي‌گويم كه من سوگند خورده‌ام كه اين سخن با آدمي‌زاده نگويم بدان كه طغانتكين قصد غدري دارد و مي‌خواهد كه امير ناصر الدين را به مهماني خواند با جمله معارف لشكر، و همه را فروگيرد و بكشد و مرا در اين سخن محرم كرده‌اند و من از راه اخلاص با تو كه ديوار خيمه‌اي مي‌گويم و اگر امير معتمدي از آن خود با من نامزد كند او را ببرم تا اين حكايت او را روشن شود و مصدق قول من بداند.
امير سبكتكين از وي منت‌ها داشت و حالي او را انعامي فرمود و معتمدي از آن خود با وي نامزد كرد، پس او را با خود به نزد طغانتكين برد و گفت: اين مرد از جمله معتمدان من است و ما را از وي كارها بگشايد. ايشان با آن مرد گفتند كه با ما بيعت كن، آن مرد حالها به شرح مشاهده كرد و خدمت امير ناصر الدين كرد.
امير سران لشكر را فرمود كه فردا بامداد مستعد باشيد در ميدان، كه چون من عنان اسب طغانتكين بگيرم شما هريك عنان يكي از خواص او بگيريد و به بهانه باقي مال، جمله مردان را فروگيريد، پس روز ديگر چنان كردند و امير سبكتكين عنان طغانتكين بگرفت طغان عنان از
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، به تصحيح دكتر فياض، ص 819.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 737
دست امير بستد و اسب را برانگيخت و بر قلعه بست شد و دويست و اند كس از خواص او گرفتار آمدند و امير ناصر الدين حال را به جنگ مشغول نشد چه آخر ماه رمضان بود، چندانكه ماه رمضان بگذشت لشكر به در قلعه درآورد و هم در آن‌روز آن حصار بستد و طغان و برادرش را به‌دست آورد و سياست بليغ فرمود و جزاي نكث و نقض عهد بديشان برسانيد» «1» اين واقعه تاريخي را عوفي از كتاب يميني، نوشته ابو نصر عتبي آورده است.

وضع مردم در جريان جنگهاي فئودالي‌

اشاره

يكي از بدبختيها و مشكلات اجتماعي در دوره قرون وسطا، صدمات و لطماتي بود كه در طي جنگها به مردم بي‌گناه و بي‌پناه دهات و شهرها وارد مي‌شده و مال و جان و آذوقه و كليه ذخاير مادي و معنوي آنان به باد يغما مي‌رفته است. معمولا افراد لشكري در مسير خود، تجاوز به حقوق و دارائي مردم را امري مباح مي‌شمردند مگر در مواردي كه پادشاه يا سپهسالار بوسيله چاووشان و پاسبانان، لشگريان را مورد مراقبت جدي قرار مي‌دادند، گفتار بيهقي اين معني را نشان مي‌دهد: «امير رضي اله عنه از نمازگاه (مسجد) شهر راه بتافت با فوجي از غلامان خاص، و به كرانه شهر بگذشت، و بر ديگر جانب شهر مقدار نيم فرسنگ، خيمه زده بودند فرود آمد، و سالار بكتغدي با غلامان سرايي و ديگر لشكر تعبيه كردند و به شهر دررفتند و از آنجا به لشكرگاه آمدند و جنباشيان (مراقبان و پاسبانان) گماشته بودند، چنانكه هيچ‌كس را يك درم زيان نرسيد و رعايا دعا كردند كه لشكري و عدتي ديدند كه هرگز چنان نديده بودند.» «2»
نويسنده داراب‌نامه نيز از روش پادشاهان ستمگر و از راه و رسم شهرياران دادگستر، مواردي ذكر كرده و ادعا كرده است كه: «پادشاهان ايران همواره مصالح توده مردم را در نظر مي‌گرفتند. در حالي كه سران ديگر ممالك به حال مردم توجه نداشتند و از كشتن و غارت كردن مردم بيمي به خود راه نمي‌دادند ... چون ملك داراب ... نزديك طايف رسيد، امراي ايران را جمع كرد، گفت اين ديار يمن است و ملك ياغي است و شاه سرور با ما مخالفت مي‌ورزد. در ميان ما حرب است اما ما را با رعيت كاري نيست. بايد كه در لشكر جار اندازند، حكم كنند تا رعيت يمن را كسي خرابي نكند و يك من جو و كاه به زور نستاند و هرچه لشكري را احتياج باشد، به زر بخرند تا رعيت از ما به زحمت نباشند تا نام، در ديار يمن به ظالمي برنيايد كه پادشاهان را هيچ طاعتي وراي عدل نيست.» «3» در جاي ديگر مي‌نويسد: «چون آوازه عدل ملك داراب در ملك يمن درافتاد و مردمان آگاه شدند، از راه دور آمدند، نعمت مي‌آوردند مي‌فروختند و مي‌رفتند تا چندان نعمت در ميان لشكر پيدا شد كه آن را صفت نتوان كرد ...» «4»
______________________________
(1). جوامع الحكايات عوفي، باب دهم از قسم سوم، ص 295 به بعد (به اختصار).
(2). تاريخ بيهقي، به تصحيح دكتر فياض، ص 591.
(3). دارابنامه، به تصحيح ذبيح اللّه صفا، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1341، ص 307.
(4). همان، ص 308.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 738
در جاي ديگر مي‌خوانيم كه ملك داراب پس از پيروزي بر خصم گفت: «و آنچه به رعيتان آمد هم از فعل بد ايشان بود ... دست بيداد بر بندگان خدا نگشاييد، چون فرصت يافتيد عفو كنيد و عدل را شعار خود سازيد كه ملوك را بهترين خصلتي و نيكوترين زينتي عدل است.» در جاي ديگر آمده است: «واي بر آن لشكري كه يك توبره كاه از كسي به‌زور بستاند. ما را با رعيت هيچ كاري نيست. ما را با ملك سروكار است» هنگامي كه داراب بر دو پادشاه يمن و مصر حكمفرمايي يافت و پايتخت مصر را گشود، به روشنراي وزير گفت كه در شهر منادي كنند كه هيچ‌كس را با رعيت كاري نباشد. واي بر جان آن كسي كه دست بر رعيت و مال رعيت نهد، خود لشكريان خشم و غضب ملك داراب را مي‌دانستند. هيچ‌كس را ياراي آن نبود كه در رعيت نگاه كند. در جاي ديگر مي‌نويسد: «هيچ‌كس را با شما كاري نيست دكانها برگشاييد و به خريدن و فروختن مشغول شويد و ايمن و آسوده باشيد.» «1» از اين جملات پيداست كه جز در موارد استثنائي، روش عمومي شهرياران تعدي و تجاوز بوده است. در جنگها غالبا با مغلوبين در نهايت قساوت و بيرحمي رفتار مي‌كردند، بيهقي ضمن وقايع شعبان 426 هجري مي‌نويسد:
«تركمانان را بشكستند به نخست دفعت كه مقدمه لشكر بديشان رسيد، چنانكه حاجت نيامد به قلب و ميمنه و ميسره، و قريب هفتصد، هشتصد سر در وقت ببريدند و بسياري مردم دستگير كردند و بسيار غنيمت يافتند.» «2»

روش جنگي سلاطين:

در سوره 27 نمل آيه 34 روش شهرياران در كشورگشائيها، چنين توصيف شده است قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ. گفت پادشاهان چون به دياري حمله آورند، آن كشور را ويران سازند و عزيزترين اشخاص مملكت را ذليل‌ترين افراد مي‌گيرند و رسم و سياستشان چنين خواهد بود. «3»

رفتار سربازان عمرو:

مي‌گويند عمرو ليث در لشكركشي خود وقتي به نيشابور وارد شد، زمستان بود و لشكريان او در خانه‌هاي مردم نزول كردند. پيرزني شكايت كرد كه مرا درين شهر چهار سر است كه همه لشكريان تو فروگرفته‌اند و من با طفلان خود در ميان كوچه‌ها سرگردان مانده‌ام. عمرو در غضب شد و گفت لشكريان من، از سيستان خانه و سرا بار نكرده و بدين ديار نياورده‌اند و ناچار در خانه‌هاي اين شهر اقامت كنند، مگر قرآن نخوانده‌اي كه فرمود: إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً. آن زن گفت همان قرآن نيز فرموده فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا يعني اين خانه‌هاي آنهاست كه به مناسبت ظلمي كه كردند خالي و خراب مانده است. «4» در جنگي كه بين امير اسماعيل ساماني و او درگرفت، عمرو با هفتاد هزار كس از سپاه خصم شكست خورد و اسماعيل با دو هزار سرباز فداكار پيروز شد.
______________________________
(1). همان، ص 431.
(2). بيهقي به تصحيح دكتر فياض، ص 628.
(3). همان، ص 65- 763. (نگاه كنيد به مجله سخن، ارديبهشت 40، ص 97 به بعد)
(4). دكتر باستاني پاريزي، سياست و اقتصاد صفوي، پيشين، ص 423.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 739
نويسنده روضة الصفا مي‌گويد كه عمرو ليث هنگامي كه از قزوين به سوي زنجان مي‌رفت در آن اوان باغات پر از فواكه و انگور بود. امير حكم فرمود كه هيچ‌كس پيرامون باغها نگردد و يك من جو و يك توبره كاه هيچ بي‌بها و رضاي خداوند نستاند. «1»

رفتار لشكريان عبد اله:

در زواياي كتب و اسناد تاريخي، مدارك فراواني از ستمگري و زورگويي و تجاوزات مالي و ناموسي لشكريان به چشم مي‌خورد، و مكرر نمونه‌هايي از مظالم لشكريان در ضمن وقايع تاريخي بيان شده است اينك نمونه‌اي چند از آن مظالم:
وقتي عبد اله طاهر در نيشابور قدم مي‌گذاشت، دختري را ديد حنا بسته و آثار از عروسي بر وي ظاهر، و اسبي را آب مي‌داد. پرسيد كه چگونه است كه تو آب مي‌دهي؟ گفت: جهت آن‌كه لشكري در خانه ما فرود آمده است، شوهرم را گفت كه اسب مرا آب ده، شوهرم اعتماد نكرد كه مرا تنها بگذارد پيش بيگانه، مرا گفت تو اسب را ببر آب بده. عبد اله طاهر را وقتي در خاطر آمد و در حال از نيشابور بيرون آمد و شادياخ را بنياد نهاد و منادي كرد كه بعد از اين هيچ لشكري در شهر نرود. «2»
همچنين آورده‌اند كه در روزگار توران شاه كه از پسران قاورد پسر چغري بيگ بود، و سلطان كرمان بود. روزي پيش درودگري رفت كه در خانه او كار مي‌كرد و پسركي ترك‌چهره ديد، گفت:
اين پسر كيست؟ درودگر گفت پسر من است. گفت: چگونه است كه تو تازيكي و پسرت ترك؟
درودگر گفت: اين سؤال، خداي از تو خواهد كرد. سلطان گفت: چگونه؟ گفت: جهت آن‌كه تو لشكري را در خانه‌هاي ما فرود مي‌آوري و ما همه روز بيرون مي‌باشيم و نمي‌دانيم كه با آنها (زنهاي ما) چه مي‌رود. سلطان را از اين خشم گرفت و بيرون آمد و بفرمود تا گواشير جهت لشكريان بسازند. «3»
چنانكه گفتيم در محاربات و جنگهاي قرون وسطايي، غارت و تجاوز به حقوق عمومي، روش كلي زورمندان بود. اگر شهرياري چون طغرل مخالفت مي‌كرد، امري نادر و استثنايي به‌شمار مي‌رفت. به حكايت سلجوقنامه، روز عيد لشكريان قصد غارت نيشابور كردند، طغرل بيگ گفت: روز عيد است، مسلمانان را نشايد رنجانيد. چغري بيگ تيرگي نمود و كارد بكشيد كه: اگر نگذاري كه بغارتيم، كارد به خود زنم و خود بكشم. طغرل بيگ تواضع و مواسات نمود و به چهل هزار دينار قسط او را راضي كرد ... «4»
چپاول و غارتگري چه در دوران قبل از اسلام، چه پس از نهضت اسلامي سنت و عادت زورمندان بود، اعراب كمابيش، به اين روش تمدن برباد ده صبغه مذهبي دادند فردوسي شاعر
______________________________
(1). روضة الصفا، پيشين، ج 4، ص 35.
(2). اين حكايت را در مورد ديگر سلاطين نيز آورده‌اند.
(3). اين دو فقره را استاد مجتبي مينوي از جنگي خطي نقل كرده است: داستانها و قصه‌ها، ص 88.
(4). سلجوقنامه طبري، پيشين، ص 18.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 740
آزادانديش ما در وصف آنان گفت:
زيان كسان از پي سود خويش‌بجويند و دين اندر آرند پيش

سنت غارتگري:

راوندي در راحة الصدور ضمن توصيف دوران حكومت سنجري مي‌نويسد:
«... غزان مرو را كه دار الملك بوده، از روزگار چغري بيگ و چندين گاه به ذخاير و دفاين و خواين ملوك و امراي دولت آكنده بود سه روز متواتر مي‌غارتيدند. اول روز زرينه و سيمينه و ابريشمينه، دوم روز برنجينه و رويينه و آهنينه، سوم روز خم و خمره و در و چوب ببردند و اغلب مردم شهر را اسير كردند. و بعد از غارتها عذاب مي‌كردند تا نهانيها مي‌نمودند و بر روي زمين و زير زمين هيچ نگذاشتند. پس روي به نيشابور نهادند ... خلق زن و مرد و اطفال در مسجد جامع منيعي گريختند، غزان تيغ درنهادند و چندان خلق را در مسجد كشتند كه كشتگان در ميان خون ناپيدا شدند.
چون شب درآمد ... در مسجد مطرّز ... دو هزار مرد نماز كردي و قبه عالي داشت منقش از چوب ... آتش در آن مسجد زدند و شعله‌ها چندان ارتفاع گرفت كه جمله شهر روشن شد. تا روز، بدان روشني غارت مي‌كردند و اسير مي‌بردند ... چون ظاهر چيزي نمانده بود نهان و ديوار مي‌سفتند و سرايها خراب مي‌كردند و اسيران را شكنجه مي‌كردند و خاك در دهان مي‌آگندند تا اگر چيزي دفين كرده بودند مي‌نمودند، وگرنه مي‌مردند. مردم به‌روز در چاهها و آهونها و كاريزهاي كهن مي‌گريختند ... چون نماز شام غزان از شهر بيرون رفتندي، مردم بيامدندي تا غزان چه كرده و چه برده، و در شمار نيايد كه در اين چند روز چند هزار آدمي به قتل آمد.
و چون غزان برفتند، مردم شهر را به سبب اختلاف مذاهب، حقايد دشمني‌ها قديم بود، هرشب فرقتي از محلتي حشر مي‌كردند و آتش در محلت مخالفان مي‌زدند تا خرابها كه از آثار غز مانده بود اطلال شد و قحط و وبا، بديشان پيوست تا هركه از تيغ و شكنجه جسته بود به نياز بمرد ... نشابوري بدان مجموعي و آراستگي چنان شد كه هيچ‌كس محلت خود بازنشناخت ... با جمله بلاد خراسان غزان همين معامله كردند مگر شهر هرات كه باره محكم داشت نتوانستند ستد ...» «1»
غزالي در بخش دوم «احياء» نسبت به سلامت اخلاقي نظاميان اظهار سوءظن مي‌كند «... نظاميان در عصر غزالي اعم از تركها، تركمنها و ديگر اقوام بخش عمده‌اي از جامعه را تشكيل مي‌دادند، سوءظن غزالي در اين باب بحدي شديد است كه وي حليت (حلال بودن) معامله با اين دسته را كه اموالشان را از طريق چپاول و غارتگري به‌دست آورده‌اند مورد ترديد قرار مي‌دهد.» «2» و اعمال نارواي نظاميان را از لحاظ شرعي و عرفي و اخلاقي محكوم مي‌كند.
______________________________
(1). راحة الصدور، پيشين، ص 83- 181.
(2). سياست و غزالي، از هانري لائوست، ترجمه مهدي مظفري، ج 1، ص 433.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 741
بزرگمهر كه مردي روشن‌بين و بشردوست بود، با ستمگري سپاهيان به توده مردم سخت مخالفت مي‌نمود و به انوشيروان مي‌گفت چرا «لشكر بر ولايت ملك مهربان نباشند و بر مردم ولايت مرحمت و شفقت ندارند و همه در آن كوشند كه كيسه خويش پر كنند و غم ولايت نخورند و رعيت را نيكو ندارند؟»
و از سر خيرخواهي و مآل‌انديشي به خسرو مي‌گفت «رضا نبايد داد كه لشكر را اين قدرت و تمكين باشد.» «1»
در نتيجه همين صراحت لهجه و اعتراضات ديگر به زندان افتاد و هرگز عجز و ناتواني از خود نشان نداد و در پاسخ انوشيروان گفت: «كه روزم به از روز نوشيروان.» شاهنامه.
«مي‌گويند امير اسمعيل ساماني به حكم عدالتخواهي به سربازان خود اجازه نمي‌داد كه از ميوه درختان مردم تناول كنند ...» «2»

مطالبه نعل‌بها:

در عهد سلاجقه قشون بهرامشاه از طريق خراسان به سوي كرمان و جيرفت رهسپار مي‌شود. در اين لشكركشي به قول نويسنده تاريخ سلاجقه: «چند روز در جيرفت و رساتيق بازار، نهب و غارت قايم بود. و قتل و شكنجه و تعذيب دايم، مؤيد الدين بزرگان ولايت را كه اسير بودند، يك‌يك فرامي‌خواند و به الوان جفا و انواع سرزنش مي‌رنجانيد. و شحنه‌اي به بردسير فرستادند و فرمود تا صد هزار دينار زر نقد كرماني از جهت نعل‌بهاء لشكر بر رعيت و شهر قسمت كنند و لشكريان را در خانه‌هاي مردم جا دادند. از لشكر غريب و نزول در منازل و سراهاي خاص و عام و انواع تكاليف، مردم در رنج و مشقت بودند.» «3» به اين ترتيب مي‌بينيم كه در عصر فئوداليسم گاه سپاهيان متجاوز پس از نهب و غارت و تجاوز به مال و جان و ناموس مردم، در پايان كار از مردم ستم‌كشيده مقدار معتنابهي به نام نعل‌بها مطالبه مي‌كردند. «و كساني كه از پرداخت اين پول خودداري مي‌كردند، به انواع رنج و شكنجه مبتلا مي‌شدند.» «4»

اعتراض به تعدي سربازان:

ابو المفاخر رازي كه معاصر محمد بن ملكشاه است (498- 511) در مقام انتقاد از عمل سربازان، اين شعر را در ري به سلطان مسعود بن محمد بن ملكشاه فرستاده است:
اي خسروي كه سايش حكم تو بر فلك‌برتر ز طاق و طارم كيوان نشسته است
... شاها سپاه تو كه چو مورند و چون ملخ‌برگرد دخل و دانه دهقان نشسته است
باران عدل‌بار كه اين خاك سالهاست‌تا بر اميد وعده باران نشسته است ابو الفضل بيهقي گويد «دست لشكريان از رعيت چه در ولايت خود و چه در ولايت بيگانه و دشمن كوتاه داريد» «5» و در مقام اندرز به شهرياران و زورمندان مي‌گويد: «و باش از براي رعيت
______________________________
(1). سياستنامه، پيشين، ص 202.
(2). حبيب السير، بپيشين، ج 2، ص 355.
(3). تاريخ سلاجقه، پيشين، ص 49.
(4). همان‌جا.
(5). تاريخ بيهقي، پيشين، ص 342.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 742
پدري مشفق ...» «1»

شرط پيروزي:

غزالي از قول افلاطون مي‌نويسد «هرپادشاهي كه او را بر دشمن ظفر خواهد علامتها و نشانه‌هاي او آن بود كه به تن خويش قوي بود و زبان خاموش بود و به دل با رأي و تدبير بود و باخرد بود و اندر ملك باشرف بود و در دل مردمان شيرين بود و اندر كارها آهسته بود و از روزگارهاي گذشته باتجربت بود ... هرپادشاهي كه اين خصلتها همه در وي بود اندر چشم دشمن باهيبت و بي‌عيب بود ...» «2»

تركيب ارتش:

در دوره قرون وسطا به علت نبودن وحدت و هم‌آهنگي ملي و اجتماعي وجود اختلاف شديد بين فئودالها و زورمندان، سلاطين براي بهره‌برداري از اختلافها و تضادهاي موجود اجتماعي، حتي الامكان افراد سپاهي را از ايلات و قبايل و عشيره‌هاي مختلف كه باهم از جهات اخلاقي، مذهبي و اقتصادي دشمني و اختلاف داشتند انتخاب مي‌كردند. «3» نظام الملك در اين‌باره مي‌گويد: «چون لشكر همه از يك جنس باشند، از آن خطرها خيزد و سخت‌كوش نباشند، و تخليط كنند. بايد كه از هرجنس باشند و دو هزار مرد ديلم و خراساني بايد كه بر درگاه مقيم باشند؛ آنچه هستند بدارند و باقي راست كنند. و اگر بعضي از اين گرجيان و شبانكارگان پارس باشند روا باشد كه اين‌چنين مردمان همه نيك باشند.» «4»

انضباط و تحمل يك سرباز

اشاره

نصر بن احمد يكي از سپهسالاران خود را كه علي نام داشت به حرب «ماكان» نامزد كرد. در حالي كه نصر به او اندرزهاي سياسي مي‌داد كژدمي به درون پيراهن علي راه يافت و هفده نوبت او را نيش زد. ولي علي دم برنياورد. چون سخن نصر پايان يافت، علي جامه از تن بيرون كرده و حاضران از ماجرا باخبر شدند چون امير نصر علت تحمل او را پرسيد، گفت: «اگر در حضور امير از زخم كژدمي اضطراب نموده سخن پادشاه را ناتمام بگذارم، چگونه به استقبال شمشير دستان رفته با اعدا قتال توانم كرد.» «5»

سبكتكين و سپاهيان:

پس از آن‌كه سبكتكين به زمامداري رسيد، سعي كرد كه سران سپاه و نظاميان را از ملكداري و مال‌اندوزي بركنار دارد «... پس سپاه را بخواند و خزينه بديشان نمود و گفت: كار ملك به لشكر راست است و كار لشكر به مال، و مال به عمارت و عدل حاصل مي‌شود ... پس گفت با هرتركي ديهي مي‌بينم و سلطاني، چون لشكر برزيگري كند، كار حرب ملازمت نتواند. و بايد كه همه ديهها به تصرف ديوان دهيد كه من عمارت مي‌فرمايم و شما احتياجي كه داريد از خزانه بستانيد ... و هم‌چنان كردند ...» «6»
______________________________
(1). همان، ص 313.
(2). نصيحة الملوك، به اهتمام استاد همائي، ص 151.
(3). همان، ص 119.
(4). سياستنامه، به اهتمام هيوبرت، پيشين، ص 128.
(5). حبيب السير، پيشين، ج 2، ص 359.
(6). سعيد نفيسي «آثار گمشده بيهقي»، مجله مهر، سال 3، ص 679.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 743
در لغت‌نامه دهخدا در مورد عارض لشكر چنين توضيح داده شده است:

عارض لشكر:

يعني سالار فوج و كسي كه لشكريان را شمار كند و سان سپاه ببيند و ...
عارض را فرمان داد نامهاشان به ديوان عرض بنوشت و بستگانيشان پيدا كرد.
تاريخ سيستان
وزير و عارض و صاحب ديوان و ندما حاضر آمدند ...
تاريخ بيهقي
... همه لشكر را گرد آوردند، ولي عارض را فرمود كه شمار كند هزار هزار و پانصد هزار سوار جنگي بودند.
اسكندرنامه
خبر داد عارض كه سيصد هزاربرآمد دليران مفرد سوار «1» نظامي‌

سپاه دعاگويان:

نظام الملك به حكم سياست، هرسال قسمتي از وجوه خزانه را به علما و روحانيان مي‌داد، جمعي از سر اعتراض به ملكشاه گفتند: «نظام الملك هرسال از خزانه نهصد هزار خلعتي به علما و زاهدان و عابدان مي‌دهد و شما را از آن هيچ نفعي نيست و با آن مبلغ، لشكر جرار به هم مي‌توان رسانيد. سلطان اين سخن را با حوصله بازگفت، خواجه فرمود كه به آن زر لشكري ترتيب مي‌تواند داد، من به آن زر براي تو لشكري ترتيب كنم كه از اول شام تا صبح بر درگاه احديت حضرت اللّه، به قدم صادق ايستاده‌اند.» «2»

صف‌آرائي در ميدان جنگ انواع نبرد

اشاره

ابن خلدون در مقدمه خود جنگها را از دو نوع بيرون نمي‌داند، يكي جنگهايي كه به صورت حمله و گريز بيشتر در بين اقوام وحشي نظير اعراب و بربرها صورت مي‌گيرد كه هدف اساسي از اين نبردها، كسب ثروت و به دست آوردن آذوقه‌هاي مورد نياز است. نوع دوم جنگهاي منظم كه از راه لشكركشي و با صفوف و قواعد معيني انجام مي‌گيرد. در اين نبردها پايداري و مقاومت بيشتري از طرف رزمجويان نشان داده مي‌شود. زيرا افراد ارتش، زيرا افراد ارتش، هريك در جهات اربعه به ترتيبي كه فرمانده كل تعيين كرده قرار مي‌گيرند.
در پيشاپيش پادشاه لشكر مستقلي ترتيب مي‌دهند كه داراي سردار و «رايت» و شعار مخصوص مي‌باشد كه آنرا مقدمه مي‌خوانند. و در سمت راست، لشكر ديگري موسوم به ميمنه و در سمت چپ لشكري به اسم ميسره قرار مي‌دهند. علاوه بر اين، لشكر ديگري در دنبال سپاه دارند كه آنرا ساقه مي‌نامند و پادشاهان و همراهان او در قلب و مركز اين چهار لشكر قرار مي‌گيرند. مسافت ميان دو سپاه ممكن است باندازه يك چشم‌انداز يعني تا جايي كه چشم كار
______________________________
(1). رك. لغتنامه دهخدا، ص 7.
(2). روضة الانوار، پيشين، ص 248.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 744
مي‌كند باشد يا مسافت دورتري كه حداكثر آن يك يا دو روز راه باشد. گاه جنگجويان در نبردهاي منظم يا غيرمنظم از وجود حيوانات استفاده مي‌كردند، چنان‌كه ايرانيان در جنگ با اعراب از وجود فيلها استفاده كردند.
استفاده از سواره‌نظام و اسب از قديم معمول بوده است. مخصوصا تركها نيروي سوار خود را به سه صف تقسيم مي‌كردند، و هرصف پشت سر صف ديگري قرار مي‌گرفت. سواران از اسب پياده مي‌شدند و بهترين تيرها را از تركش بيرون مي‌آوردند و آنها را آماده مي‌كردند و بعد مي‌نشستند و شروع به تيراندازي مي‌كردند و هرصف از صف ديگر پشتيباني مي‌كرد تا موقعي كه يكي از دو لشكر فاتح يا مغلوب شود.

استفاده از خندق:

ديگر از تدابير جنگي كه از روزگار قديم معمول بود، كندن خندق است، به اين ترتيب كه قواي جنگي، پس از آن‌كه به سرزميني فرود مي‌آمدند و خيمه و خرگاه مي‌زدند، در گرداگرد لشكرگاه خندقهايي مي‌كندند و از اين خندق به عنوان دژي استفاده مي‌كردند تا از خطر شبيخون دشمن در امان باشند.

تشجيع و تعليم سپاهيان:

علي (ع) در جنگ صفين خطاب به ياران خود چنين گفت:
«صفوف خود را استوار و برابر كنيد، زره‌داران را در جلو و بي‌زرهان را در دنبال صفوف جاي دهيد، دندانها را برهم بفشاريد، كه شمشيرها را بر سرها كندتر مي‌كند، و در كناره‌ها نيزه‌ها بپيچيد و چشمها را ببنديد كه به قوت قلب و آرامش شما كمك مي‌كند. آهسته سخن بگوييد و رايات خود را برافرازيد و خم نكنيد و شكيبايي پيشه كنيد.» «1»
همچنين به مالك اشتر گفت: در برابر امور، شكيبايي كنيد و از قوم با سرهاي خود استقبال كنيد و بر دشمن با چنان شدتي بتازيد كه گويي مردمي ستمديده هستيد و به خونبهاي كشتگان خود نايل نيامده‌ايد و به خونخواهي پدران، برادران و كينه‌توزي از دشمنان برخاسته‌ايد و جهان را بر كف دست گيريد و خويش را آماده مرگ كنيد تا ستمي به شما نرسد و در اين جهان ننگ بر دامن شما ننشيند.
و نيز ابو بكر صيرفي ضمن تعاليم جنگي خود مي‌گويد: «از زره‌هاي دو حلقه‌اي بپوش ... كه آنها زره‌هايي كامل، بلند و فراخ هستند. و شمشير هندي تيز به كار بر ... به هرمنزلگاهي فرود مي‌آيي دور لشكرگاه خود خندقي بكن. از رودخانه لشكر خود را عبور مده بلكه در ساحل آن اردو بزن تا رابطه ميان تو و دشمن را قطع كند ... هنگام مقابله با دشمن، بي‌درنگ بر او بتاز و در حمله پيشي جوي، زيرا بيم و ترديد فرصت را از تو مي‌گيرد.»
تعاليم يك سردار شجاع: در تاريخ بيهقي جريان جنگ خوارزمشاه با علي تكين به تفصيل ياد شده، و ما در اينجا جمله‌اي چند از تعاليم اين مرد دلاور را نقل مي‌كنيم «... چون صبح
______________________________
(1). مقدمه ابن خلدون، ترجمه پروين گنابادي، پيشين، ج 1، ص 545.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 745
بدميد، خوارزمشاه بر بالايي بايستاد و سالاران و مقدمان نزديك وي، گفت اي آزادمردان، چون روز شود خصمي سخت شوخ و گربز (يعني دلير) پيش خواهد آمد و لشكري يكدل دارد، جان را (يعني از جان) بخواهند زد و ما آمده‌ايم تا جان و مال ايشان بستانيم و از بيخ بركنيم. هشيار و بيدار باشيد و چشم به علامت من در قلب داريد كه من آنجا باشم ... من به هزيمت نخواهم رفت ... خوارزمشاه در قلب ايستاد و در جناح آنچه لشكر قويتر بود جانب قلب نامزد كرد تا اگر ميمنه و ميسره را به مردم حاجت افتد مي‌فرستد» در جريان جنگ در اثر اصابت تير، خوارزمشاه مجروح مي‌شود ولي بدون آن‌كه بيمي به خود راه دهد به جنگ و نبرد ادامه مي‌دهد تا سرانجام در اثر جراحت جنگ و بروز بيماري اسهال، حال او به وخامت مي‌گرايد. ناچار فرزند و سران سپاه را فرامي‌خواند و مي‌گويد «... من رفتم روز جزع نيست و نبايد گريست، آخر كار آدمي مرگ است. شمايان مردمان، پشت به پشت آريد. چنان كنيد كه مرگ من امشب و فردا پنهان ماند ...
بيش طاقت سخن نمي‌دارم، به جان دادن و شهادت مشغولم» «1» به اين ترتيب سران سپاه به حكم عقل با علي تگين كه او نيز خسته‌وكوفته بود، صلح مي‌كنند و مرگ خوارزمشاه را پوشيده مي‌دارند و كار اين رزم را به طرزي عاقلانه پايان مي‌دهند.

چگونه بايد جنگيد

عنصر المعالي در باب بيستم «اندر كارزار كردن» به سربازان و سرداران آنها آيين رزمجويي و راه و رسم پيكار و سلحشوري را مي‌آموزد: «اما چون در كارزار باشي، آنجا سستي و درنگ شرط نباشد. چنان‌كه تا خصم تو بر تو شام خورد، تو برو چاشت خورده باشي. چون در ميدان، در كارزار باشي، هيچ تقصير مكن و بر جان خويش مبخشاي كه آن را كه به گور بايد خفت، به خانه نتواند خفتن. و در معركه تا گامي پيش توان نهادن، هرگز گامي بازپس منه، و چون در ميدان معركه و خصمان گرفتار آمدي، از جنگ مياساي كه از چنگ خصمان به جنگ تواني رستن. و البته مترس و دلير باش كه شمشير كوتاه به دست دليران دراز گردد ... به نام نيكو مردن، به كه به ننگ زندگاني كردن و زيستن. اما به خون ناحق دلير مباش ... الا خون صعلوكان و دزدان و نبّاشان ... و نه همه مكافات خون ناحق بدان جهان باشد كه من در كتابها خوانده‌ام و نيز تجربت كرده‌ام كه مكافات بدي هم بدين جهان به مردم رسد ... اما در حديث كارزار كردن، چنان‌كه گفتم چنان باش، خويشتن، بخشاي مباش كه تا تن خويش را بخورد سگان نكني، نام خويش به نام شيران نتوان كرد. و حقيقت بدان كه، هركه برآيد، روزي بميرد ... پس در كارزار اين اعتقاد بايد كردن و كوشا بودن تا نام و نان حاصل آيد ... بدان‌كه نام و نان از جهان به دست توان آوردن و چون به دست آوردي، جهد آن كن كه جمع داري و نگاه همي داري و خرجي بر موجب دخل همي كني و اسراف نكني در كارها، كه اسراف مبارك نبود.» «2»
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، فياض، ص 440 به بعد.
(2). قابوسنامه، به اهتمام دكتر يوسفي، ص 98 به بعد.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 746

وظايف سپهسالار

عنصر المعالي در باب چهل و يكم قابوسنامه در آيين سپهسالاري چنين مي‌گويد: «هميشه بيدار باش و طريقه لشكر كشيدن و مصاف ساختن نيكو بدان، و روزي كه مصاف افتد، بر ميمنه و ميسره، سالاران جنگ‌آزموده و جهان‌ديده فرست ... اگرچه خصم ضعيف باشد، او را به ضعيفي منگر و در باب آن ضعيف، همچنان احتياط كني ... در حرب دليري مكن تا لشكر را به باد ندهي. و نيز چندان بددل مباش كه از بددلي لشكر خويش را منهزم گرداني و از جاسوس فرستادن و از حال خصم آگاه شدن غافل مباش و روز و شب در طلايه فرستادن تقصير مكن. و روز مصاف چون چشم بر لشكر خصم افكني و هردو گروه، روي بر يكديگر نهند خنده‌ناك باش و با لشكر خويش همي‌گوي ... همين ساعت دمار ايشان برآريم و به يك‌بار لشكر پيش مبر، علامت علامت (يعني دسته‌دسته) و فوج‌فوج سوار همي فرست و يك‌يك سالار را و يك‌يك سرهنگ را نامزد همي كن كه فلان، تو برو به فلان سو با قوم خويش و كسي كه حملة الامير را شايد پيش همي‌دار و هركه جنگ نيك كند ... او را به اضعاف آن خدمت مراعات كن ... در مال صرفه مكن تا غرض تو، زود حاصل كند ... هزيمت در دل مگير ... هركه مرگ را بر دل خويش گرداند، و دل از جان خويش تواند بركندن، به هرباطلي او را از سر جان برخيزد ... هميشه جهد كن كه از جاي خويش پيشتر روي و هرگز گامي پس مرو ... با لشكر سخي باش ... اگر به خلعت وصله توفيري از پيش نتواني كرد، باري به سخن خوش تقصير مكن ... يك لقمه نان و يك قدح نبيذ بي‌لشكر خويش مخور كه آنچه نان پاره كند سيم نكند، آنچه شرط تدبير است همي كن.» «1»

مقابله با دشمن در ميدان جنگ‌

در كتاب راحة الصدور راوندي ضمن شرح سلطنت طغرل بن محمد بن- ملكشاه مطالبي از راه و رسم صف‌آرايي و طرز روبرو شدن با دشمن نوشته شده است كه ما قسمتهايي از آن را نقل مي‌كنيم، در مقدمه مي‌نويسد: «صفهاي مصاف در روز جنگ چند نوع است و در هر محلي و مكاني به طرزي خاص بايد صف‌آرايي شود. صف بر دو گونه است «پيوسته و گسسته» پيوسته بر سه گونه بود، راست و خفته و مثلث. و جمله را از ميمنه و ميسره و قلب و جناح چاره نبود. و صف گسسته آن زمان بايد كه سپاه تو همه سوار و سلاح‌دار بود، در جاي فراخ، تا همه جوق‌جوق توانند ايستادن.
و آن بهتر كه هرجوقي بر سه سوي بود كه اين يك سوي پسين ركني بود آن دو سوي پيشين را.
مصافگاه و رزمجاي، چنان بايد كه لشكر يكديگر را ببينند و كاركرد و هنر به يكديگر نمايند ... و بداند كه دشمن به چه سلاح كار مي‌كند و به كدام سلاح دفع او مي‌بايد كردن ... و بايد لشكر به كار فرمودن سلاح ماهر باشند و پيش از جنگ به همه سلاحها كار كردن آموزند و ادمان (ادامه دادن) كنند. اگر لشكر دشمن بيشتر پياده بود و سپاه شاه سوار، حربگاه پهن و فراخ گزيند و صف سپاه خويش مقوس كند و به هردو كناره صف دو جوق بدارد، بيرون صف، تا ركن آن صف باشند و
______________________________
(1). قابوسنامه، پيشين، ص 223.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 747
در راست و چپ پيادگان بايستند تا پياده لشكر دشمن از صف بيرون نتوانند آمدن. يكي در وقت كروفر كه لشكر تو برگردد و باز جاي خويش شود و ديگر به وقت آن‌كه ايشان به جمله حمله كنند و پيادگان در يك‌جاي بدارد و نگذارد بپراكنند. اگر در لشكر دشمن سوار بيشتر باشد و لشكر شاه پياده، حربگاه تنگ گزيند و استوار و چپ و راست خويش به پيادگان سپارد و سواران را از پس پشت ايشان بدارد و صف خويش راست كند و پيادگان را نهلد كه از پس سوار دشمن بروند و از پس پشت پيادگان را بنشاند تا سپاه را از كمين دشمن نگاه دارند و ياري‌گر ميمنه و ميسره باشند. و چون خواهد كه به جملگي حمله برد و سواران را به سوي راست و چپ دشمن درآرد و پياده را هم بر آن تعبيه مي‌برد طلب‌طلب تا جايگاه از دشمن بستاند. و اگر حربگاه استوار نيابد و صحرا بود، صف خويش مدور كند و مبارزان را بر روي لشكر كند و رزم نيازموده را، در ميان دارد. و اين مقام، ظفر به اتفاق آسماني بود، به صلح راضي بايد بود و اگر سپاه پادشاه همه سوار بودن و آن دشمن همه پياده، سپاه خود را جوق‌جوق بپراكند و مبارزان، سالارشان كند و لشكرگاه خويش دور از دشمن دارد و از شبيخون خصم خود را نگاه دارد. و چون با دشمن برآويزد، بفرمايد تا حمله‌ها پيوسته برابرند چنانك هيچ نياسايند. تا پيادگان دشمن همه رنجه شوند و رعب و ترس از بسياري حمله در دلهاشان افتد، و اگر هردو سپاه پياده بودند با هردو سوار حربگاه درخور جايگاه كند، صفها از يك‌سو چنان كند كه حمله دشمن غلبه توانند كردن. و قلب چنان سازد كه ياري جانبين توانند داد. و بعضي مبارزان را كه روي لشكر باشند، برگزينند و بر كنارهاي صف بدارد تا هرجاي سست شوند آنجا دوانند و استوار كنند و از هزيمت امان دهند. و اگر در سپاه دشمن مبارز بود، از لشكر خود جمعي را برگزيند كه در مقابل وي دوانند و هركجا رود دانند و شوكت او از لشكر بازدارند. وصف بدين وقت مقوسي بايد، چون كماني بزه. و ديده و آزموده‌اند كه چون شاه در حرب صبور و بينا باشد و سپاه هواخواه و مشفق و خوشنود و جايگاه موافق، و مخالف سپاه دشمن بود، اگرچه عدد دشمن بيش بود پيروزي و ظفر از خداي دادگر متوقع بود. و اگر پيل در لشكر دشمن بود گردونها و آلتهاي سهمگين بايد داشت كه پيلان از آن ترسند و برمند. و در حرب، كمينها سازد كه ايشان از پس پشت درنتوانند آمدن. و پيلبانان را بفريبد تا پيلان را در كار نيارد كه پيل بي‌پيلبان در هيچ كاري نيفتد، يا در كارزار قصد پيلبانان كند تا هلاكشان كند، آن‌كه پيلان را هيچ شوكت بنماند و در پيش مصاف كندهاي كوچك كند كه پيل بوي گل تازه شنود نيارد رفتن و بيشتر بر پيلان تيرباران كند و سپاه را نگذارد كه آهنگ پيلان كنند، بل آهنگ آنان كنند كه به راست و چپ پيلان باشند كه چون ايشان هزيمت شوند پيلان خود كار نكنند.» «1»
در مقام سوم از مقامات حميدي به بعضي از وسايل جنگ اشاره شده است «... عزم غزو
______________________________
(1). راحة الصدور، پيشين، ص 319.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 748
درست كردم و از هرات قصد بست، تيغ يماني برميان، و عقيله (- شتر گرامي) زير ران، ذرع (ذره) داودي در بر و مغفر عادي بر سر، كمند تابدار در بازو و پرند آبدار (كنايه از شمشير است) در پهلو و سپر مكي در پشت و نيزه خطي در مشت، با آفتاب همسنان و با باد همعنان ...»

طرز نبرد و صف‌آرائي به نظر مباركشاه‌

«بدان كه اول صف پيادگان با سلاح و سپرهاي فراخ و حربه و تيراندازان بايد كه چون حصاري باشد. صف دوم پيادگان با جوشن و خفتان و شمشير و سپر و نيزه بايد. صف سيم پيادگان با شمشير و تركش و جولهاي آهن بسته و كاردهاي بزرگ بايد. صف چهارم عريفان با پيادگان با درقه و شمشير و عمود بايد و ميان صفي فراخ بايد تا هرچه باشد، مي‌بينند. و سوار را راه بود و مبارزان از هرجاي مي‌روند و درمي‌تابند. و مردان جنگي چهار گروهند، يكي مبارزان جانباز كه نام جويند، اين گروه برابر ميمنه بايد داشت، دوم خداوندان شكيبايي و پايدار به كارزار، ايشان را بر ساقه بايد داشت.
سيم مردان تيرانداز كه هم‌پشتي را شايند و سپر پيش گيرند و زانو زنند به تير انداختن. اين مردان را بر مسير بايد داشت. چهارم آرايش لشكرند چون علمداران و مطرد و دبدبه و دهل و تبير و زنگيانه و بوق و طبل و آنچه بدان ماند. و چند مرد دلير، مردانه بايد كه سپاه را دلير كنند و بر جنگ كردن حريص نمايند و لشكر را دل دهند تا دلير شوند و نترسند و بنه و اثغال و هزينه و بازار لشكر و پيشه‌وران را پس پشت بايد كرد نزديك قلب و ميمنه و ميسره، و چون خليفت به جاي خويش بايستند و حاجبان و خاصگان نزديك، نزديك باشند به پادشاه و سپهسالار و رهبران كه راه نگاه دارند با ياران خويش، بر دست راست قلب باشند. و تيراندازان و حيلتگران و نفطاندازان بر دست چپ قلب باشند و موكب‌داران و قودكشان و كمنداندازان نزديكي باشند و حرس‌بانان و جنگ‌داران و منجنيق‌داران و عراده‌داران و كمند حلقه‌اندازان ... راست‌راست دارند و چهارپايان، اسب گله، گوسفند و گاو از بيرون دارند و جمازگان پراكنده و علف و بارگران و ثقل پس‌تر از همه و برايشان مردان نيك‌جلد با سلاح تمام بايد. سپهسالاران بزرگ و سرهنگان بزرگ، پيروان لشكر و دانشمندان و طبيبان و نديمان و منجمان به نزديك پادشاه و سرلشكر باشند و خادمان و بندگان و خاص و عام بر دست راست باشند با وزير و دو مرد دانا و هوشيار كارديده از اينان. و دوم از جانداران و نگاهبانان پادشاه بر راست سپاه باشند و حرم و خزينه و سلاح هميشه بايد كه نزديك قلب باشند و مطبخ خاصه با ايشان بايد باشد و ساقه مقيم پس صفها باشد پشت سوي لشگر و روي نهاده به نگاهداشت لشكر و بنه، و اگر به مسير سپاه همي‌بوده، تعبيه چنان بايد كرد كه به كارزار و حرب كنند و صف همچنان كنند و سرهنگي يا سالاري از قلب بر ميمنه و ميسره همي‌گردد رسم و ترتيب جنگ نهادن را و طلايه و چهارسوي لشكر همي‌گردد و اگر بيم از پيش بود، يك‌نيمه از ميسره پيش صف بايد كرد و نيمه ديگر از ميمنه ...» «1»
______________________________
(1). آداب الحرب و الشجاعه، پيشين، ص 330.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 749

آغاز جنگ و كارزار

سپس، مباركشاه مي‌نويسد: «بدان‌كه نخست كارزار ميمه آغاز كند، پس قلب، پس ميسره و سالاران هريكي با خيل و علامت خويش برجاي خود باشند تا چه فرمان آيد از پادشاه و سرلشكر، و اگر لشكر سخت انبوه بود، چهار هزار گزيده بايد جدا كرده بر كمين يا بالايي يا به نزديك ساقه ايستاده. تا اگر شكستي افتد، ايشان پيش آيند و ياري دهند و قوت كنند ... اگر كسي به زينهار آيد او را امان بايد داد و نيكو نگاه داشت كه نبايد كه حيلتي و يا مكري را آمده باشد ... برو، موكلان و نگاهبانان بايد كرد ... اسيران را چون پيش آرند در كشتن ايشان درنگ بايد كرد و تعجيل ننمود و چون كشتن فرمايند دهانشان ببايد بست كه چون از جان نوميد شوند هرچه خواهند بگويند.» «1» نويسنده در باب بيست و سوم از نيازمنديهاي سپاهيان سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: «كه نفقه و سلاح و مهمات به اندازه بردارند تا وبال نگردد و هرسربازي بايد مقداري سيم داشته باشد تا در موقع بحران به كمك آن رفع احتياج كند. و در باب بيست و چهارم، مباركشاه از لزوم يكدلي و وحدت نظر سپاهيان مطالبي مي‌نويسد و مي‌گويد از سپاه حشري يعني از لشكريان پراكنده‌اي كه صد از اينجا و صد از آنجا گرد مي‌آورند كاري ساخته نيست، و هركاري كه آن به چهار هزار مرد يكدل اختيار بتوان كرد، به چهل هزار مختلف ناموافق، بلكه به چهار صد هزار نتوان كرد ...» «2»
به‌طوري كه در كتاب داراب‌نامه طرسوسي نوشته شده است، براي تحريك سربازان اين آلات را مي‌نواختند: «كوس، دهل، سنج، سپيدمهره، مقرعه، خرناي، كرناي، گاودم، ناي‌زرين، آينه‌پيل ...» تاريخ اجتماعي ايران بخش‌2ج‌4 749 مختصات لشكرگاه و جاي فرود آمدن سپاه ..... ص : 749 مباركشاه در باب سيزدهم كتاب خود آداب الحرب خطاب به پادشاهان و سران سپاه مي‌گويد: پادشاه ... بايد كه لشكر را بر آب و گياه فرود آورد، در صحرا و بر لشكر خصم راه بگيرد و از كمينگاهها غافل نباشد ...
جايي فرود آورد كه گاو و اسب و هيزم نزديك باشد ... از شبيخون ايمن باشد ... هركس جايگاه خويش بداند. نخست در پيش، مقدمه فرود آيد، پس جناح دست راست، پس جناح دست چپ، پس ميمنه، پس ميسره، پس قلب در ميان، پس سراي حرم و مطبخ و خزينه و جامه‌خانه و زرادخانه. و ركابخانه، در عقب پس اثقال، مردمان دردمند، و حرس و بنديان و سواران نيك برطرف راست ... در پس سراي حرم، اسب، رمه اشتران و پيادگان و سواران نيك برطرف چپ، چنان‌كه سراپرده در ميان لشكر باشد ... سواراني كه پاس و يتاق دارند، گرد سراي پرده جاي باشد ... كه جمله حشم به نوبت پادشاه را از مكر و غدر دشمن نگاه دارند.
سپس از مسئوليت خطير سلاطين سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: «پادشاهان براي صلاح اهل عالم و آباداني جهان و آسايش خلق و امن راهها و فراغ رعايا ... اند و شحنه و املاك و اموال و دماء و فروج مسلمانان و آدميان و كافه خلايق ايشانند و غم رعايا ايشان را مي‌بايد خورد و تيمار
______________________________
(1). همان، ص 344.
(2). همان، ص 376.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 750
ايشان مي‌بايد داشت.» «1»

اهميت طلايه و نقش جاسوسان و منهيان‌

اشاره

مباركشاه در پيرامون نقش نظامي و ارزش طلايه به تفصيل سخن مي‌گويد بنظر او: «طلايه بايد با اسبان آزموده، و تيزتك به سوي دشمن روان شود و سلاح و نان و آب اندكي همراه داشته باشد. و مهتر آنان بايد كارديده و آزموده باشد و هنگام حركت بايد پراكنده حركت كنند و گاه بر بلندي روند و چون از دشمن اثري ديدند بايد يكديگر را آگاه كنند و با خردمندي و بدون بانگ و صدا بايد سلطان يا سپهسالار را از وضع دشمن باخبر سازند. و اگر با دشمن روبرو شدند، بايد جنگ‌كنان بازگردند و يكي دو تن را به سرعت نزد سلطان فرستند، از حركت دشمن خبر دهند. و جاسوس بايد عاقل و راستگو باشد تا سران لشكر به سخن دروغ او گمراه نشوند. در هرحال خصم را خوار ندارند، و بايد هرروز طلايه را به نوبت فرستند و هنگام شب سوارگان، صدگان صدگان به نوبت مشغول پاسداري شوند و هنگام حركت مزاحم مردم و رعايا نشوند.» «2»

تعمير باروي قلعه نسا:

در دوره قرون وسطا غالب شهرها، قلعه‌اي داشت كه در روزهاي جنگ و خونريزي پناهگاه خلق بود در كتاب سيرت جلال الدين منكبرني در توصيف يكي از قلاع مي‌خوانيم: «... سلطان چون شهر نسا را ملك كرد قلعه آن را فرمود ويران و با خاك يكسان كردند، زمين را با بيل مسطح و مستوي ساختند ... اين قلعه از عجايب قلاعي بود كه بر تلال تعبيه كرده‌اند قلعه‌اي بود سخت پهن و فراخ و سترك و گنجايش خلقي بسيار داشت و از اهل شهر فقير و غني احدي نبود كه او را در قلعه‌خانه و مسكني نبودي و در ميان آن قلعه‌اي ديگر از آن برتر براي سلطان ساخته بودند و آب از آن به زير جاري بود چه در قلعه تحتاني چاهي كه مي‌كندند بآب نمي‌رسيد الا پس از هفتاد ذراع و قلعه فوقاني بر روي كوهي بنا شده بود و چشمه آبي داشت، و لكن قلعه فروتر را از خاكي پديد كرده بودند كه از فراز كوه بپائين آورده بودند و اين در عهد گشتاسب پادشاه ايرانيان روي داده بود آنگه كه نسا ثغر مملكت گرديد و به تنهايي ميان تركان و ايرانيان حايل و مانعي شد، و اهل شهرها را به بيگاري آوردند تا آن‌همه خاك را از بالا به دامن كوه نقل كردند و قلعه بزرگ شد.
آري اهل نسا چون پيام سلطان از زبان بهاء الدين محمد بن ابي سهل بشنودند تجديد بناي قلعه را بر جلاي وطن مرجح شمردند و وزير ظهير الدين ... بسخره و غير آن شروع در ساختن قلعه كرد و ديواري چون جدار بساتين گرد آن برآورد و خلق اندر آن تحصن گزيدند.» «3»

نكات و مسائلي كه بايد سران سپاه رعايت كنند

اسدي توسي فنون جنگ و راه و رسم پيكار با دشمن را در اشعار زير مي‌آموزد. اكنون قسمتي از تعاليم او:
______________________________
(1). آداب الحرب، به اهتمام سهيل خوانساري، پيشين، ص 282 (به اختصار).
(2). همان، ص 290.
(3). سيرت جلال الدين منكبرني، به اهتمام استاد مجتبي مينوي، ص 74 به بعد.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 751 چو خواهي سپه را سوي رزم بردمكن پيش رو جز دليران گرد
سپه پيش دار و بنه بازپس‌ز گرد بنه گرد بسيار كس
به دشواري اندر مرو با سپاه‌نه بي‌رهنمونان ناديده راه
همان ديده‌بان دار بر تيغ كوه‌به هامون طلايه گروها گروه
چو پيدا شود كينه‌خواهي بزرگ‌كه باشد قوي با سپاهي بزرگ
به هرگوشه، كارآگهان برگمارنهانش همي جوي با آشكار
ز نخجير و از مي به پرهيز باش‌به شب دير خسب و به گه خيز باش
به گرد سپه سربه‌سر كنده كن‌طلايه ز هرسو پراكنده كن
هم از كنده و چاه پوشيده‌سربپرهيز و آسان شبيخون مبر
به نوبت تو جادار از پاسبان‌كساني كه هم گرد و هم پهلوان
سپه پاك با ترك و خفتان كين‌شب و روز ميدار اسبان به زين
به دشت گل و خار و گنداب و چاه‌مكن رزم كافتد به سختي سپاه
همي دون مياراي از آن‌سو نبردكه در ديده بار آورد خاك و گرد
به جايي گزين رزمگاه استواربر آب و علف راه نزديك و خوار
پياده به پيش آر صف ساخته‌سپر در سپر تير و خشت آخته
چنان كن كه هرنيزه‌ور روز جنگ‌سپردار باشد كماني به چنگ
بهر ده دلاور يك آتش فكن‌نهاده به پيكار و كين جان و تن
سوارانشان در قفا صف زده‌پس پشت‌شان ژنده‌پيلان زده
چو زنهار خواهند زنهار ده‌كه زنهار دادن ز پيكار به
چنانشان مگردان ز بيچارگي‌كه جان را بكوشند يكبارگي
چو نتوان گرفتن گريبان جنگ‌سوي دامن آشتي ياز چنگ
چو ثابت نباشد به چنگ و ستيزاز آن به نباشد كه گيري گريز
به جنگ ارچه رفتن ز به روزي است‌گريز به هنگام، پيروزي است
وگر كار و كوشش بباشد درازنگردد همي دشمن از جنگ، باز
ممان كز علف هيچ يابند بهرنهان آبخورشان بياگن به زهر
بكن تخم بد در چراگاهشان‌خسك ريز و چه ساز در راهشان اسدي توسي
چو دشمن به خواري شود عذرخواه‌به رحمت بكش آستين بر گناه امير خسرو دهلوي
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 752 چو دشمن به جنگ تو يازيد چنگ‌شود چير اگر سستي آري به جنگ اسدي
چون تو نباشي ز سپه باخبرجرم سپه از تو بود سربه‌سر خواجو
چو دشمن به دشمن شود مشتغل‌تو با دوست بنشين به آرام دل
نخستين به نرمي سخنگوي باش‌به داد و به كوشش بي‌آهوي باش
چو كارت به نرمي نگردد نكوي‌درشتي كن آنگاه و پس رزمجوي فردوسي
تو پيروزي، ار پيشدستي كني‌سرت پست گردد چو سستي كني فردوسي
در قصيده معروف ابو حنيفه اسكافي تعاليم سياسي و نظامي بسياري به چشم مي‌خورد و ما به ذكر بيتي چند از آن قناعت مي‌كنيم:
شاه چو بركند دل ز بزم و گلستان‌آسان آرد به چنگ مملكت آسان
وحشي چيزي است ملك و اين زان دانم‌كو نشود هيچگونه بسته به انسان
بندش عدل است و چون به عدل ببنديش‌انسي گيرد همه دگر شودش سان
... شاه چه داند كه چيست خوردن و خفتن‌اين‌همه دانند كودكان دبستان
شاه چو در كار خويش باشد بيداربسته عدو را برد ز باغ به زندان
مار بود دشمن و بكندن دندانش‌زو مشو ايمن اگرت بايد دندان
از عدو آنگاه كن حذر كه شود دوست‌وز مغ ترس آن زمان كه گشت مسلمان
شاه چو بر خود قباي عجب كند راست‌خصم بدردش تا به بند گريبان
شاه چو بر خز و بز نشيند و خسبدبر تن او بس گران نمايد خفتان
ملكي كان را به درع گيري و زوبين‌دادش نتوان به آب حوض و به ريحان
چون دل لشكر ملك نگاه ندارددرگه ايوان چنانكه درگه ميدان
گرچه شود لشكري به سيم قوي‌دل‌آخر دلگرمي‌يي ببايدش از خوان
دار نكو، مر پزشك را گه صحت‌تاك نكو دارد او به دارو، و درمان
... دل چو كني راست با سپاه و رعيت‌آيدت از يك رهي دو رستم دستان
... شعر نگويم چو گويم ايدون گويم‌كرده مضمن همه به حكمت لقمان
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 753 پيدا باشد كه خود نگويم در شعراز خط و از خال و زلف و چشمك خوبان
همتكي هست هم درين سر چون گوي‌زان به جواني شده است پشتم چوگان «1»

اندرزهاي رزمي و سياسي‌

فردوسي، نظامي، اسدي، سعدي و ديگر متفكران به‌طور پراكنده مطالبي آموزنده در پيرامون مسائل جنگي گفته‌اند. از جمله نظامي گنجوي افسران و سربازان تن‌آسان و ناجوانمرد را به باد انتقاد مي‌گيرند و در وصف آنها مي‌گويد:
لشكر از بهر صلح بايد و جنگ‌كاين نباشد، چه آدمي و چه سنگ
از شما كيست كو به هيچ نبردمردني كان ز مردم آيد، كرد؟
از سر تيغتان به وقت گزندبر كدامين مخالف آمد بند؟
اين زند لاف كايرجي گهرم‌وان به دعوي كه آرشي هنرم
اين ز گيو، آن ز رستم آرد نام‌اين به كنيت هژبر و آن ضرغام
كس نديدم كه كارزاري كردچون گه كار بود، كاري كرد نظامي، هفت‌پيكر
با اين حال متفكرين و صاحبنظران، همواره نبرد سياسي و استفاده از عقل و تدبير را به جنگ و خونريزي ترجيح داده‌اند.
مگو مرد صد كشتم اندر نبرديكي زنده كن تات خوانند مرد
درختي كه عمري برآمد بلندتوان در يكي لحظه از بيخ كند
چو بر خود نداري روا نشتري‌مكش تيغ بر گردن ديگري امير خسرو

در مذمت جنگ و خونريزي‌

اشاره

مي‌توان كشت زنده را ليكن‌كشته را زنده كي توان كردن؟
كه وقتي مرا مؤبدي داد پندكه چون دشمن زنده يابي به بند
مكش زود او را ابر خيرخيركه هرگه كه خواهي، توان كشت اسير
چو كشته بود زنده كردنش بازكسي كي تواند به عمر دراز
به هركار مشتاب اي نيكبخت‌به‌ويژه به خون، زان كه كاريست سخت فردوسي
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، ص 854 به بعد.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 754 چو چيره شدي خون دشمن مريزمكن خيره با زيردستان ستيز اسدي
چو خونريز گردد دل سرفرازبه تخت كيي برنماند دراز اسدي
گر آري به كف دشمن پرگزندمكش در زمان، بازدارش به بند
توان زنده را كشتن اندر گدازنكرده است كس كشته را زنده باز
بود كت نياز افتد از روزگاربه از دوست آن دشمن آيد به كار اسدي
چو پيروز گردي ز تن خون مريزكه شد دشمن بدكنش در گريز فردوسي
بريده سر نرويد بار ديگر: ويس و رامين
خون ريختن كار بازي نيست. آخر الحيل، السيف.
خلق همه يكسره نهال خدايندهيچ نه بركن تو، زين نهال و نه بشكن
خون به ناحق نهال كندن اويست‌دل ز نهال خداي كندن بركن
گر نپسندي همي كه خونت بريزندخون دگر كس چرا كني تو به گردن؟ ناصرخسرو
بريده سر دگرباره نرويدازيرا هيچ دانا خون نجويد ويس و رامين
چو قادر شدي خيره كم ريز خون‌مزن دشنه بر بستگان زبون
مده تيغ را بر سياست زبان‌كه آهسته بايد به خون مرزبان
به جان اين مثل زندگاني ده است‌كه جانبخشي از جانستاني به است امير خسرو
سر نه چون گند نابود، كه به تيغ‌چون درودي دگر توانش درود
به تندي سبك‌دست برده به تيغ‌به دندان گزد پشت دست دريغ سعدي
هيچ در وقت تندي و تيزي‌ميل و رغبت مكن به خونريزي
خون ناحق مكن چو يابي دست‌كز مكافات آن نشايد رست اوحدي
اگر پيل زوري وگر شير چنگ‌به نزديك من، صلح بهتر كه جنگ
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 755 چو شمشير پيكار برداشتي‌نگه‌دار پنهان، ره آشتي
همي تا برآيد به تدبير كارمداراي دشمن به از كارزار
درآرند بنياد رويين ز جاي‌جوانان به شمشير و پيران به راي
دو تن‌پرور، اي شاه كشورگشاي‌يكي اهل رزم و يكي اهل راي
قلم‌زن نگه‌دار و شمشيرزن‌نه مطرب كه مردي نيايد ز زن
به نرمي ز دشمن توان كند پوست‌چو با دوست سختي كني دشمن اوست
به اندازه بود بايد نمودخجالت نبرد آن‌كه ننمود و بود
تأمل‌كنان در خطا و صواب‌به از ژاژخايان حاضرجواب
چرا گويد آن حرف در خفيه مردكه گر فاش گردد، شود روي‌زرد
به سوگند گفتن كه زر مغربي‌ست‌چه حاجت، محك خود بگويد كه چيست
كساني كه پيغام دشمن برندز دشمن همانا كه دشمن‌ترند به نظر سعدي: «سپاهي كه در صف كارزار از دشمن ترسد و گريزد ببايد كشت كه خون‌بهاي خود به سلف خورده است، سپاهي را كه سلطان نان مي‌دهد، بهاي جان مي‌دهد پس اگر بگريزد شايد كه خونش بريزد.» مردي نه جهانگيري است بلكه جهانداري است.
چو در لشكر دشمن افتد خلاف‌تو بگذار شمشير خود در غلاف سعدي
«از هم‌پشتي دشمنان، انديش نه از بسياري ايشان» «1»

سياست جنگي:

به نظر سعدي اغفال و گمراه كردن دشمن در جريان نبرد، كاري است ضروري:
سكندر كه با شرقيان حرب داشت‌در خيمه گويند بر غرب داشت
چو بهمن به زابلستان خواست شدچپ افكند آواز، وز راست شد
اگر جز تو داند كه راي تو چيست‌بر آن راي و دانش ببايد گريست آن‌كه با خود برآيد، دشمن با او برنيايد.
دشمنان تو با تو برنايندگر كه با خويشتن برآمده‌اي
آن‌كه جنگ آرد به خون خويش بازي مي‌كندروز ميدان، وان كه بگريزد به خون لشكري سعدي
سواري كه در جنگ بنمود پشت‌نه خود را، كه نام‌آوران را بكشت سعدي
______________________________
(1). ضرب المثل عاميانه از امثال و حكم دهخدا، ص 646.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 756 به جنگ آن‌كه سست آيد از آزمون‌ورا نام بفكن ز ديوان برون
سپاهي كه جانش گرامي بوداز او ننگ خيزد نه نامي بود اسدي
جنگ باشد كار ديو و صلح كردار ملك‌صلح را بايد گزيدن تا بيابد جان صفا
او جهاني پاك را از صلح آميزد بهم‌قطره‌ها چون جمع شد رودي شود ژرف اي فتا
جمله يك گردند بي‌غش تا بهم بحري شوندبعد از آن از خوف‌گاهش وارهند و از فنا ديوان شمس‌

نتيجه سوء سياست و بي‌تدبيري‌

«گويند در عهد دولت سلطان سنجر چهل هزار خانه‌زاد غزان در نواحي بغلان و قندوز خيام اقامت نصب كرده، هرساله موازي بيست هزار گوسفند به محصل خوانسالار مطبخ سلطان، مي‌دادند. نوبتي آن محصل بي‌ادبي كرده، دختر غزي را تصرف كرد. او را كشتند. خوانسالار از ترس سلطان، گوسفند از خود به كار مي‌برد تا آن‌كه ديگر لاعلاج شده امير قماج حاكم بلخ را گفت ... شاه سنجر به سر ايشان لشكر برد. هرچند غزان، ريش‌سفيدان اولوس را فرستادند و ترجمان قبول نمودند مفيد نيفتاد آخر كس فرستادند كه پادشاه سلامت، هرخانه‌اي سي سير نقره مسكوك آنچه درين مدت كم داده‌ايم مي‌دهيم، به رسم ترجمان، سلطان از سر تقصير ما مسكينان بگذرد ... وزير گفت پادشاه را مثل اين جماعت چندين طايفه‌اند در اقطار عالم، اگر مثل اين‌ها هركدام بندگان سلطان را بكشند، عنقريب فتنه در ملك توليد كند، البته بايد آن طايفه را قتل كرد ... چون لشكر غزان حال خود بدين منوال ديدند، همه در يك‌جا جمع شدند و زن و فرزند خود را يكجا آوردند كه چون رايت سلطان نمايان شود، اول عيال و اطفال خود را بكشند و بعد از آن با لشكر سلطان درآويزند ... سپاه سنجري از پنجاه هزار كس زياده بود، گرد و غبار معركه چندان شد كه پنج فرسنگ از پيش و پس سپاه، كس را ياراي نبود كه تواند به فراغت ديد. و پس سلطان لشكر را منع نمود كه از عقب بيايند و خود با جمع قليلي به شكار رفت. جاسوس غزان درين وقت خبر به غزان رسانيد كه حال اين صورت دارد. اگر حالا به سلطان زديد و دست يافتيد، برديد، گوي را ...
گرنه ديگر هرگز فرصت اين‌چنين نخواهيد يافت. پس با بيست هزار جوان به در سلطان درآمدند و چنان آن مردم را كشتند و سلطان را گرفتند كه هيچ‌كس را خبر نشد. پس سلطان را آورده در قفسي كردند. از طلا و مناصب به يكديگر تقسيم كردند، چندان‌كه انگشتر شاه سنجر را يكي در انگشت كرده و مهردار شده و علي هذا القياس ...» «1»

استفاده از فرصت‌ها

در فعاليتهاي رزمي از هرفرصتي بايد استفاده نمود و كار اين ساعت را به ساعت ديگر نيفكند. در عقد العلي مي‌خوانيم كه «سلطان شاه روزي در بعلياباد به عشرت مشغول بود و مجلسي چون بهشت آراسته، و وقتي خوش مي‌رفت و نديمان
______________________________
(1). مير محمود فزوني، بحيره، به اهتمام عبد الكريم تفرشي، تهران، 1328 ق، ص 46.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 757
را صلتها مي‌داد و ولايت مي‌بخشيد، ناگاه صاحب‌خبر آمد يك انگشت كاغذ پيش وي نهاد، چون آن كاغذ مطالعه فرمود، گونه او متغير گشت. پس فرمود كه: زود مجلس برچينيد تا مستي با شهر بريم. طباع ندما به هم برآمد كه چه حادث شده است؟ گفت: صاحب‌خبر نموده كه ملكشاه به اصفهان مي‌رسد. گفتند: اين پادشاه للّه الحمد كه زيادت ازين نيست، از اصفهان تا كرمان صد و چهل فرسنگ است و از بعلياباد تا شهر پنج فرسنگ. آخر اين مجلس تمام به سر توان برد، و شب چون مستان شويم ... گفت: شما نيك مي‌گوييد، اما معذوريد كه پالان نديده‌ايد. گفتند: اي پادشاه پالان چه معني دارد؟ گفت: من در قدرت پدر خويش ملك قاورد به عراق شده بودم به همدان چون او را واقعه آن افتاد مرا بگرفتند و ميل كشيدند، و در حال ميل كشيدن پالاني از استر بياوردند و بر من نهادند و كسي بر سر آن نشست تا من حركت كنم. پس در حال باز شهر آمد و سلطان شاه را ميل كشيده بودند، اما حدقه باطل نشده بود ...» «1»
در ميان سلاطين و شهرياران بعضي از قتل و خونريزي لذت مي‌بردند. چنان‌كه علاء الدين جهانسوز در حدود سال 547 هجري به غزنين آمد، خود بالاي قصر غزنويان رفت و به شراب خوردن مشغول شد و سپاه را به قتل و غارت گماشت ... «مدت هفت روز شهر غزنين را آنچنان خراب ساختند كه اثري از آثار عمارت آن شهر نماند در آن هفت روز از كثرت دود ... هيچ‌كس ديگري را نمي‌ديد و از بسياري شعله آتش، شب مانند روز روشن مي‌نمود. و چون به سمع علاء الدين رسيده بود كه در وقت تشهير برادرش سوري، زنان غزنويه آواز دف و دايره هجو سوري مي‌خواندند، علاء الدين زنان ايشان را نيز قتل مي‌فرمود ... شدت انتقام او به جايي رسيده بود كه قبور اولاد سبكتكين را غير از قبر سلطان محمود شكافته و هرجا كه استخواني يافتند بسوختند ... فرمود تا جمعي سيدان غزنوي را توبره‌هاي خاك بر گردن ايشان آويختند، به فيروزكوه غور برده تمام ايشان را در آنجا گردن زده و فرمود تا خاكي كه در آن توبره‌ها بود به خون آن سادات گل ساختند و در بروج قلعه فيروزكوه به كار بردند ...» (از تاريخ الفي) «2»
محمد مظفر خود مردي تندخو و خشن بود. «از مولا صدر الدين عراقي (يا پسرش) كه در سفر و حضر ملازم ركاب او بود، منقول است كه مي‌گفت: من به كرات مشاهده كردم كه در حين قرآن خواندن بعضي از ارباب جرايم را به پيش مبارز مي‌آوردند. او ترك قرائت قرآن مي‌داد و ايشان را به دست خود مي‌كشت و همان دم بازآمده به تلاوت مشغول مي‌شد.» «3»
بر سفك دماء حريص بود و هيچ مجرمي را لحظه‌اي زنده نمي‌گذاشت. و هم از قول شاه شجاع گفته‌اند كه از پدر پرسيده بود: «آيا تاكنون هزار تن به دست خود كشته باشيد؟ گفت: ني، ولي ظن من آنست كه عدد مردمي كه به تيغ من مقتول شده، به هشتصد مي‌رسد.» «4»
______________________________
(1). عقد العلي، پيشين، ص 64.
(2). در پيرامون تاريخ بيهقي، پيشين، ج 2، ص 945.
(3). روضة الصفا، پيشين، ص 171.
(4). آسياي هفت‌سنگ، پيشين، ص 39 (نقل از حبيب السير، ج 3، ص 275).
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 758

پندهايي كه پادشاه و لشكريانش بايد به كار بندند

مباركشاه در كتاب آداب الحرب مي‌نويسد: «حكما و بزرگان گفته‌اند كه راز نگاه داريد تا برهنه نشويد. مهتران را مطيع باشيد، تا كهتران شما را مطيع باشند، شتاب‌زدگي مكنيد تا درنمانيد، تدبير و مشورت بهتر از سپاه بسيار. و شكيبايي به كار داريد تا پشيماني مخوريد. دشمن اگرچه خرد است او را بزرگ داريد، و اگرچه ضعيف است برو نبخشاييد، چشم از تعبيه سپاه برمداريد، حيلت اندر حرب بهتر از قوت، تا بتوانيد به جنگ كردن حريصي نكنيد ... سرلشكر، سپاه را همچون سر است ... چون سر سلامت باشد، هيچ زيان ندارد و چون سر را خللي باشد، همه اندام را زيان دارد ...» «1»
شجاع نويسنده كتاب انيس الناس (به سال 830 ه) در پيرامون «جنگ و محاربت» چنين مي‌نويسد: «چون به محاربه ... مشغول باشي ... به جان بكوش و درنگ و سستي مكن و نظر بر آن كن كه چون مظفر و منصور مي‌گردي و اعداي خويش را منكوب و مقهور مي‌گرداني مدرك چه انواع غنايم و چه اصناف مقاصد مي‌گردي. پس اگر خواهي كه جانت به سلامت باشد، و ايمن الحال و فارغ البال باشي، چند ساعت بر جان خود مبخشا و در رفع اعدا تقصير منما و اهمال و اغفال روا مدار. چه تقدير بر هيچ نوع تغيير نخواهد يافت و آن را كه به گور بايد خفت، در خانه خويش نتواند بود با جفت، خواه چستي كند و خواه سستي. پس به‌هرحال مردي به از نامردي.» «2» مولوي با سبكسري و تهور مخالف است.
چون نباشد قوتي پرهيز به‌در فرار از لا يطاق آسان بجه الفرار مما لا يطاق من سنن المرسلين.
محمد بن هندو شاه نخجواني در مقام اندرز به سلاطين مي‌گويد: «... حرب كن چه تحمل تيرناي شمشير بهتر از قبول مظالم، يعني كشته شدن به نام نيك بهتر از عجز و بيچارگي نمودن.
مثال قضيه دشمن چون قضيه دو شمشيرباز است كه متوجه يكديگر شده منتهز فرصت مي‌باشند. هريك از ايشان كه فرصت يافت شمشير راند و خصم را مجروح يا مقتول گرداند كه اگرنه چنين كند، خصم با او همين طريقه مسلوك دارد و مشاهده رفته است ... اما اگر پنهان به دشمني و كيد و مكر مشغول گردد، با او نيز همان سلوك مرعي بايد داشت و انتهاز فرصت را منتظر بايد بود ... من مرد را مي‌بينم و مي‌دانم كه دشمن من است و باطن او از كينه من مالامال، در آن حالت با او گشاده‌رويي مي‌كنم و او از من به سلامت مراجعت مي‌كند و دشمني برقرار است ... چون فرصت دست داد پيش از آن‌كه فوت شود، كار خود بران تا دور آسمان به عصيان مشغول نگردد ...»
سپس نخجواني به دوران علي (ع) و معاويه اشاره مي‌كند و از قول معاويه مي‌نويسد:
«... مردم سلطنت را به ما دادند و ما با ايشان عهد و امان داديم و ايشان در ظاهر ما را طاعتي
______________________________
(1). آداب الحرب، پيشين، ص 489.
(2). انيس الناس، پيشين، ص 355.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 759
داشتند كه در زير آن كينه بود و ما بر ايشان حلمي ظاهر كرديم كه در زير آن غضب بود. ما به ايشان عهد و امان و حلم فروختيم و ايشان به ما اطاعت و انقياد فروختند. اگر ما ايشان را از آنچ از ما خريده‌اند يعني امان و حلم منع كنيم، ايشان نيز آنچه از ايشان خريده‌ايم و آن مطاوعت است از ما منع كنند. و اگر ما نقض كنيم، ايشان نيز نقض عهد كنند. و در دست هرآدمي شمشيري‌ست كه وقت فرصت آن را كار فرمايد ... حاصل اين سخن آن است كه دشمن را به حلم و رفق و تاني و مدارا در قيد تصرف و تسخير توان آورد نه به استعجال و بي‌صبري ...
حزم راست‌ترين رايهاست و غفلت ورزيدن از كيد دشمن، زيان‌كارترين دشمنان است، هركس كه از حيلت كردن و تدبير انديشيدن در كارها تقاعد كند و بنشيند، يعني ترك حيلت و تدبير كند، سختيهاي روزگار او را كه نشسته باشد برخيزاند و به تدبير مشغول گرداند ... هركس كه راي او ضعيف باشد، خصم او قوي گردد ... هركس كه به رأي خويشتن معجب باشد، يعني انديشه خود را پسنديده دارد و با عقلا مشورت نكند، دشمنان بر او غالب شوند ...» «1»
روحي انارجاني در رساله خود فصل نهم (در اوضاع سپاهيان) نخست از خصوصيات سپاهيان دلير و كاردان سخن مي‌گويد و صفات و خصال نيك آنان را برمي‌شمرد و مي‌گويد چنين سربازي «تشنه شربت شهادت باشد تا دمار از روزگار مخالف بي‌كردار برآورد نه آنكه در روز سان، اسب پيش جهاند و در روز جنگ به عقب دواند و در بزم نيزه بازد و در رزم سپر اندازد، و در وقت مواجب پيش خيزد و در روز كارزار به عقب گريزد و بدگهران ... را آرزوي زين مرصع و نقره و مطلا كردن و اسب به دو سوار شدن و هيكل مرصع و گردن‌بند قجري بر اسب بستن و دست و پاي اسب را حنا نهادن و با عدم جلادت نيزه باختن و قيقاچ انداختن و با وجود بي‌حظي و دانش، به تقليد جلودار ساده نگاه داشتن ... و پوست پلنگ بر پشت بر بالاي برگستوان بستن و با كمال عجز قصد دلاوري نموده ... به جهت خودنمايي به كدخدايان عاجز ... تير انداختن و بعنف و بدنفسي همه‌شب ازيشان مرغ بريان خواستن ... بر اسب كج نشستن و دست بر كمر زدن و تاج به سر كج نهادن ... به غايت كريه مي‌باشد.» «2»

حيله‌هاي جنگي‌

ابن خلدون در جلد اول كتاب خود مي‌نويسد كه هرچند شماره جنگ‌آوران و طرز بسيج آنان و نوع سلاحها، در پيروزي بر دشمن تأثير فراوان دارد، ليكن از تأثير حوادث و اتفاقات و حيله‌هاي جنگي در حصول پيروزي نمي‌توان غافل شد. از جمله حيله‌هاي جنگي نشر اخبار وحشت‌آور و تحريك‌آميز است كه سبب مي‌شود دشمن روحيه خود را ببازد. پيشواي اسلام مي‌فرمايد: «جنگ فريبكاري است.» «3»
ديگر از تدابير جنگي، دست يافتن به مناطق مرتفع و جاهاي بلند است كه از آنجا بر سر
______________________________
(1). دستور الكاتب، پيشين، ج 1، جزء 2، ص 208 و 214.
(2). فرهنگ ايران‌زمين، ج 2، رساله روحي، باهتمام سعيد نفيسي، ص 352.
(3). مقدمه ابن خلدون، پيشين، ج 1، ص 549 به بعد.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 760
دشمن كه در محلي پست قرار گرفته حمله‌ور شوند و او را دچار بيم و هراس سازند و يا آن‌كه در بيشه‌ها و پشت سنگهايي كه گرداگرد دشمن قرار دارد پنهان شوند و در موقع مناسب بر سر دشمن بتازند و آنها را به دام اندازند.
در امثال عرب آمده است كه «چه‌بسا حيله‌اي كه از يك قبيله سودمندتر است.» «1» به‌طوري كه بيهقي در شرح جنگ توسيان با نشابوريان نوشته، از ديرباز بين نشابوريان و توسيان تعصب و اختلاف بود و گاه و بيگاه توسيان به نشابور حمله مي‌كردند و به غارت و چپاول مردم مي‌پرداختند. احمد علي نوشتگين كه در دوران امارت مسعود از كرمان به سوي نشابور آمده بود، چون از تجاوز توسيان باخبر شد، به ياري مردم نشابور شتافت و به آنان تعليمات رزمي آموخت و از نقشه نظامي و تاكتيك جنگي خود عليه توسيان، مردم را آگاه كرد و گفت: «چون توسيان تنگ در رسند، من پذيره خواهم شد. و يك زمان دست‌آويزي بكرد (يعني جنگ مختصري بكرد)، و به هزيمت برگشت تا مدبران حريصتر درآيند و پندارند كه من به هزيمت برفتم ... چون بگذاشتند برگردم و پاي فشارم، چون جنگ سخت شود و شما بوق و طبل و نعره نشابوريان بشنويد، كمانها برگشاييد ... گفتند چنين كنيم. احمد از كمينگاه بازگشت ... و پياده و سوار خويش تعبيه، و ميسره و قلب و جناحها و ساقه و سواري پنجاه نيك، بر مقدمه و طليعه فرستاد، توسيان ... دررسيدند سخت بسيار مردم چون مور و ملخ ... هردو لشكر جنگ پيوستند.» بعدا احمد شروع به عقب‌نشيني مي‌كند، توسيان گمان كردند كه حريف ضعيف است و شروع به عقب‌نشيني كرده، پس از آن‌كه احمد توسيان را به موضعي كه مي‌خواست كشانيد، با بوق و طبل، توده مردم نشابور را به كمك طلبيد. مردان و زنان به ياري احمد شتافتند و توسيان را از پا درآوردند. اينك چند جمله ديگر از تاريخ بيهقي:

شركت زنان و مردان در جنگ عليه توسيان‌

«به يك‌بار بوقها و طبلها بزدند و مردم عام و غوغا به يك‌بار خروشي بكردند ... توسيان را از پيش و پس گرفتند ... و سرشان مي‌بريدند.
چنان‌كه بديدند پنج و شش زن در باغهاي پابان بيست و اند مرد را از توسيان پيش كرده بودند و سيلي مي‌زدند ...»

زنان رزمجو

در تاريخ ايران، با اين‌كه پس از حمله اعراب، زنان عملا از انواع فعاليتهاي اقتصادي و اجتماعي بركنار ماندند، مع ذلك در زواياي تاريخ، گاهي نام آنان در ميدانهاي جنگ ديده مي‌شود. در نيمه قرن هشتم هجري در جنگي كه بين امير محمد و «اوغانيان» در كرمان به‌وقوع پيوست، زنان جرأت و شجاعت بسيار نشان دادند. به قول صاحب تاريخ كرمان «مردان آن دو قبيله و بيشتر از زنان اسلحه پوشيده مصاف دادند. آتش حرب بالا گرفت چون جيرفت جنگل و درختان انبوه زيادي دارد سپاه امير ندانست و نتوانست چه كند. ملخص كلام اين‌كه لشكر امير شكستي فاحش خوردند و هزار نفر بيشتر از آنها كشته
______________________________
(1). همان، ص 550.
تاريخ اجتماعي ايران، بخش‌2ج‌4، ص: 761
شد.» «1»